«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۲ مهر ۸, دوشنبه

نمونه ای ساده انگارانه از کاربرد «علم کلام»!


به نوشته ی زیر اندکی باریک شوید. از آخوند جوانی است که کوشش نموده تا باور دینی را جامه ی دانش بپوشاند (علم کلام)؛ ولی در سنجشی که میان آدمی و کالاهایی چون چرخ دوزندگی و دستگاه تلفن نموده، فراموش نموده که آن کالاهای به گفته ی وی دارای دفترچه ی راهنما*، همگی برای فروش به بازار و دستیابی به سود، فرآوری (تولید) و عرضه می شوند. پرسشی که به میان می آید این است که آفریدگار، آدمی را برای فروش در کدام بازار و به کدام موجودات عرضه می کند؟ و در سنجش با سرمایه داران و برده داران دوران های گذشته، چه سودی از چنین کاری می برد؟  

ب. الف. بزرگمهر   هشتم مهر ماه ۱۳۹۲

* از این نکته نیز بگذریم که این کالاها همیشه و همواره دفترچه راهنما نداشته و ندارند!

***

«همراه هر وسیله و دستگاهی یک دفترچه راهنما وجود دارد که روش استفاده از آن را آموزش می دهد. یعنی نشان می دهد که از این وسیله چگونه استفاده کنیم که نهایت بهره خود را به ما برساند و آن غرض و هدفی که برای آن ساخته شده است را نشان بدهد.

شما یک دستگاه چرخ خیاطی هم که می خرید یا یک گوشی موبایل ساده، یک دفترچه راهنما همراه آن می دهند که در آن توضیح داده اند این دستگاه را چگونه باید استفاده کرد؛ باطری آن را چگونه شارژ کرد؛ اتصالات آن چگونه است؛ ابزار جانبی آن کدام است و  ...

حالا می شود که انسان، این صنعت عظیم الهی، با این همه پیچیدگی هایی که در جسم و روح او هست، هیچ دفترچه راهنمایی نداشته باشد؟! آیا آفریدگار و مخترع او، او را به حال خودش واگذاشته است؟

صد البته خدای متعال که حکیم و فرزانه است، هرگز این صنعت عالی خود را بیهوده رها نکرده است و قرآن کریم را به دفترچه راهنمای انسان و دستورالعمل ابدی او قرار داده است که او را به سعادت و کمال خویش رهنمون می سازد.

اگر قرآن کریم در متن انسان پیاده بشود و دستورات آن در وجود انسان اجرا بشود، این انسان هدفی که برای آن خلق شده است یعنی عبودیت و حرکت در صراط مستقیم الهی را به نمایش خواهد گذاشت و به کمال خود خواهد رسید.

برگرفته از «گوگل پلاس» با اندک ویرایش اینجانب بویژه در نشانه گذاری ها:   ب. الف. بزرگمهر


چاره جویی زمینی؛ نه واگذاشتن به آسمان !


با توکّل زانوی اُشتر ببند!

گفت پیغمبر به آواز بلند        با توکّل زانوی اُشتر ببند! (مولوی)

... داستان شتر پیامبر، هنگامی که در بیابان گم شده بود؛ و چون رسول از شتربان خود پرسید:
«چرا زانوی شتر را نبسته است؟» پاسخ شنید: «به خدا توکّل کردم!»

آنگاه، رسول شتربان را گفت:
«از این پس، نخست زانوی شتر را ببند و آنگاه توکّل کن! (اَعقِل و توکّل!)»

برگرفته از «کتاب کوچه»، حرف الف. دفتر دوم، زنده یاد احمد شاملو، چاپ دوم، تابستان ۱۹۹۵ (با اندک ویرایش و پیرایش درخور از اینجانب؛ عنوان نیز از آنِ من است. ب. الف. بزرگمهر)
 

تصویری جانکاه از پل خواجو و زاینده رود!


 

شمار گربه های عابد فزونی می یابد!


تصویری از حسینیان نامی با دستاری بر سر درج کرده و از زبان وی نوشته است:
«کسی که عقیده‌ای غیر از عقیده جمهوری اسلامی دارد، مجرم محسوب نمی‌شود.»

نوشته بودم:
«آش آنقدر شور شده که خان هم فهمید!» ولی، سپس به یادم آمد که این نامی آشناست:
آخوند پلیدی در گروه سه نفره ی فرستاده شده از بارگاه رهبری به هنگام جمهوری اسلامی برای محاکمه های چند دقیقه ای و کشتار گروهی زندانیان سیاسی حکم گرفته در زندان های رژیم تبهکار در سال مرگبار ۱۳۶۷؛ بسان خوک هایی که میان گلزاری سال ها با جان و دل پرورده شده، رهایشان کرده باشند تا همه را به اندک زمانی لگدمال نموده و پرپر نمایند. می نویسم:
آیا  این همان حسینیان بیشرفی نیست که در محاکمه های پلید پنج دقیقه ای و کشتارهای زندانیان سیاسی در سال شصت و هفت دست داشته؟ اگر چنین است که باید گفت:
بر شمار گربه های عابد یکی افزوده شد!

این روزها شمارشان فزونی می گیرد!

