«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۳ فروردین ۱۵, جمعه

به مرگ بگیر تا به تب خشنود شود!


یادداشتی بایسته

نوشتار زیر با برنام «به مرگ بگیر تا به تب راضی شود» با ای ـ میل بدستم رسیده است؛ نوشتاری روشن بی هیچ زبان بازی و به میخ و چکش زدن و دوپهلوگویی و لقلقه زبانی های رایجی است که بسیاری از نوشتارهای جریان های سیاسی با گرایش های چپ و از آن میان، نوشتارهای «نامه مردم» در دوره ای به درازای نزدیک به سی سال به آن گرفتارند؛ نوشتاری روشن، بویژه از آن روست که زبانی دریافتنی برای توده های مردم دارد و برای گروه های روشنفکری همچشم نوشته نشده است. تنها یک نکته از این نوشتار را تا اندازه ای یکسویه، نادرست و تندروانه می بینم و می پندارم که به همگرایی نیروهای راستین چپ در میهن مان نه تنها کمکی نخواهد کرد که آن ها را از یکدیگر بیش از پیش دور خواهد نمود؛ بویژه آنکه، گذشته از طرفداران رژیم گذشته و راستگرایانی از گونه های دیگر، بسیاری از چپ نمایان و چپ روها  (آنارشیست ها و ...) نیز بر طبل خائن بودن، «تجدید نظر طلب» («رویزیونیست») بودن، دنباله رو بودن و یاری نمودن «حزب توده ایران» به «دولت خمینی در سرکوب نیروهای انقلابی» (نوشتار زیر) می کوبند.

می توان سخنان انقلابی بر زبان راند که حتا بسیار درست نیز باشند؛ ولی آنچه در فرجامِ کار، تعیین کننده، سمت و سو دهنده و اثرگذار است، کردار هر حزب و سازمان و جریان سیاسی است. آیا این گروه که خود را «حزب کار ایران (توفان)» می نامد و با یپروی از مائوییسم در گرداب سردرگمی های گذشته، نقشی در حد و اندازه ی خود ـ و نه بیش از آن!) ـ واگرایانه در جنبش کمونیستی و کارگری ایران داشته، هیچگاه ارزیابی انتقادی درخوری از کارکرد خود در گذشته و در جریان انقلاب بهمن ۱۳۵۷داشته که بتوان بر آن پایه، اندازه ی راستگویی یا درستکاری آن را سنجید و در ترازو نهاد؟

در یکی از نوشتارهای گذشته ی این گروه با برنام: «تاریخ حزب کار ایران» که با ای ـ میل دریافت نموده بودم از آن میان، چنین آمده است:
«... کمونیست ها از نظر ما شامل کسانی نمی شوند که با گذشته رویزیونیستی و بدون برخورد به آن گذشته ادعای کمونیستی می کنند. بنظر ما آن ها که سی سال تجربه پربار دیکتاتوری پرولتاریا در شوروی سوسیالیستی زمان لنین و استالین را با یک بر چسب و غیرمسئولانه "بوروکراسی" به دور می ریزند و پر مدعانه و خیال آسوده سر بر بالین می گذارند که گویا فیلسوف مآبانه تحلیل تاریخی کرده اند با مارکسیسم لنینیسم کاری ندارند.»

در حاشیه ی آن نوشتار، یادداشت هایی انتقادآمیز همراه با برخی پرسش ها در میان نهاده و برای شان با ای ـ میل بازپس فرستاده بودم؛ در آنجا، درباره ی ادعاهای یادشده در بالا که دوغ و دوشاب را با یکدیگر آمیخته اند، نوشتم:
«این جمله ها به روشنی حزب توده ایران را نشانه گرفته اند. با نادیده گرفتن انتقادهایی که به این حزب و بویژه به سه دهه ی کنونی سیاست آن دارم، آیا اگر کلاه خود را قاضی کنید، فکر نمی کنید که به هر رو همین حزب که خاستگاه خود شما نیز از آنجاست، بسیار کارآتر از هر سازمان و حزب سیاسی دیگری در دوره ی انقلاب بهمن ۵۷ تا هنگام دستگیری رهبران آن در جهت پیشبرد پیکار به سود توده ی کار و زحمت عمل نموده است؟
اگر پاسخ شما منفی است، دستاوردهای حزب شما چه بوده و چرا کم ترین نمودی از آن دیده نشده و نمی شود؟ آیا اشتباه می کنم؟»

