«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۳ خرداد ۳, شنبه

اینجا ایران است؛ سرزمین توفان ها، بنگاه بابک ها و مزدک ها!


تصویر پیاده رویی خون آلود یا یکی دو لنگه کفش و چهارگوش بتنی فروافتاده، گواه روشن پیشامد ناگواری است. کسی که آن را درج کرده، آنچه روی داده را نوشته و می پرسد:
«نباید مسوولی کناره گیری کند؟ مسوولی از کار بیرون رانده شود؟ و مسوولی زندانی؟

این عکس یک دیوار بتونی ست که به خاطر بدهی یک مغازه دار، از طرف شهرداری تبریز به عنوان مانع در برابر مغازه اش گذاشته شده بود؛ صاحب مغازه بسان میلیون ها کاسبکار کوچک  ایرانی، دستش از لوله های نفتی که به بیت های آیات عظام و سران مملکت و غارتگران اقتصادی کشیده شده، کوتاه است و امکان تسویه حساب با شهرداری را نداشت.

امروز، پیرامون ساعت ۳ نیمروز، این دیوار بتونی بر سر یک پدر و دختر رهگذر چپ شد؛ دختر ۱۸ ساله درجا جان سپرد و پدر در وضعیتی ناگوار به بیمارستان برده شد.

می دانید که اینجا ایران است و ... نمی توان به هیچ دولتمردی گفت: بالای چشمت ابروست!

این مغازه در انتهای خیابان شهناز جنوبی، روبروی دانشکده پرستاری قرار دارد»

از «گوگل پلاس» با ویرایش و پارسی نویسی درخور از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر

کسی در زیر آن نوشته است:
«اینجا ایران بود؛ حالا دیگر نیست. ایران شخصی شده ...»

با خود می اندیشم:
... باید کناره گیری کنند؛ باید بیرون رانده شوند و باید زندانی شوند ...

گروهی از آن ها که به اندازه ی دو سه نسل پشت اندر پشت شان، ایران را چاپیده و اکنون که هوا را پس می بینند، سرگرم کناره گیری اند؛ همه شان راه های گوناگون و هر آینه تازه تری در سوراخ سنبه های جهان سرمایه می جویند و می یابند تا پول های بادآورده را بار بزنند و جایی درخور تل انبار کنند؛ آرام آرام و یواشکی هم جیم می شوند؛ حتا با درخواست و دستیابی به ملیت آبخُستی دو وجب و نیمی در «دریای کاراییب» زیر سایه «شیطان بزرگ» که همه شان را دیده بانی می کند و پوزخندی با این پندار نیز بر لب دارد:
ـ خدمت شما هم خواهد رسید!

آن ها که باید بیرون رانده شوند، بیگمان تنها فلان پاسخگوی این یا آن اداره را دربرنمی گیرد؛ از آن بالاترین جایگاه های حاکمیت تبهکار، آن آخوند بیشرم "ساده زیست" ۹۵ میلیارد دلاری گرفته تا «آخوند امنیتی ریش حنایی» و بسیاری دیگر، همگی باید بیرون رانده شوند؛ باریک تر بگویم: به زیر کشیده شوند! از هنگامِ آن نیز دستِکم چهار سال می گذرد و هنوز به دلیل های گوناگون و از آن میان به پشتوانه ی «شیطان بزرگ» که با وی «جنگ زرگری» را پی می گیرند، سرِ پا هستند.

به خاطر تبهکاری های سترگ شان و خیانت به انقلاب شکوهمند خلقی که به پا خاست و شاه دژخیم و نوکر سرسپرده ی امپریالیست ها را بیرون راند تا بهشتی برای خود در ایرانِ ما برپا کند و ضدانقلاب به جامه ی اسلام درآمده آن را به دوزخی بدتر از دوزخ «الله قاصم الجبارین» دگردیسه نمود، باید محاکمه، زندانی و حتا به چوبه ی دار یا تیرباران سپرده شوند.

دیر نخواهد بود آن روز! گرچه، بیگمان با پای خود نخواهند رفت؛ بویژه هم اکنون که پایوری تق و لقی از «شیطان بزرگ» و همدستانش به خاطر رسمیت بخشیدن به حراج نفت که پیش تر نیز  چپاول می شد، دریافت کرده اند؛ سهم روباهی نیز برای شان درنظر گرفته اند و آن ها آنگونه که فریبکارانه به یادآوری آن برای خود و مردم خو گرفته اند:
«راضی هستند به رضای خدا»!

راست است که هنوز به آن ها نمی توان گفت، «بالای چشم تان ابروست»! و کسی که نوشته است:
«اینجا ایران بود... ایران شخصی شده ...» نیز تا اندازه ی بسیاری درباره ی شخصی شدن آن درست می گوید؛ گرچه، اینجا همچنان ایران است؛ سرزمین توفان ها، بنگاه بابک ها و مزدک ها!

بیرون شان خواهیم کرد؛ همچنانکه شاه خائن را بیرون راندیم. دیر نیست آن روز!

ب. الف. بزرگمهر   سوم خرداد ماه ۱۳۹۳

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!