«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۳ فروردین ۴, دوشنبه

چرا باید از جهان سیاست کناره گرفت؟

گرایش های طبقاتی یا ساده انگاری؟ یا شاید آمیزه ای از هر دو؟!

ای ـ میلی است که از آدمی فرهیخته با گرایش های لیبرال دمکراتیک دریافت نموده ام؛ پیش از این نیز یکبار سروده ای که در آغاز کار «آخوند ریش حنایی» بگمانم با هزینه ی بودجه ی عمومی کشور بخت برگشته ی ما برای وی ساخته بودند و از سوی گروه همسرایان خوانده شده بود، برایم فرستاده بود که شنیدن آن سروده و آواز گروهی و دیدن بادنجان دورقاب چین ها و کاسه لیسان اسلامی ـ لیبرال ، پیش و بیش از هر چیز، زهرخندم را در پی داشت.

ای ـ میل وی، چنین آغاز می شود:
«بیایید از دنیای سیاست فاصله بگیریم و به این پیام ها نگاه دیگری بیندازیم تا بدانیم که فرهنگ ایران به مرزهای جهانی شدن می رسد. پس این ابزار سیادت ایران را در دنیا بازیچه نکنیم و آن گاه که سرآمدان دنیا به ما احترام می کنند، پاسخش را با سکوت و سانسور ندهیم که ما جز این چیزی نداریم که قابل عرضه به خانواده بشری باشد.»

به پیام های دنباله ی آن نگاه می کنم:
نخستین پیام از آنِ جان کری، وزیر امور خارجی «یانکی ها»ست که در پیام شادباش نوروزی اش به مردم ایران از آن میان، گفته است:
«در حالی که شما به همراه عزیزانتان به دور سفره هفت سین جمع می‌شوید، ایالات متحده برایتان سال نویی سرشار از امید برای فردایی بهتر آرزو می‌کند.»

دومین پیام از آنِ «بان کی مون»، دبیرکل جایی به نام «سازمان ملل» و نوکر گوش به فرمان «ششلول بندهای جامعه جهانی» است که در گیر و دار درگیری های جهانی، بسان شخصیت اصلی داستان «بوقلمون صفت» چخوف*، تاکنون چندین بار در موضعگیری هایش به گفته ی توده ی مردم:
«خیطی بالا آورده است!» وی در پیام گوشنوازش از آن میان، می گوید:
«در شرایط دشواری که با آن روبروییم، یکی از آرمانهای اصلی نوروز که همبستگی میان مردم جهان است، هرگزتا بدین اندازه ضروری نبوده است.»

... و من با خود می اندیشم:
«قربان دهنت! چه خوب گفتی ... اگر سیم و زر داشتم، بسان پادشاهان سده های میانی ایران و برخی جاهای دیگر، آن دهان را که به هنگام بیرون آمدن از زهدان مادر، هنوز پا به جهان نگذاشته، درود بسیار شمرده ای با گویش انگلیسی «یانکی ها» بر زبان آورده با سیم و زر آنچنان می انباشتم تا خفقان بگیرد!

سومین و واپسین پیام را نیز «بَرَک حسین اوباما» فرستاده که از دیدگاه سیاسی، هوشمندانه ترین آن هاست. وی درپیام شادباش نوروزی اش، «سال تازه را بختی برای هماوندی میان ایران و آمریکا خوانده» و می گوید:
«... اگر ایران تعهدات جهانی ‌اش را به انجام برساند، می‌تواند به برقراری هماوندی نو میان دو کشور بینجامد.» وی، همچنین از زبان مردم ایران، "گزینش" «آخوند ریش حنایی» و کلاه گشادی که به سرشان رفته را  ستوده است:
«آقای اوباما، پیام مردم ایران را در انتخاب حسن روحانی ”تقویت اقتصاد، بهبود زندگی و تعامل سازنده با جهان“ خواند و با اشاره به گفتگوی تلفنی‌اش با آقای روحانی در مهرماه گذشته تاکید کرد که از آن زمان تا کنون این رابطه پیشرفت‌هایی کرده است.» وی کمی جلوتر افزوده است:
«این‌‌ همان پیامی است که مردم ایران، سال گذشته در پای صندوق های رای فرستادند. امیدوارم که کل حکومت ایران نیز این پیام را بشنود»!