در آنجا، فراموش نمودم، بپرسم:
کجا، در کدام نوشتار یا موضعگیری سیاسی، حزب توده ایران «... دیکتاتوری پرولتاریا در شوروی سوسیالیستی زمان لنین ...» را با بر چسبِ غیر مسئولانه ی «بوروکراسی» به دور ریخته بود؟ و بیگمان درباره ی دوره ی استالینی «اتحاد شوروی»، بی چسباندن نابجای وصله ای به دامن وی و بزرگنمایی (یا بزرگنمایی وارونه) از منش تاریخی ـ اجتماعی وی، جای گفتگو بسیار است و از آن گذشته، شیوه ی برخورد به جُستار از دیدگاه «سوسیالیسم علمی»، بویژه از سوی همین گروه سیاسی، بسیار پرسش برانگیز است.

در آغاز نوشتار یادشده («تاریخ حزب کار ایران») چنین آمده است:
«با سقوط حزب کمونیست شوروی به منجلاب رویزیونیسم و پیوستن اکثریت اعضای کمیته مرکزی حزب توده ایران به خط و مشی رویزیونیستی و ضدکمونیستی خروشچف و شرکاء که در کنگره بیستم در سال ۱۹۵۶ تدوین گردیده بود و با اتهامات دروغین و سهمگین علیه رفیق استالین آغاز گشت، موجبات انشعابات در جنبش جهانی کمونیستی و از جمله در حزب توده ایران از طرف رویزیونیست ها فراهم گردید. حمله به استالین تحت عنوان دروغین مبارزه با "کیش شخصیت"، یک حمله فردی و اتهامات شخصی نبود. حمله آشکار برای نفی دستآوردهای سوسیالیسم و نابودی کشور شوراها بود. این دسیسه از دید بنیانگذاران توفان پنهان نماند. در این دوران، سه تن از اعضای کمیته مرکزی حزب توده ایران، رفقا: احمد قاسمی (مسوول ماهنامه مردم)، دکتر غلامحسین فروتن (مسوول مجله تئوریک دنیا) و عباس سغائی(از اعضای مرکزی سازمان افسری حزب توده ایران) پس از پذیرش خط مشی رویزیونیستی دیکته شده از جانب شوروی ها از طرف حزب توده ایران، از پذیرش این خط مشی ضد انقلابی سرباز زدند و با انتقاد شجاعانه و اصولی به مشی ارتجاعی و ضد کمونیستی حزب کمونیست شوروی و محکوم کردن حزب توده ایران که راه خیانت به طبقه کارگر و مارکسیسم لنینیسم را در پیش گرفته بود، از حزب رویزیونیستی توده ایران جدا شده و سازمان مارکسیستی لنینیستی توفان در ۲۵ تیر ۱۳۴۶ (۱۶/۷/۱۹۶۷) قدم به عرصه وجود نهاد و دوره سوم نشریه توفان آغاز به انتشار کرد.»

در این باره، یادآور شده بودم:
«به باور من، بزرگنمایی یا کوچک نمودن نقش فرد در روند تاریخ، کاری بس نادرست و ضدکمونیستی است. شما بهتر از من می دانید که نقش شخصیت در تاریخ محدود است. به این ترتیب، بی نسبت دادن چیزهای ناروا به رفیق استالین، آیا نمی پذیرید که در آن دوره، دانش و هنر و فرهنگ جامعه به سوی گونه هایی از چارچوب ضدعلمی و ضدکمونیستی و کیش پرستی گرایش یافت؟ من نمونه های باریکی در پهنه ی چالش های علمی آن دوره دارم که چگونه، روند کار به محدودیت هایی نابجا کشیده شد!

آیا می پذیرید که بخش بندی روند پیموده شده به دوران استالین و دوران خروشچف یا بهتر بگویم: ”پس از استالین“ برخوردی متافیزیکی و حتا فراتر از آن، شیوه ی برخوردی افلاتونی به پدیده ای با سویه های گوناگون و گونه ای ساده انگاری است؟

آیا می پذیرید که بزرگنمایی نقش رفیق استالین و فرارویاندن وی به جایگاه یک نظریه پرداز که از دید من، هرگز از چنین توانی برخوردار نبود و بگونه ای کلی تر، سنگر گرفتن در پشت وی یا هر شخصیت تاریخی دیگری، کرداری ضدمارکسیستی است و بیش تر رو به گذشته دارد تا چالش های کنونی و آینده؟ همین تاریخچه، بروشنی و بگونه ای عمده بر پایه ی پشتیبانی از رفیق استالین نوشته شده است! چرا؟!»