ب. الف. بزرگمهر    هفتم مهر ماه ۱۳۹۲

پی نوشت:

آیا گاهنامه ی دوقلوی چپ نما و توده ای نمای ابزار دست رژیم جمهوری اسلامی («راه توده» ـ «پیک نت») نمی خواهد سخنان این «گربه ی عابد» را نیز به عنوان یکی از نشانه های دگرگونی بنیادین از هنگام روی کار آمدن «آخوند ریش حنایی» و دلیلی تازه برای پشتیبانی از دولت وی بشمار آورد؟

شرم تان نشود! آب که از سر گذشته است؛ یک گز یا صد گز آن مگر تفاوتی دارد؟!

ب. الف. بزرگمهر    هفتم مهر ماه ۱۳۹۲
 

۱۳۹۲ مهر ۷, یکشنبه

به این می گویند: جوانمردی! آفرین بهداد!


چه خر تو خری است در این کشور؟! در بسیاری از کشورهای جهان، آن یورشگر را دستِکم یکشب در زندان می خواباندند و پوستش را از هر جهت (جریمه ی مالی سنگین و ...) می کندند!

ب. الف. بزرگمهر    هفتم مهر ماه ۱۳۹۲


 

زبان همه شان را مار گزیده است!


زیر عنوان «آیا منطق، مساوی کفش گنده تر و پرتاب دقیق تر است!؟» از زبان رهبر نادان و نابکار جمهوری اسلامی، چنین آورده است:
«بنده با این كارها هم مخالفم؛ این را من صریح بگویم. این كارهائى كه در قم اتفاق افتاد، بنده با اینجور كارها مخالفم. آن كارهائى كه در مرقد امام اتفاق افتاد، بنده با اینجور كارها مخالفم. بارها به مسئولین و كسانى كه میتوانند جلوى این چیزها را بگیرند، تذكر داده‌ام. آن كسانى كه این كارها را میكنند، اگر واقعاً حزب‌اللّهى و مؤمنند، خب نكنند. مى‌بینید كه تشخیص ما این است كه این كارها به ضرر كشور است، این كارها به نفع نیست. با احساساتشان راه بیفتند اینجا، آنجا، علیه این شعار بدهند، علیه آن شعار بدهند؛ این شعار دادن‌ها كارى از پیش نمی برد. این خشمها را، این احساسات را براى جاى لازم نگه دارید.»

... و سپس در یکی از پی نوشت ها، این بار از زبان خود یا شاید برگرفته هایی غیر مستقیم از فرموده های «رهبر مُعظم»  در جایی دیگر، می افزاید:
«آخه کفش پرتاب کردن هم شد اعتراض!؟ اون الزیدی که اولین بار این اقدام مسخره رو کرد به سمت بوش کفش پرتاب کرد بعدا نسبت به ایران هم به خاطر دخالت در عراق ابراز انزجار کرد! منطقتون مساوی کفشتونه!؟ هرچی کفشتون گنده تر باشه و هدف گیری تون دقیق تر باشه یعنی منطقتون بالاتره!؟ نمی تونید قلم به دست بگیرید، اعتراضتون رو با منطق بیان کنید؟!»   
برگرفته از «گوگل پلاس»

سخنان «آقا» در سرشت خود (فی نفسه)، بیگمان سخنان درستی است و کار یورش برندگان و پرتاب کنندگان کفش به «آخوند ریش حنایی» تازه از سفر برگشته، نه تنها کاری چندان درست نبوده که  شیرینی سفر و گفتگوهای آمیخته با شهد و شکر وی با «او با آن ها» که اکنون به «او با ما» تغییر جنسیت داده را تلخ نمود و شاید «حسن آقا» را نیز تا مرز زهره ترک شدن و کارخرابی پیش برد؛ ولی آن بخش از سخنان «حضرت آقا» یا نوچه ی وی که «قلم به دست بگیرید [و] اعتراض تان را با منطق بیان کنید» از هر جهت برایم جالب است و پوزخندی بر لبانم می نشاند. با خود می اندیشم:
«... در ولایت آقا که هیچ کس و بویژه از میان دولتمردان و مزدبگیران بالای هرم، شهامت اظهارنظری مستقل را ندارد و در نمونه ای شاخص از آن، فلان نماینده ی مجلس فرمایشی در پاسخ به پرسش خبرنگاری که برای گفتگو با وی آمده، هر پرسش وی را و حتا اینکه کدام کتاب را می خوانید و می پسندید به سلیقه ی مبارک حضرت آقا وابسته می داند، آیا جایی برای بیان اعتراض با منطق بر جای می ماند؟!»

در زیر آن نوشته و پاسخ به واپسین پرسش در میان نهاده شده به همین بسنده می کنم که با شوخی آمیخته به طنز بنویسم:
«چرا! ولی زبانشان را مار گزیده ...»