نماینده ی «سوسن خانم» برای آنکه سنگ تمام بگذارد «در پایان، رو به مردم ایران، نوروزرا به فارسی شادباش گفته» است.

نخستین جمله ی ای ـ میل دریافتی: «بیایید از دنیای سیاست فاصله بگیریم» که انگیزه ای برای نوشتن این یادداشت شد را دوباره از سر می گذرانم و از خود می پرسم:
برای چه باید خودمان را از سیاست جدا بگیریم؟ مگر سیاست، ما را ول می کند که ما نیز چنین کنیم؟! اگر به سیاست پشت کنیم که آسوده تر بر پشت مان سوار می شود! و مگر، این سخنان بر زبان رانده شده از سوی نامبردگان در بالا غیر سیاسی است و تنها چون از نوروز و ریخت و چهره ی ما ایرانیان، بویژه چهره های آن دستار به سرها خوش شان آمده، این پیام ها را فرستاده اند؟! آن دستار به سرها که دشمن خونی نوروز و هر چیز نویی هستند!

سپس دنباله ی جمله را از نو می خوانم:
«... تا بدانیم که فرهنگ ایران به مرزهای جهانی شدن می رسد. پس این ابزار سیادت ایران را در دنیا بازیچه نکنیم و آن گاه که سرآمدان دنیا به ما احترام می کنند، پاسخش را با سکوت و سانسور ندهیم که ما جز این چیزی نداریم که قابل عرضه به خانواده بشری باشد»

در اندیشه می شوم:
... ابزار سیادت ایران؟! ... سرآمدان دنیا به ما احترام می کنند؟! ... آیا آدمی ساده لوح است و از سرِ ساده انگاری چنین سخنانی را بر زبان رانده؟ نه! بیگمان، چنین نیست؛ تا اندازه ای وی را دستِکم از راه دور می شناسم ... یا شاید گرایش های طبقاتی آنچنان نیرومند است که آدم ها حتا آنگاه که بسوی مرگ گام برمی دارند، خود را با چیزی گولزنک دلخوش می کنند؟! بله! این، دلیل بهتر و نیرومندتری است؛ همچنانکه با سردمداران رژیم تبهکار نیز بازی «هویج و چماق» را تاکنون بر همین پایه پی گرفته و پیش از وی نیز بر سرِ رهبر خودپسند لیبی نیز همین بازی ها را با شناختی باریک اندیشانه از گرایش های طبقاتی و شخصی وی و بسیاری چیزهای دیگر هماوند با منش وی دنبال کرده اند ... برای همه ی این ها نیز بهترین ویژه کاران را در خدمت خود دارند ...

یاد سخنان خانم و آقایی میانسال از فرقه ای مسیحی می افتم که همین چند روز پیش، زنگ خانه ام را به صدا درآوردند. آقا با زبان پارسی شمرده و گویشی که به دشواری می شد دریافت که ایرانی نیست، خود را معرفی نموده، آماج شان از آمدن به در خانه ام را توضیح می دهد. برخلاف گرایش درونی خود و تنها از روی کنچکاوی، آن ها را به درون خانه فرا می خوانم؛ می آیند و در همان درگاه، کفش های شان را درمی آورند؛ در حالیکه خانه پارکت است و من یک تکه فرش هم جایی در خانه نینداخته ام. روشن می شود که چندین و چند شهر ایران را گشته اند و آشنایی خوبی با ایران، دستکم در نگاه گذرای جهانگرد یا ایرانگردی که برق برخی چیزها دیدگان شان را می گیرد و از کنار برخی دیگر به آسانی می گذرند، یافته و سپس زبان پارسی را پی گرفته و پیشرفت خوبی کرده اند. سخنان شان را گوش می دهم که از بیطرفی و کناره گیری از سیاست می گویند. در لابلای آن گاهی پرسشی می کنم. سپس برای شان تفاوت میان دانش های اجتماعی و دانش های طبیعی را توضیح می دهم و می گویم:
یک مولکول آب (H2O) همه جا و برای هر کسی، همین است و تفاوتی نمی کند که راستگرا باشی یا چپگرا یا میانه رویی دروغین که میان این دو پشتک وارو می زند؛ ولی در پهنه ی اجتماعی، تاریخ و دانش های اجتماعی که با طبقات و جامعه ی طبقاتی سر و کار داریم، سخن از بیطرفی و کناره گیری از سیاست، خود و دیگران را فریفتن و کمک به واپسگرایانی است که خواهان پایوری و پیگیری وضعیت بیدادگرانه ی کنونی هستند ...

