«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۲ اسفند ۴, یکشنبه

حاج آقا مهندس! ـ بازانتشار


ای ـ میلی به دستم رسیده که به ناچار آن را ویرایش و پیرایش نمودم. در آن چنین آمده است:
«سيد جعفر هاشمی تشكری، پسرعمه‌‌ی آقای شهردار تهران، سردار محمدباقر قالیباف در حال حاضر یازده سِمَت شغلی در شهرداری تهران دارد!
 
مسووليت‌های او عبارتند از:
١ ـ معاونت شهردار تهران
٢ ـ رئيس سازمان حمل و نقل و ترافيك شهرداري
٣ ـ رئيس هيأت مديره شركت راه آهن متروی تهران و حومه
٤ ـ رئيس هيأت مديره‌های شركت اتوبوسراني تهران و حومه
۵ ـ عضو هيأت مديره شركت تعاونی شهريار
٦ ـ شركت ستاد مركزی معاينه فنی خودرو
۷ ـ شركت علائم راهنمايی و فنی ايران
٨ ـ سازمان تاكسيرانی
٩ ـ شركت بهره‌برداری مترو
١٠ ـ سازمان پايانه و پارك‌سوارها
١١ ـ شركت كنترل ترافيك شهرداری تهران.
 
سید دست مریزاد، جدت پشت و پناهت که اینقدر مسئولیت پذیری! خسته نباشی ... به عبارتی حداقل ماهی ١١ میلیون تومان فقط پایه حقوق است؛ ... چشم حسودان کور!» 
 
عکس «پسرعمه» را نیز فرستاده بود که من از درج آن خودداری می کنم.
 
اگر خودم بیش از بیست سال پیش که دله دزدی ها یا به گفته خودشان «حیف و میل بیت المال» هنوز چنین درازا و پهنایی نیافته بود، وصف «حاج آقا مهندس» را نشنیده بودم، این را نیز نادیده می گرفتم.
 
«حاج آقا مهندس»، آنگونه که کارمندان زیردستش وی را می نامیدند، آدمی بسیار تندخو و بدرفتار بود. وی را به مدیرعاملی یکی از بخش های «شرکت ملی ذوب آهن» گماشته بودند. می گفتند همواره در سفر و سرکشی به اینجا و آنجاست؛ ولی هیچکس، هیچگاه نمی دانست دقیقا در آن لحظه کجاست! کارمندان کنجکاو ته و تویش را در آورده بودند که وی حتا دیپلم متوسطه نیز ندارد؛ با این همه، عنوان مهندس را به خود بسته بود!
 
در همه ی مدتی که من در ساختمان آن شرکت، در چارچوب یکی از طرح های اکتشاف و پی جویی معدنی کار می کردم، با آنکه گاه گاهی به دیدار کارمندان «ذوب آهن» در همان ساختمان می رفتم و بسیار کنجکاو دیدن شکل و شمایل «حاج آقا مهندس» بودم، نتوانستم چهره ی گوشتالو و پشمالو و شکم گنده ی «حاج آقا» را آنگونه که کارمندانش توصیف نموده بودند، از نزدیک ببینم. به ناچار، همواره او را جانوری چون «حاج آقا»ی زنده یاد صادق هدایت به پندار آورده ام که با همه ی بی دانشی و نادانی اش، یک سر داشت و هزار سودا! 
 
ب. الف. بزرگمهر   ٢٢  دی ماه ١٣٩٠
 
http://www.behzadbozorgmehr.com/2012/01/blog-post_12.html

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!