اکنون که پاسخ خانم معصومه ابتکار، یکی از به تازگی گماردگان معاونت وزیر در «سازمان محیط زیست» به پرسش یکی از خبرنگاران درباره ی بلای بزرگ زیست محیطی در «خور موسا» (ویدئوی زیر) را می شنوم، همه ی این ها دوباره در ذهنم می چرخد و با خود می اندیشم:
«در چنین کشوری، اگر از همان نخست، تنها یک نفر، همانا ”آقا“ بیندیشد و سایرین سخنان ”آقا“ را آویزه ی گوش خود نموده و بکار گیرند، بهتر است تا آنکه کسی چیزی بگوید و به مذاق ”آقا“ خوش نیاید و پس از چندی، چوب ”آقا“ را در جای دیگر بخورد و سپس، اگر از دید ”آقا“ از خرِ شیطان پیاده و ”آدم“ شد، از سوی ”آقا“ نوازش و دلجویی شود! اینگونه، کارها کم تر بر زمین می مانند و کشورمان کم تر آسیب می بیند ...»* چنین بدیده می آید که «خانم دکتر»، آنگونه که در کشورمان رسم است تا آدم ها را با عنوان شان بخوانند، همه ی این ها را خوب آموخته و می داند که در اینجا «احوط» در آن است که زبان در کام کشیده به لبخندی نمکین و انشاء الله گفتن بسنده کند.

«... تندرست باشی خواهر! ترا به خور موسا چکار؟!» و بیگمان، حق با همه ی آن هاست. مهم نیست که آبزیان نابود شوند؛ مهم نیست که ماهیگیران کرانه های جنوب به خاک سیاه بنشینند ... مهم تر از همه، گفتگو با نمایندگان «شیطان بزرگ» و بدست آوردن دل آنهاست ... همین اندازه که بلا تا اندازه ای برطرف شده و به سرنوشت لیبی یا عراق و سوریه دچار نمی شویم، جای شکرش باقی است. خدا ارحم الراحمین است و خودش انشاء الله، ما را از گزند «شیطان بزرگ» می رهاند ... 

آیا حق ندارم دوباره پوزخندی بزنم؟! می بینید، زبان همه شان را مار گزیده است!

ب. الف. بزرگمهر    هفتم مهر ماه ۱۳۹۲
 
* دانسته این همه ”آقا“ در عبارت آمده تا آویزه ی گوش تان شود!

***

پرسش خبرنگار:
ـ خانم دکتر! این چند روزه، آلودگی شیمیایی توی «خور موسا» را داشته ایم. برای این چه برنامه ای دارید؟

پاسخ خانم دکتر (همراه با لبخندی نمکین!):
ـ حالا الان راجع به تهران داریم، صحبت می کنیم؛ انشاء الله بعدن!


 

اُشتر اُشترم ...


بازی زیر به نام «اُشتر اُشترم»، روایت دیگری از بازی «گرگم و گله می برم» است که در میان کودکان سال های دور، کودکانی که شاید برخی از آن ها به کهن سالی رسیده باشند، در بسیاری از شهرها و روستاهای دور و نزدیک ایران با گویش ها و گاه اندک کاسته ها و افزوده هایی رواج فراوان داشته است. نمی دانم و امیدوارم که کودکان کشورمان، دستِکم در برخی جاهایی که چیزهای زیبای گذشته ـ و بیگمان نه هر چیزی از گذشته زیباست! ـ هنوز نمودی دارد به اینگونه بازی ها که از دیدگاه آموزشی و پرورشی بهتر از بسیاری بازی های میان تهی و پوچ کنونی است، بپردازند.

گونه ای از روایت بازی یاد شده را درخور اوضاع اقتصادی ـ اجتماعی کنونی ایران یافتم و چیزهایی نیز با همین آماج ـ درون [ ] ـ برای کودکان بزرگسال بر آن افزودم.

ب. الف. بزرگمهر   هفتم مهر ماه ۱۳۹۲

***

اُشتر اُشترم ...

اوستا:
ـ اُشتر اُشترم.

شاگردها:
ـ لَب اُشترم.

ـ اُشتر کجاس؟
ـ مازندرون.

ـ چی چی می خوره؟
ـ بَلگِ خزون.

ـ چی چی می بَره؟
ـ قند و شکر.

[ ـ کجا می بره؟
ـ ینگه دنیا. ]

[ ـ چی چی می یاره؟
ـ دسته ی بیل! ]

[ ـ ساخت کجاس؟
ـ اندونزی. ]

ـ چی چی می رینه؟
پشکلِ تر.

ـ راهِ گذرش؟
ـ از این طرف
ـ از اون طرف
[ ـ از هر طرف ]

[ ـ پس مردم چی؟
ـ راز و نیاز! ]


اوستا:
ـ اُشتر اُشترم.

شاگردها:
ـ لَب اُشترم.

ـ اُشتر کجاس؟
[ ـ تو خوزستون. ]

ـ چی چی می خوره؟
ـ بَلگِ خزون.

ـ چی چی می بَره؟
[ ـ نفت و شکر. ]

[ ـ کجا می بره؟
ـ ینگه دنیا. ]

[ ـ چی چی می یاره؟
ـ هر آت آشغال! ]

[ ـ ساخت کجاس؟
ـ چین و ماچین. ]

ـ چی چی می رینه؟
پشکلِ تر.

ـ راهِ گذرش؟
ـ از این طرف
ـ از اون طرف
[ ـ از هر طرف ]

[ ـ پس مردم چی؟
ـ سیب و پیاز! ]

...

