«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۲ مهر ۲۰, شنبه

بی عرضه


چند روز پیش، خانم یولیا واسیلیِونا، معلم سر خانه ی بچه ها را به اتاق کارم دعوت کردم. قرار بود با او تسویه حساب کنم. گفتم:
ـ بفرمایید بنشینید یولیا واسیلیِونا! بیایید حساب و کتابمان را روشن کنیم … لابد به پول هم احتیاج دارید اما ماشاءالله آنقدر اهل تعارف هستید که به روی مبارک تان نمی آورید … خوب … قرارمان با شما ماهی ۳۰ روبل  

ـ نخیر ۴۰ روبل

ـ نه، قرارمان ۳۰ روبل بود … من یادداشت کرده ام … به مربی های بچه ها همیشه ۳۰ روبل می دادم … خوب … دو ماه کار کرده اید

ـ دو ماه و پنج روز  

ـ درست دو ماه … من یادداشت کرده ام … بنابراین جمع طلب شما می شود ۶۰ روبل … کسر می شود ۹ روز بابت تعطیلات یکشنبه … شما که روزهای یکشنبه با کولیا کار نمی کردید … جز استراحت و گردش که کاری نداشتید … و سه روز تعطیلات عید

چهره ی یولیا واسیلیِونا ناگهان سرخ شد؛ به والان پیراهن خود دست برد و چندین بار تکانش داد. اما … اما لام تا کام نگفت!

ـ بله، ۳ روز هم تعطیلات عید … به عبارتی کسر میشود ۱۲ روز … ۴ روز هم که کولیا ناخوش و بستری بود … که در این چهار روز فقط با واریا کار کردید … ۳ روز هم گرفتار درد دندان بودید که با کسب اجازه از زنم، نصف روز یعنی بعد از ظهرها با بچه ها کار کردید … ۱۲ و ۷ میشود ۱۹ روز … ۶۰ منهای ۱۹، باقی میماند ۴۱ روبل … هوم … درست است؟

چشم چپ یولیا واسیلیِونا سرخ و مرطوب شد. چانه اش لرزید؛ با حالت عصبی سرفه ای کرد و آب بینی اش را بالا کشید. اما … لام تا کام نگفت!

ـ در ضمن، شب سال نو، یک فنجان چایخوری با نعلبکی اش از دست تان افتاد و خرد شد … پس کسر میشود دو روبل دیگر با فنجان … البته فنجان مان بیش از اینها می ارزید ـ یادگار خانوادگی بود ـ اما … بگذریم! به قول معروف: آب که از سر گذشت؛ چه یک نی، چه صد نی … گذشته از این ها، روزی به علت مراقبت نکردن شما، کولیا از درخت بالا رفت و کتش پاره شد … اینهم ۱۰ روبل دیگر … و باز به علت بی توجهی شما، کلفت سابق مان کفش های واریا را دزدید … شما باید مراقب همه چیز باشید؛ بابت همین چیزهاست که حقوق می گیرید. بگذریم … کسر میشود پنج روبل دیگر … دهم ژانویه مبلغ ده روبل به شما داده بودم  

به نجوا گفت:
ـ من که از شما پولی نگرفته ام...

ـ من که بیخودی اینجا یادداشت نمی کنم!

ـ بسیار خوب … باشد.

ـ ۴۱ منهای ۲۷ باقی می ماند ۱۴

این بار هر دو چشم یولیا واسیلیِونا از اشک پر شد … قطره های درشت عرق، بینی دراز و خوش ترکیبش را پوشاند. دخترک بینوا! با صدایی که می لرزید، گفت:
ـ من فقط یک دفعه ـ آنهم از خانم تان ـ پول گرفتم … فقط همین … پول دیگری نگرفته ام  

ـ راست می گویید؟ … می بینید؟ این یکی را یادداشت نکرده بودم … پس ۱۴ منهای ۳ میشود ۱۱ … بفرمایید اینهم ۱۱ روبل طلب تان! این سه روبل، اینهم دو اسکناس سه روبلی دیگر … و اینهم دو اسکناس یک روبلی … جمعاً ۱۱ روبل … بفرمایید!

و پنج اسکناس سه روبلی و یک روبلی را به طرف او دراز کردم. اسکناس ها را گرفت؛ آنها را با انگشت های لرزانش در جیب پیراهن گذاشت و زیر لب گفت:

ـ مرسی.

از جایم جهیدم و همانجا در اتاق مشغول قدم زدن شدم. سراسر وجودم از خشم و غضب پر شده بود.

پرسیدم:
ـ «مرسی» بابت چه ؟!!

ـ بابت پول  

ـ آخر من که سرتان کلاه گذاشتم! لعنت بر شیطان؛ غارت تان کرده ام! علناً دزدی کرده ام! «مرسی» چرا ؟

ـ پیش از این، هر جا کار کردم، همین را هم از من مضایقه می کردند.

ـ مضایقه می کردند؟ هیچ جای تعجب نیست! ببینید؛ تا حالا با شما شوخی می کردم؛ قصد داشتم درس تلخی به شما بدهم … هشتاد روبل طلب تان را می دهم … همه اش توی آن پاکتی است که ملاحظه اش میکنید! اما حیف آدم نیست که اینقدر بی دست و پا باشد؟ چرا اعتراض نمی کنید؟ چرا سکوت می کنید؟ در دنیای ما چطور ممکن است، انسان تلخ زبانی بلد نباشد؟ چطور ممکن است، اینقدر بی عرضه باشد؟!

به تلخی لبخند زد. در چهره اش خواندم: « آره، ممکن است!» به خاطر درس تلخی که به او داده بودم، از او پوزش خواستم و به رغم حیرت فراوانش، ۸۰ روبل طلبش را پرداختم. با حجب و کمرویی، تشکر کرد و از در بیرون رفت … به پشت سر او نگریستم و با خود فکر کردم:
«در دنیای ما، قوی بودن و زور گفتن، چه سهل و ساده است!»

آنتون چخوف        ۱۸۸۳

این داستان گیرا، تنها در نشانه گذاری ها از سوی اینجانب ویرایش شده است.     ب. الف. بزرگمهر

 
 

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!