«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۳ فروردین ۲, شنبه

تا توانی مده از کف به بهار ای ساقی ...


تا توانی مده از کف به بهار ای ساقی
«لب جوی» و «لب جام» و «لب یار» ای ساقی!

نوبهارست و گل و سبزه و ما عمر عزیز
می‌گذاریم به غفلت، مگذار ای ساقی!

موسم گل نبوَد، توبه ی عشاقِ درست
توبه یعنی چه؟ بیا باده بیار ای ساقی!

اگر از روز شمارست سخن، روز شمار
چون منی را که در آرد به شمار ای ساقی؟

شاهد و باغ و گل و مل همه خوبند، ولی
یارِ خوش خوشتر ازین هر سه چهار ای ساقی!

آید از بوی سمن، بوی بهشت ای عارف
خیزد از رنگ چمن، نقش نگار ای ساقی!

جام نوشینِ تو تا پر میِ لعل است مدام
می‌کشد جام تو ما را به خمار ای ساقی!

بی‌نوایم، غزلی نو بنواز ای «سلمان»
در خمارم، قدحی نو ز خُم آر، ای ساقی!

سلمان ساوجی

پی نوشت:

رندی در پی می افزاید:
لب جوی و لب جام است میسر ساقی
لیک آن یار، وفادار نباشد ساقی ...

با خود می اندیشم:
«بودور که وار»! همین است که هست!

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!