***

نسخه ی اصل بی هیچ کاسته یا افزوده ای
 
اُشتر اُشترم ...

اوستا:
ـ اُشتر اُشترم.

شاگردها:
ـ لَب اُشترم.

ـ اُشتر کجاس؟
ـ مازندرون.

ـ چی چی می خوره؟
ـ بَلگِ خزون.

ـ چی چی می بَره؟
ـ قند و شکر.

ـ چی چی می رینه؟
پشکلِ تر.

ـ راهِ گذرش؟
ـ از این طرف
ـ از اون طرف
ـ از این طرف
ـ از اون طرف ...

برگرفته از «کتاب کوچه»، حرف الف. دفتر دوم، زنده یاد احمد شاملو، چاپ دوم، تابستان ۱۹۹۵

بَلگ در گویش کودکانه و گاه عامیانه همان برگ است. ب. الف. بزرگمهر

 

آموزش های سندیکایی ـ بخش نخست


سندیکاهای کارگری دارای ماهیت طبقاتی معین بوده و ویژگی های گوناگونی دارند که آگاهی از آن برای کنشگران کارگری اهمیت همه جانبه دارد. ویژگی های سندیکاهای کارگری عبارتند از:
الف ـ سازمان طبقاتی؛
ب ـ سازمان توده ای؛ و
ج ـ سازمان دمکراتیک.

آشنایی کارگران و زحمتکشان با آموزش های سندیکایی، یکی از مهمترین اولویت های پیکار در راه دستیابی به حقوق سندیکایی و سنگ پایه بازسازی و آفرینش سندیکاهای واقعی کارگری است. این جُستار، بویژه در اوضاع حساس میهن ما از اهمیتی بنیادین برخوردار است. از این رو، «اتحاد کارگر»، بولتن «کمیته روابط سندیکایی» در رشته نوشتارهایی، پایه های اصلی آموزش های سندیکایی، برگرفته از آموزش های «فدراسیون جهانی سندیکاهای کارگری» را منتشر و در اختیار کنشگران کارگری قرار می دهد.

***

سندیکاهای کارگری، ماهیت و ویژگی های آن

سندیکاهای کارگری، فراگیرترین ساختارهای ناوابسته ی کارگری هستند که پیدایش آن ها، فرآورده ی ناهمتایی (تضاد) همیشگی میان منافع کارگران و سرمایه داران و برآمده از پیکار همیشگی کارگران و زحمتکشان برای بهبود وضعیت کار و زندگی آن هاست. با آنکه امروزه پس از دو سده پیکار خستگی ناپذیر کارگران، هستی سندیکاهای کارگری در بسیاری از کشورهای سرمایه داری به رسمیت شناخته شده، اما سرمایه داران و دولت های سرمایه داری همچنان می کوشند سندیکاها را از آماج های خود منحرف کنند یا بر آن ها چیره شوند. بنابراین، وظیفه ی کارگران و کنشگران سندیکایی است که با باریک بینی، هوشیاری و همبستگی، حقوق سندیکایی و استقلال عمل سندیکاها را پاس دارند و سطح پیکارجویی ساختارهای کارگری را پیوسته افزایش دهند و با بُرندگی از منافع صنفی و طبقاتی زحمتکشان پشتیبانی نمایند. واقعیت این است که سندیکاهای کارگری با همه ی فرازها و فرودها و زیر فشار قرار داشتن همیشگی از سوی سرمایه داران و دولت های سرمایه داری و انواع فشارها در حکومت های دیکتاتوری و خودکامه، توانسته اند در زمینه سازماندهی کارگران گِردِ خواست های بنیادی آنان و نیز درجهت دستیابی به حقوق کارگران به پیشرفت ها و دستاوردهای چشمگیر و بزرگی، چه در سطح ملی و چه درسطح بین المللی، دست یابند. از آن میان، می توان به تصویب «مقاوله نامه» ها و «سپارش نامه» های «سازمان بین المللی کار»، بویژه «مقاوله نامه» های ۸۷، ۹۸ و ۱۳۵ و همچنین «منشور جهانی حقوق سندیکایی» اشاره نمود. 

سندیکاهای کارگری دارای ماهیت طبقاتی معین بوده و ویژگی های گوناگونی دارند که آگاهی از آن برای کنشگران کارگری اهمیت تام و تمام دارد. ویژگی های سندیکاهای کارگری عبارتند از:
الف ـ سازمان طبقاتی؛
ب ـ سازمان توده ای؛ و
ج ـ سازمان دمکراتیک.

الف ـ سازمان طبقاتی

سندیکای کارگری در مانش (مفهوم) کلی، یک ساختار پایه ای طبقه کارگر در تمام بنگاه های تولیدی و خدماتی است که وظیفه ی آن سازماندهی کارگران برای پشتیبانی از منافع آنان و همه زحمتکشان است. بنابراین، سندیکاهای کارگری یک سازمانِ طبقاتی کارگران بشمار می آید.

