«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۲ آذر ۶, چهارشنبه

مردم! معجزه را دیدید؟!

دیده بودیم؛ اما نمی دانستیم نامش «معجزه» است!

اندکی پیش از پایان دور نخستِ نمایش روحوضی گفتگوهای هسته ای که توافق های عمده ی آن دستِکم یک سال پیش از آن، میان نمایندگان «شیطان بزرگ» و پادوهای رژیم جمهوری اسلامی سر گرفته و این رژیم تبهکار خواری و سرشکستگی (همانا «نرمش قهرمانانه»!) خود و مردم ایران را بجان خریده بود، آدم به گمان بسیار نیرومند، خودفروخته ای در جایگاه وزیر امور خارجه ایران در گفتگو با یکی از خبرنگاران در این باره گفته بود:
«... آن توفیقات تقریبا شبیه معجزه بود که به این میزان پیشرفت کردیم.»۱

دیروز یا پریروز، پس از روشن شدن متن قرارداد ننگین بسته شده۲، رندی در «گوگل پلاس» نوشته بود:
«میله سوخت هسته ای دادیم؛ میله سوخت آب نبات گرفتیم». همزمان، هوچی بازی های مشتی مزدور و کاسه لیس و پیشواز در فرودگاه که هم تبلیغی وارونه شده باشد و هم «سیّد از خر جسته» و همراهان را از لنگه کفش و ... برهاند و شکست ننگین را برای مردمی تحمیق شده پیروزی جا بزنند، مرا به یاد داستان زیر انداخت:
«بانوی متجدّدی، شیفته ی سوارکاری بود و مهتری داشت غلام نام که همه روزه در رکاب خانم سوار می شد. روزی اسب بدقلقی آغاز کرد و همین که مهمیز خانم به شکمش آشنا شد، جفته یی پراند و پهلو داد و سوار نازک را پیش از آنکه به خود آید و تدبیری کند به زیر انداخت. پشت خانم به خاک رسید و پاها به هوا رفت و شلوار سواری که قضا را درست در این لحظه به بدترین صورتی از هم شکافته بود، وجودش بی ثمر شد و نهفته را به تمامی آشکار کرد.

بانو که از دهانِ باز و چشمِ گرسنه و جهتِ نگاه مهتر شرمنده شده بود به شتاب برخاست و برای آنکه موضوع را رفع و رجوعی کرده باشد، بی آنکه پا در رکاب کند به یک خیز از زمین به خانه ی زین جست و با غرور بسیار گفت:
ـ غلام! چابکی را دیدی؟

غلام که آن منظر بدین سادگی ها از برابر چشمانِ راه کشیده اش، بیرون نمی رفت، آهی برآورد و گفت:
ـ دیدنش که بعــــله، دیدم؛ اما نامش را نمی دانستم که چابکیه!

***

عبارت را در ریشخند کسی می آورند که اقدامش به مشتبه کردن امر بر دیگری، شکلی توهین آمیز از تحمیق به خود گیرد.

مثل، اینجا به صورت اصلی خود آمده است؛ ولی هنگام تَمّثُل بدان بجای «چابکی» واژه ی مورد نظر خود را می گذارند»۳

ب. الف. بزرگمهر         ششم آذر ماه ۱۳۹۲

پی نوشت:

۱ ـ محمدجواد ظریف (سیّد از خر جسته) در گفتگو با خبرنگار «پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران»، ۲۴ آبان ماه ۱۳۹۲

۲ ـ به گمانِ من، این قرارداد دربرگیرنده ی بخش های پوشیده ی دیگری نیز هست که گام به گام از پرده برون خواهد افتاد.

۳ ـ برگرفته از «کتاب کوچه»، حرف الف، دفتر دوم، زنده یاد احمد شاملو، چاپ دوم، تابستان ۱۹۹۵ (با اندک ویرایش و پارسی نویسی اینجانب. ب. الف. بزرگمهر)


هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!