با خود می اندیشم:
... خوب! این هم نمونه ای از سویه ی «تاریخی» جُستار است که با سویه «منطقی» آن ناسازگار است و جز این نیز نمی توان چشم داشت؛ اگر این دو با یکدیگر سازگار می شدند، تاریخ و همراه با آن، ندانمکاری های آدمی نیز به پایان می رسید؛ حتا هنگامی که آدمواره هایی با دریافتی منطقی و آماده ی واکنش در برابر بسیاری پدیده های شناخته و ناشناخته پا به پهنه بگذارند، همچنان و همواره این دو سویه و روند با یکدیگر زاویه خواهند داشت؛ زیرا آدمواره*ها نیز در برابر پدیده های بس پیچیده تر و ناشناخته تر برای شان، چه بسا واکنشی بسیار سردرگم و دست پاچه از خود نشان دهند؛ درست بسان برخی نرم ابزارهای کهنه تر شطرنج که در برابر یک حرکت گاه بسیار کودکانه یا نبوغ آمیز، واکنشی بسیار نابجا و بیرون از برنامه ریزیِ خود نشان می دادنده و دست و پای نداشته ی خود را گم می کردند؛ گرچه، درباره ی ما آدمیان، سخن بیش از آن، بر سر اندازه ی راستگویی با خود و درستکاری با دیگران است و درست همینجاست که بسیاری آدم ها، سازمان ها، حزب ها و جریان های سیاسی کم می آورند و توان برداشتن نیم گامی به سوی یکدیگر برای گره گشایی دشواری های بزرگِ سرِ راه مردم ایران، برای آفرینش گزینه ای دیگر و باز نمودن روزنه ای در چشم انداز تیره ی پیش رو را ندارند؛ چشم اندازی که با پابرجا ماندن حاکمیت پوسیده ی «الله کرم» در کشورمان، روزبروز به تیرگی بیش تری می گراید و بار پاسخگویی تاریخی نیروی راستین چپ و دیگر نیروهای خواهان پیشرفت میهن مان را سنگین تر می کند.   

ب. الف. بزرگمهر   ۱۵ فروردین ماه ۱۳۹۳

* «آدمواره» را در اینجا به مفهوم همپیوندی های بسیار گوناگونی از آدم و سامانه های نرم ابزاری که در آینده برپایه دانش های گوناگون زیست فن آوری (بیوتکنولوژی) پدید خواهند آمد، بکار برده ام.
برگرفته از پی نوشت: «چگونه "جهان افلاتون" به واقعیت می پیوندد!»، ب. الف. بزرگمهر، سوم آبان ماه ۱۳٨٨

***

به مرگ بگیر تا به تب راضی شود

رژیم جمهوری اسلامی به مرگ می گیرد که مردم به تب راضی شوند. این رژیم همین کار را از بدو روی کار آمدنش انجام داده است. در زمان جنگ و حتی بعد از آن با احتکار ارزاق عمومی و پخش آن در هنگام  نماز جمعه، مردم را عادت می داد که برای تهیه این نیازمندیهای ابتدائیِ خویش در نزدیکی جمع نماز گزاران برای تبلیغ به نفع رژیم حاضر شوند. آنها با قطع ارزاق عمومی و تهیه سخت آن و به صف کردن مردم برای ساعتهای مدید، به پخش کالاهای بنجل در حجم کم که به نسبت نیاز خانواده ها نبود می پرداختند تا هر کس همیشه با دست در دهان زندگی کند. به مرگ گرفتن تا به تب راضی شویم از سیاستهای رژیم جمهوری اسلامی از بدو پیدایش آن بود. کمیته های امدادی امام این وظایف را به بهترین وجهی به پیش می بردند. شما با این وضع در مورد دارو و سایر مایحتاج زندگی روبرو هستید. خوشحالید که تازه به همین بخت ناچیز دست یافته اید. پیش خود می گفتید کسانی همیشه هستند که این بخت را نیز ندارند. همیشه بخشی از جامعه در فلاکت به سر می برد که وضع غیر انسانی آنها را برای ایجاد ترس در جامعه به شما نشان می دهند و هشدار می دهند که خوشحال باشید که وضع شما مثل آنها نیست. این سیاست تهدید و نان قندی و شلاق، در تمام زمینه ها اعمال می شود و برای شما این پرسش را طرح و به شما تلقین می کنند که آیا بهتر بود آمریکائی ها به ایران حمله می کردند یا اینکه ما به معاهده ژنو برای خسارت کمتر تن در می دادیم؟ بهتر بود که ما در محاصره اقتصادی بودیم، یا بهر قیمتی امکان ادامه زندگی پیدا می کردیم؟ بهتر بود نوکر باشیم و زنده بمانیم و یا در گور باشیم و نوکری نکرده باشیم؟