این ویژگی، یعنی سازمان طبقاتی بودن؛ هنگامی معنا پیدا کرده و صورت واقعیت به خود می گیرد که بر مواضع طبقه کارگر تکیه نموده و پیگیرانه، اصولی و به دور از هرگونه سازشکاری از منافع طبقه کارگر در برابر بهره کشان و دولت های سرمایه داری پشتیبانی کند. این واقعیت را نباید فراموش نمود که در جنبش سندیکایی، برخی بینش ها و دیدگاه های رفُرمیستی و کژدیسه هست که باید در برابر آن ها هوشیار بود؛ زیرا چنین دیدگاه ها و نظراتی (بینشی) می تواند سندیکاهای کارگری را از درونمایه ی (مضمون) طبقاتی آن تهی نماید؛ از میان چنین دیدگاه ها و بینش های کژدیسه و رفُرمیستی می توان به گرایش های زیر اشاره نمود:
۱ ـ گرایش همیشگی به سازشکاری با کارفرما که در کردار به زیان منافع زحمتکشان بوده و به همکاری با کارفرمایان می انجامد؛
۲ ـ هواداری از نظریه ی همکاری با کارفرمایان و دولت های سرمایه داری و چشم بستن بر خواست های بنیادی زحمتکشان در دستیابی به بالش (رشد) و گسترش پایدار و عدالت اجتماعی؛
۳ ـ محدود نمودن کنشگری طبقه کارگر به خواست های اقتصادی که به کارفرمایان و به دولت های سرمایه داری این امکان را می دهد که چیرگی سیاسی و ایدئولوژیک خود را بر زحمتکشان پاس دارند. (توضیح بایسته: در این زمینه به عنوان نمونه می توان به نقش آشکار جنبش سندیکاییِ زحمتکشان آفریقای جنوبی در پیکار بر ضد جدایی نژادی ( آپارتاید)، پیکار سندیکاهای کارگری فرانسه در دوران «جنگ دوّم جهانی»و اشغال این کشور از سوی آلمان فاشیستی و نیز پیکار دلیرانه ی «شورای متحده مرکزی کارگران و زحمتکشان ایران» در دوره ی «جنبش ملی شدن صنعت نفت» اشاره کرد. این تجربیات به خوبی خط بطلان بر گرایش رفرمیستی و محدود کردن پیکار طبقه کارگر به تنها چالش های اقتصادی کشیده است.

با همه ی کوشش های کارفرمایان و دولت های سرمایه داری در بهبود و گسترش دیدگاه ها و بینش های رفرمیستی و سازشکارانه در میان کارگران، بینش و دیدگاه طبقاتی درباره سندیکاها، همه جا در میان کارگران بالیده و گسترش یافته است. گواه این امر، همانا بالندگی پیکار زحمتکشان در مجموعه ی کشورهای سرمایه داری و هستی سازمان های فراگیر و ناوابسته ی کارگری در سراسر جهان است. (توضیح بایسته: در پیکارهای زحمتکشان اروپا بر ضد سیاست های ریاضت اقتصادی دیکته شده از سوی «کمیسیون اتحادیه اروپا»، «بانک مرکزی اروپا» و «صندوق بین المللی پول» در سال های کنونی، گواه بالندگی بینش طبقاتی در سندیکاهای اروپایی هستیم). بنابراین در مبارزات سندیکایی همواره باید بینش و دیدگاه طبقاتی را بهبود بخشید. سندیکا به عنوان سازمان طبقاتی کارگران و زحمتکشان، همزمان سازمان توده ای فراگیر نیز هست.

پایان بخش نخست

آموزش های سندیکایی در شماره ی آینده «اتحاد کارگر» پی گرفته خواهد شد.

بولتن «کمیته روابط سندیکایی اتحاد کارگر»


این نوشتار از سوی اینجانب، پارسی نویسی و ویرایش شده است.      ب. الف. بزرگمهر

 

... من به آمدن بهار امیدوارم


 

۱۳۹۲ مهر ۶, شنبه

به این می گویند: پنداری نیرومند!


تصویر خانمی در حال آرایش را درج کرده و از زبان پیامبر اسلام نوشته است:
«در آینده زنانی پیدا می شوند که در عین پوشیدگی، برهنه اند؛ لباس های بدن نما و جوراب های نازک می پوشند؛ هوسباز و دلفریب اند؛ موهای خود را بگونه ای آرایش میکنند که همانند کوهان شتر می نماید. این ها به بهشت نمی روند و با این که بوی بهشت از راه دور احساس می شود، حتا بوی آن به دماغ شان نخواهد رسید.»

برگرفته از «گوگل پلاس» با ویرایش درخور از اینجانب:   ب. الف. بزرگمهر

می نویسم:
ثابت شده که کم و بیش همه ی مردان در هر دقیقه، چند ثانیه ای به همخوابگی می اندیشند؛ به نظر می رسد که پیامبر اسلام به جز شمار فراوان زن های خود که افزون بر انجام وظیفه های روزمره و شاید شبانه روزی زناشویی، ستیزه ها و حسادت ها و سخن چینی های شان برعلیه یکدیگر، وقت بسیار ارجمندی را از حکومت اسلام می گرفته، ثانیه های بسیار کوتاهی در هر دقیقه برای رتق و فتق امور مسلمین وقت داشته اند که اینگونه خواب زن های آینده را نیز در سر می پرورانده اند! به این می گویند:
پنداری نیرومند!