سپس برای آنکه ترازو (معیار) و سنگپایه ای برای سنجش اندازه ی وفاداری شان به سخنانی که درباره ی آشتی و دوستی و مهربانی میان مردمان بدون درگیر شدن با سیاست بر زبان آورده اند، بدست آید، می پرسم:
شما که چنین آماج های خوبی دارید، چرا همین کار را به یاری دین ها و مذهب های دیگر پی نمی گیرید؟ آنگاه سخن شما از سوی گروه بسیار بزرگی از مردمان با باورهای گوناگون و حتا بی باوران به خدا و دین و مذهب جدی تر گرفته می شود ...

آقای میانسال، پاسخی پرت و پلا و بی هیچ منطقی درونی در این باره که ما نمی توانیم با پیروان دین ها و مذهب های دیگر این کار را پی گیریم، می دهد که به وی آن را یادآور شده، می گویم:
چرا نه؟! مگر جز آن است که همه ی آن ها نیز همین سخنان را می گویند؟ و همه ی دین ها و مذهب ها در هسته و بنیاد آموزش خود، چنین پیامی به پیروان  خویش می دهند ...

خانم که یک سر و گردن باهوش تر از آقاست ـ یا من چنین می پندارم ـ به گواهمندی (احتجاج) ها و بهانه تراشی هایی از گونه ای دیگر در چارچوب منطقی صوری دست می یازد و سرانجام می گوید:
ما به مردمی که با آن ها به گفتگو می نشینیم، می گوییم: سیاست را به سیاستمداران مان واگذار کنید ... و من دنباله ی سخنش را در اندیشه ی خود پی می گیرم:
... تا بهتر و آسوده تر، توده های مردم را خر کنند و جهان را بچاپند!

همین اندیشه را با بکارگیری زبانزد: «راه دوزخ را نیز با نیکخواهی فرش نموده اند»، برای شان می گویم و زنهارشان می دهم که با همه ی آماج های نیکی که آدم ها در سر می پرورانند، گاه بی آنکه بدانند، تنها اهرم های کوچکی از همین دم و دستگاه اهریمنی بیداد و ستم از آب درمی آیند! اکنون، هنگام رفتن شان است؛ آنچه باید گفته می شد، کم و بیش بر زبان آمده و هر کدام چیزی آموخته و اندوخته ایم؛ آقا کمی دمق و با دماغی آویزان می رود؛ خانم سرزنده و با سپاس از گفتگویی آموزنده برای وی! تفاوتی بزرگ میان دو آدمی که یکی تنها در اندیشه ی به کالبد در آوردن پندارهای خویش و چیزهایی است که شاید بی آنکه بداند و دریافته باشد، طوطی وار در مغزش نشانده اند و دیگری، کسی که در گفتگو از خود برون می شود؛ به کالبد دیگری در می آید یا می کوشد تا در آید؛ خوب گوش می سپارد و به گوش جان می نیوشد ... و بیگمان، همیشه چیزهایی تازه برای آموختن یا نوآموزی و بازآموزی هست.

ب. الف. بزرگمهر    چهارم فروردین ماه ۱۳۹۳

* «نوکرانی خوب و کارآزموده، یکی از دیگری خندان تر!»، ب. الف. بزرگمهر، ١٩ آبان ماه ١٣٩١

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!