این منطقی است که رژیم جمهوری اسلامی و امپریالیستها به ملتها به ذهن آنها وارد می کنند تا به ذخایر و ثروتهای آنها با تهدید و ارعاب و تجاوز دست پیدا کنند. آنها با این روش تبلیغاتی و ذهن زدائی غرور ملتها را پایمال کرده زمینه را برای غارت آنها فراهم می سازند. آنها کشورها و ملتها را به قعر فقر و بدبختی سوق می دهند که در آن دریایِ فاجعه ی فلاکت و گرسنگی، دستیابی به پر کاهی برای آنها، نشانه نجات زندگی باشد و این وضعیت برزخی میان مرگ و زندگی چنان مستقر خواهد شد که هر خفتی پذیرفته شود.

نازی ها برای کشتن یهودیان و شکستن مقاومت آنها و پروراندن امید واهی در دلشان، در اردوگاههای مرگ به آنها بازوبند با رنگهای گوناگون می دادند. این تصور واهی در یهودیان و سایر اسراء ایجاد می شد که هدف از این کار صرفا کشتن بخشی از آنهاست و نه همه آنها. این روحیه به آنجا منجر می شد که وحدت در مقاومت شکسته شود و هر دسته گلیم خویش را از آب بیرون بکشد. وقتی افراد با بازوبندهای سرخ رنگ را برای کشتن می بردند سایرین خوشحال بودند که رنگ سرخ به آنها نیافتاده است. وقتی اسراء با بازوبندهای زرد رنگ را برای کشتار می برند سبزرنگان در رویای رهائی و خوشبختی خود غلط می زدند و وقتی نوبت سبزرنگان می شد تازه به این مانور نازی ها پی می بردند که دیگر بی فایده بود. همین روش را دولت خمینی در سرکوب نیروهای انقلابی به یاری حزب توده و سازمان فدائیان اکثریت اعمال کرد و نتایج فاجعه در مقابل ماست.

سلطه گران انسانها را به فرومایه بدل می کنند، قناعت به پستی ها، حداقلها به عنوان سیاست و فضیلت برای ادامه بقاء در نهاد آنها ظهور می کند. آنها انسانهائی می سازند که به دور، به آینده ، به فردا به روشنائی نمی اندیشند و همواره نظر به عقب دارند و از اینکه تاریکی آنها، از تاریکی عقب افتاده تر ها کمرنگتر است، از اینکه ذلت آنها از ذلت پاره دیگری کمتر است، مسرورند و آنرا "پیروزی و رهائی" خود تلقی می کنند. آنها میان وبا و طاعون، در پی جذام اند که عمرشان را طولانی تر می کند و نه در پی درمان و نابودی بیمارهای گوناگون. آنها برای زنده ماندن حاضرند گور خود را بکنند و در آن شب و روز بگذرانند.

آنها حاضرند روحانی را به احمدی نژاد ترجیح دهند و اوباما را به نتانیاهو. آنها فاقد اراده مبارزه  و روحیه قدرتمند برای یک برپائی یک زندگی انسانی هستند. آنها برای پذیرش خفت و خواری همواره از جیبشان تئوری می سازند و در می آورند و روزی که مامور بانک جهانی و صندوق بین المللی پول درِ خانه آنها را زد و از رفتن آنها به دستشوئی جلوگرفت و قبض گران قیمتِ تخلیه معده را بدستشان داد، مسرورند که خدا را شکر هنوز حق تخلیه معده را از ما نگرفته اند. در چنین وضع سامان داده ی روانی-اجتماعی، بدترین شرایط تحمیلی و ذلت آور به یکباره شرایط "آزادیبخش و شعف از آسایش نسبی" تعریف می شود. طبیعتا چنین جامعه ای بیمار است. چنین انسانهائی نه تنها از نظر جسمی از نظر ذهنی نیز بیمارند. چنین جامعه ای به هر خفتی تن در می دهد.