ب. الف. بزرگمهر     ششم مهر ماه ۱۳۹۲

 

میان پرده ای کوتاه از بازی "برد ـ برد"!


به گزارش زیر کمی باریک شوید. آن را از تارنگاشتی نان به نرخ روز خور برگرفته ام که به هیچ رو آن را دوست ندارم؛ ولی چاره ای نبود.

خانم «برنجِ دهن سوز» (سوزان رایس) از آن سو می گوید:
«روحانی از اوباما خواست تلفن بزند»

از این سو، «آخوند ریش حنایی»، پس از بازگشت از کشور «شیطان بزرگ»، بی آنکه بگوید چه کسی درخواست تماس نموده، جمله را از نیمه پایانی آن پی گرفته، می گوید:
«... آمریکایی‌ها تماس گرفتند که چند دقیقه‌ای را به صورت تلفنی با آقای اوباما گفت‌وگو داشته باشم.»؛ نماینده ی اردبیل نیز در این میان بخت را غنیمت شمرده تا همه این ها را به پای زیرکی و هوشیاری (کیاست) رهبری بگذارد!

این که کدام سوی ماجرا درست می گوید، کم تر اهمیت دارد یا بهتر بگویم: کوچک ترین اهمیتی ندارد. آنچه سال ها روی داده و همچنان رخ می دهد، خو دادن مردم به گفتگوها و ستیزه هایی سطحی مانند این است و بیگمان، مانند موردهای همانند دیگری، آن را آنچنان در پرده ی ابهام نگاه می دارند تا مدتی دیگر باز هم نه تنها توده های مردم که حتا رسانه ها و روشنفکران را سرِ کار گذاشته و بر سرِ هیچ و پوچ گرد و خاک به پا کنند. آنچه روشن است، پیگیری نمایش روحوضیِ بازی "برد ـ برد" «آقایان» با «شیطان بزرگ» است که بخش عمده ی آن، بسیار پیش تر، آن هنگام که بسته ی شفاهی (که به هیچ رو شفاهی نیست؛ ولی آن را از مردم ایران پنهان می کنند!) در پنج محور به میان آمده و در پشت پرده به سرانجامی همه جانبه رسیده بود. نمودها و نشانه های بسیاری گواه آن است که پیش تر در نوشتارهایی به آن ها اشاره نموده ام و در اینجا بیش تر به آن نمی پردازم.

اکنون، میان پرده ی کوتاهی از این نمایش ـ با نادیده گرفتن ریشخندآمیز بودن آن ـ که براستی برای هر دو سوی ماجرا سودمند است، برای توده های مردمی که به اینگونه سطحی نگری سوق داده شده اند، به نمایش در می آید. از آن سو، «او با آنها» در این میان پرده، در نقش «او با ما» به سیاست ورشکسته ی خود در سیاست درونی ایالات متحد، رنگ و لعابی تازه می دهد و از این سو، گفتگو با نمایندگان «شیطان بزرگ» به پای جذبه (کاریزما) و کیاست «آقا بزرگ» و تدبیر و سیاست «حسن آقا» و یاوه های دیگری اینچنین گذاشته می شود؛ گویی نمایندگان «شیطان بزرگ» تاکنون کور بوده و تازه دیدگان شان از این همه سیاست و کیاست و ...ست خیره شده است! ولی، براستی چالش مهم و بنیادین برای کشورمان چیست و آیا هماوندی (رابطه) با «شیطان بزرگ» یا هر «شیطان» دیگری بخودی خود کاری نادرست است؟ از دید من، بیگمان چنین نیست و با این «شیطان» و آن «شیطان» و هر کشور دیگری در چارچوب هماوندی های جهانی در پهنه های گوناگون اقتصادی ـ اجتماعی می توان و باید هماوندی داشت؛ به شرط آنکه بتوان منافع ملی را پاس داشت و کشور را به سوی پیشرفت و آبادانی راند. نمونه ی روشن آن، کشور چین است که با نادیده گرفتن گفتگو و ستیزه هایی چون: «کدام نیروهای طبقاتی و اجتماعی در آنجا دستِ بالا را دارند»، توانسته تا بخش عمده ای از سرمایه ی کشورهای باخترزمین را حتا به زیان سایر کشورهای نیازمند به این سرمایه بکار گیرد و به کشور خودمان یا همان «ولایت آقا»، کالاهای بنجل گوناگون و حتا «سنگِ گورِ روضه خوان!» نیز صادر نماید.

بنابراین و با آنچه آمد، چالش بنیادین بر سر منافع ملی کشور است و با پیشینه ای که رژیم تبهکار جمهوری اسلامی به درازای بیش از سه دهه از خود برجای نهاده و میهن و مردمان آن را به تیره روزی و نگونبختی کشانده، این پرسش پیش می آید که آیا منافع ملی ایران، تنها در چارچوب منافع سرمایه داری بازرگانی و سوداگر که همه ی هست و نیست میهن مان را به فروش و حتا حراج نهاده، می گنجد؟ و سایر طبقات و لایه های اجتماعی، جز انگشت به دندان گزیدن، نیایش به درگاه امام زمان و پروردگار برای رهایی از زندگی دشوار و گاه دریافت اندکی سیب زمینی و پیاز، سهمی در کشور خود ندارند؟! بیگمان، چنین نیست و در نیز همیشه به روی این پاشنه نخواهد چرخید.

