«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۲ دی ۶, جمعه

جای آن مردک پلید بر سرِ دار بود؛ نه درگذشتن به مرگی طبیعی!

... و به یاد رفیقی دانشجو از نخستین قربانیان اسلام پیشگان پیش از روی کار آمدن شان!

خبر چنین است:
«علی اکبر پرورش، وزیر پیشین آموزش و پرورش ایران درگذشت.» («بی بی سی»، ششم دی ماه ۱۳۹۲)

پیش از آنکه به متن آن نگاهی کنم به یاد دانشجوی کنشگری می افتم که به دستور این آدم نابکار، یکی از اعضای سرشناس «انجمن حجتیه» کشته شد. تا جایی که به یاد می آورم، ریشه در خانواده ای دهگانی از شمال ایران (سمنان؟) داشت؛ پسری خوانگرم، مهربان و کوشنده در زمینه ی کارهای صنفی ـ سیاسی با گرایش چپ که با یکدیگر دوستی نیز داشتیم و کارهایی مشترک نیز به انجام رسانده بودیم.  وی نیز چون برخی دیگر از دانشجویان چپ کنشگر آن هنگام، پهنه ی کار و کوششی گسترده تر از دانشگاه داشت و این جُستار، همچنان که در مورد سایرین از دید نیروهای راست و فراراستی که پیش تر آشکارا یا بیش تر پنهانی تن به همکاری با «ساواک» (سازمان اطلاعات و امنیت رژیم گوربگور شده ی پادشاهی) داده بودند و اکنون گام بگام  برای در دست گرفتن رهبری تظاهرات و اعتراض های مردمی و کژدیسه نمودن آن زیر چتر مذهب می کوشیدند، پنهان نمانده بود.

آن دانشجو را در یکی از راهپیمایی های  مردمی پیش از انقلاب در اسپهان با گلوله زدند؛ تیراندازی بیگمان کار آدمی کارکشته و تک تیرانداز بود. گلوله، آنگونه که نتیجه ی کالبدشکافی نیز نشان داده بود، سرراست قلب وی را نشانه گرفته و پاره نموده بود. تنی چند از رفیقان و دوستان همراه و دور و بر وی در آن راهپیمایی گفتند: 
تنها «آخ»ی کوتاه از نهاد وی برآمده و نیم گامی به پیش برداشته بود ... 

گویی جان دادنش، حتا به دقیقه ای نیز نکشیده بود.

برای بسیاری از ما با پیش زمینه ها و ترسی که نابکاران از نفوذ اندیشه های چپ در میان کارگران و دهگانان داشتند و از همان هنگام  برای جدایی افکندن میان نیروهای انقلابی با گرایش های اسلامی و چپ بسیار می کوشیدند، روشن بود که دستِ پلید این مردک در کار بود؛ مردک نابکار و بیشرفی که در میان نیروهای مذهبی ناآگاه آن شهر از نفوذ کم و بیش گسترده ای برخوردار بود و سیاست نادرست نیروهای انقلابی مسلمان به پیروی از سیاست "اسلامی" نمودن انقلاب از سوی روح الله خمینی، زمینه ی بسیار خوبی برای این نیروهای همکار «ساواک» در رژیم گذشته فراهم نموده بود تا زیر پوست انقلابی که رفته رفته جان می گرفت و نیرومندتر می شد، بخزند و تبهکاری خود را این بار به شکلی بسیار گسترده تر از گذشته زیر پوستین "اسلام" پی گیرند.

با افسوس فراوان با خود می اندیشم:
«جای آن مردک پلید بر سرِ دار بود؛ نه درگذشتن به مرگ طبیعی!»

یاد آن دانشجو، رفیق و همرزم توده ها گرامی!

ب. الف. بزرگمهر   ششم دی ماه ۱۳۹۲

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!