نقل است که کفن دزدی، در شب اول قبر گور مرده ها را باز می کرد و کفنشان را می دزدید. مردم از دست وی ذله بودند. وقتی کفن دزد در گذشت و مردم از دست وی راحت شدند، کفن دزد جدیدی پیدا شد، که نه تنها کفنِ مردگان را، با نبش قبر می دزدید، بلکه چوبی هم به مقعد مردگان فرو می کرد. بتدریج مردم به ستایش کفن دزد اولی و آمرزیدن روح وی پرداختند که حداقل از فروکردن چوب به مقعد مردگان پرهیز می کرد. این همان سیاست به مرگ بگیر تا به تب راضی شوند، می باشد.

جامعه ای که مشکلش از قله مرتفع کسب استقلال و آزادی، دموکراسی و عدالت اجتماعی برای کشور و مردم میهنش، به دعوا بر سر نوع حجاب رسیده باشد و اوج آمالش را در احساس امنیت از عدم حضور نمایندگان امر به معروف و نهی از منکر در مجامع عمومی بیان کند، این جامعه بیمار است و بیماری را آن کسانی به این جامعه تجویز کرده اند، که منافع دارند تا مردم بر مسایل عمده و سرنوشت ساز چشم بپوشند و مسایل بی اهمیت ناچیز را آن چنان عمده کنند تا خروج کشتی کشتی نفت و اورانیوم ایران را کسی نبیند و تحت الشعاع مسایلی قرار گیرد که حل آنها در گرو حل مسایل مهمتری است.

امپریالیستها با دست بانک جهانی و صندوق بین المللی پول در ایران سیاستی را تجویز می کنند که همه ی مردم با تهدید به مرگ محاصره اقتصادی و جنگ و تروریسم، به تب تسلیم و ورود کالاهای غیر ضروری و ضروری راضی باشند. آنها که به تب راضی نباشند به مرگ گرفتار می آیند تا سایرین از این مخالفت درس عبرت بگیرند و دست از پا خطا نکنند. هم اکنون رفع تحریمهای مرگ آور را با تبِ حضور سرمایه های خارجی به ایران توجیه می کنند و این موجب می شود تا مردم ایران نادانسته و ناخواسته بر دستآوردهای انقلاب چشم بپوشند و همین قانون اساسی کنونی جمهوری اسلامی را چنان دستمالی کنند که به قانون اساسی شاهنشاهی بدل گردد تا یک فرد خودکامه اراده خویش را بر کل جامعه تحمیل کند. امپریالیسم در همه جهان بر همین منوال رفتار می کند. در همه جا با داس مرگ و تخریب و آشوب و مشوب کردن افکار و تروریسم وارد میدان می گردد. عمالش را د رهمه زمینه ها برای خرابکاری تربیت کرده است. در مورد ایران نیز همین کار را کرده و مشتی ایرانی خودفروخته را برای کسب قدرت سیاسی در لباسهای "کمونیست"، "فمینیست"، "دموکرات"، حامی "حقوق بشر"، "تجزیه طلب ناسیونال شونیسم" و... پروار کرده و آماده گسیل به ایران نموده است. آنها باید راه ورود سرمایه گذاری های خارجی و "جامعه مدنی" و "جامعه آزاد" و سرمایه گذاری های خصوصی امپریالیستی و حراج منابع ملی ایران را، با خصوصی سازی آنها، به عنوان "آزادی فرد"  و... فراهم آورند. سیاستهای تنبیهی و جنایتکارانه امپریالیست ها برای تخریب اوضاع یک کشور مانند آنچه در عراق گذشت و یا به کره شمالی و ایران تحمیل می شود و یا در اوکرائین و ونزوئلا ادامه دارد و یا به سرنوشت سوریه و لیبی بدل می شود، همه و همه همان سیاست به مرگ گرفتن برای ایجاد افکار عمومی برای تسلیم شدن است. با این سیاست فقط حزب واحد طبقه کارگر یعنی حزب مارکسیستی لنینیستی می تواند مبارزه کند. رهبری مبارزه دموکراتیک، مبارزه برای استقلال و آزادی، مبارزه برای عدالت و رفاه اجتماعی تنها زمانی موفق است که با مبارزه علیه امپریالیسم و صهیونیسم تلفیق شود. در غیر این صورت دست ایرانی های خودفروخته و پروار شده امپریالیستها باز است تا مبارزه مردم را در منجنیق فشار امپریالیستی به شکست و اسارت ایران بکشانند.

«توفان»، شماره ۱۶۹ فروردین ماه ۱۳۹۳ ،  ارگان مرکزی حزب کار ایران (توفان)

بختی برای ویرایش و پارسی نویسی این نوشتار رویهمرفته ارزنده نداشته ام.    ب. الف. بزرگمهر


هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!