پیش از این، شاید بیش از یکبار، این سخنان ارزنده ی فیدل کاسترو را در نوشتارهای گوناگونی یادآوری نموده بودم و در اینجا نیز باز هم به آن اشاره می کنم. وی در همان سال های نخست پس از انفلاب کوبا گفته بود:
«اگر ما در کوبا سرمایه های ایالات متحده را ملی نمی کردیم، آنها با اندیشه ها، آرزوها و ایدئولوژی ما کوچک ترین دشواری نداشتند ... (نقل به مضمون)»۱ 

اکنون این پرسش به میان می آید که زمینه و درونمایه ی هماوندی با «شیطان بزرگ» که بسیاری از «آقایان» و کارچاق کن های دو ملیتی «نظام ولایت»۲ برای آن سر و دست می شکنند، چیست؟ و آیا شرایطی تازه برخلاف روند سی سال گذشته، پدیدار شده که «آقایان» سرِ خرِ سمتگیری اقتصادی ـ اجتماعی را به سود طبقات و لایه های زحمتکش، همان ها که انقلاب بر دوش آن ها پیروز شد و «سند دست های پینه بسته شان»۳ بود، کج کرده و می خواهند دستِ دزدان و چپاولگران اقتصادی را از اقتصاد و سیاست ایران زمین کوتاه نمایند؟! نه! همه چیز گویای آن است که گام بلند دیگری در راستای روند پیموده شده تاکنون با شتابی بازهم بیش تر از گذشته به سود بنگاه ها و نهادهای بزرگ امپریالیستی برداشته خواهد شد و همان سیاست سرمایه داری نولیبرال و کاربست پند و اندرزهای «بانک جهانی» و «صندوق بین المللی پول»، چون دوره های گذشته از دوران ریاست جمهوری رفسنجانی (بهرمانی) تا به امروز، همچنان پی گرفته خواهد شد؛ سیاستی که در صورت درنوردیدن مرز انفجار اجتماعی کنونی، فروپاشی سرزمین را بی هیچ بروبرگرد در پی خواهد داشت. در این باره، بازگویی آماری تکان دهنده از زبان معاون تازه برگمارشده ی وزارت بهداشت جمهوری اسلامی به اندازه ای بسنده گویاست:
«طبق آمار، بیست و یک و یکدهم (۲۱/۱) درصد مردم کشور اختلالات روانی داشته‌اند که مطالعات جدید در بین مردم تهران نشان می‌دهد که سی و چهار و دو دهم (۳۴/۲) درصد از اختلالات روانی رنج می‌برند ...»۴ برای کسانی که درباره ی آمارهای اجتماعی، آگاهی کم تری دارند، بد نیست گفته شود که مرز انفجار اجتماعی در یک برآورد میانگین جهانی، ۳۸ درصد است که بروشنی وضعیت بسیار بیمناک شهر تهران را نشان می دهد.

درباره ی جُستار مورد گفتگو به یادآوری بخشی از یکی ازنوشتارهایم بسنده می کنم:
«در شرایطی که برخلاف خواستهای استقلال جویانه توده های مردم ایران، با ادامه سمتگیری اقتصاد سرمایه داری و پیروی کورکورانه از سیاست های اقتصادی بانک ها و بنگاه های بزرگ امپریالیستی ـ اروپایی یا آمریکایی بودن آن تفاوتی در اصل قضیه ندارد ـ و با دستبرد غیر قانونی و بر خلاف قانون اساسی رهبر بی کفایت، دروغگو و دودوزه باز جمهوری اسلامی در اصل ۴۴ قانون اساسی و بازگذاشتن بیش از پیش دست سرمایه امپریالیستی و نوکیسگان اسلامی در تاراج منابع ملی، شیرازه اقتصاد کشور از هم می پاشد، ساده دلی خواهد بود که چنین گفتگوهایی۵ را در راستای منافع ملی ایران ارزیابی کنیم.

نیروهای امپریالیستی نه تنها کوچکترین دشواری با اسلام خواهی و اسلام پناهی آقایان ندارند که از آن دلشاد نیز شده و می شوند. آنها چنین " اسلام"ی را که همانا «اسلام آمریکایی» است، در راستای منافع نامشروع خود در کشور ما و منطقه خاور میانه و بقیمت نابودی و فلاکت توده های مردم و نیز ازهم پاشی واحدهای ملی ـ سرزمینی بکار می برند. اینجا سخن بر سر ستیز «ایسم» ها و ایدئولوژی ها نبوده و نیست. آنچه در درجه نخست، تعیین کننده است، تأمین منافع اقتصادی بنگاه های بزرگ امپریالیستی می باشد ...»۶

ب. الف. بزرگمهر     ششم مهر ماه ۱۳۹۲

پانوشت: 

۱ ـ «وقتی سیاست و دیانت با هم درمی‌آمیزد ...»، ب. الف. بزرگمهر، ٣٠ اردی‌بهشت ۱٣۸۶ خورشیدی،


۲ ـ  بسیاری از سران و دست اندرکاران جمهوری اسلامی، تابعیت های انگلیسی، کانادایی، امریکایی و کشورهای دیگر اروپای باختری دارند!

۳ ـ سخنرانی علی‌اکبر سیاری، یکی از معاونین تازه برگمارشده ی وزارت بهداشت جمهوری اسلامی در نشست این وزارتحانه


۴ ـ از گفته های بسیار پرآوازه ی روح الله خمینی در دیدار با کشاورزان

۵ ـ منظور گفتگوهای چندین سال پیش رژیم جمهوری اسلامی با نمایندگان «شیطان بزرگ» در عراق است که به بهانه ی چالش های امنیتی کشور همسایه، ولی بیش تر برای گرفتن پایوری (تضمین) بقای «بیضه ی اسلام» پی گرفته می شد و با همه ی خوشرقصی ها و کارچاق کنی های رژیم جمهوری اسلامی به سود نیروهای نظامی «یانکی» به گفته ی یکی از نمایندگان مجلس فرمایشی (بگمانم علاء الدین بروجردی) کم ترین دستاوردی برای آن رژیم تبهکار و کشورمان ایران نداشت.
 
۶ ـ «وقتی سیاست و دیانت با هم درمی‌آمیزد ...»، ب. الف. بزرگمهر، ٣٠ اردی‌بهشت
۱٣۸۶ خورشیدی


***

رایس:‌ روحانی از اوباما خواست تلفن بزند!
ایران: غیرمنتظره بود!

در حالی که سوزان رایس، مشاور امنیت ملی ایالات متحده، می‌گوید تماس تلفنی باراک اوباما و حسن روحانی به پیشنهاد طرف ایرانی انجام شده است، رئیس جمهور ایران در بازگشت به کشور اظهار داشت که این طرف آمریکایی بود که تماس تلفنی را برقرار ساخت.

خانم رایس روز جمعه، پنج مهر، ساعاتی پس از این مکالمه تلفنی تاریخی به شبکه تلویزیونی سی‌ان‌ان گفت: «امروز، آنها [نمایندگان ایران] با ما تماس گرفتند که بگویند رئیس جمهور روحانی تمایل دارد در مسیر خود [به فرودگاه] خارج از شهر، گفت‌وگویی تلفنی با رئیس جمهور اوباما داشته باشد که تا حدی غافلگیرکننده بود و ما هم توانستیم این تماس را برقرار کنیم.»

آقای روحانی نیز که پس از حضور در مجمع عمومی سازمان ملل متحد، صبح امروز، شنبه از نیویورک به تهران بازگشت در فرودگاه اظهار داشت: «دیروز، لحظه‌ای که در حال حرکت به فرودگاه بودیم، آمریکایی‌ها تماس گرفتند که چند دقیقه‌ای را به صورت تلفنی با آقای اوباما گفت‌وگو داشته باشم که این مکالمه انجام گرفت.»

گفت‌وگوی تلفنی حسن روحانی و باراک اوباما نخستین تماس میان روسای جمهور دو کشور ایران و آمریکا در طول ۳۴ سال حیات جمهوری اسلامی محسوب می‌شود که در پی بالا گرفتن مناقشه هسته‌ای ایران انجام شد.

این مکالمه تلفنی حدود ۱۵ دقیقه به طول انجامید که با واسطه مترجم انجام شد، اما با این حال مشاور امنیت ملی ایالات متحده می‌گوید همین «مکالمه کوتاه کافی بود که دو طرف بتوانند پیام خود را به یکدیگر منتقل کنند»

خانم رایس این مکالمه را «محترمانه» و «سازنده» توصیف کرد و اظهار داشت: «وقتی رهبران دو کشور در ۳۵ سال گذشته هیچ وقت در این سطح با یکدیگر ارتباط نداشته‌اند، بدیهی است که چنین اتفاقی کاملا نامعمول و تازه باشد.»

اما علی‌رغم این توضیحات بحث درباره این که مکالمه تلفنی روسای جمهور ایران و آمریکا پیشنهاد کدام طرف بوده است، همچنان ادامه دارد.

خبرگزاری رویترز به نقل از یک منبع نزدیک به حسن روحانی نوشته است که تماس باراک اوباما «کاملا غیرمنتظره» بوده است.

آقای روحانی نیز چنان‌چه در گزارش خبرگزاری مهر آمده ماجرا را تا حدی مبهم گذاشته و تنها گفته است طرف آمریکایی با او تماس گرفته که این نافی سخنان سوزان رایس نمی‌تواند باشد.

اما در همین حال یکی از نمایندگان مجلس شورای اسلامی ایران نیز از نقش رهبر جمهوری اسلامی در انجام این مکالمه تلفنی سخن گفته است.

کمال‌الدین پیرموذن، نماینده اردبیل، روز شنبه به خبرگزاری دانشجویان ایران، ایسنا، گفت: «تماس تلفنی اوباما با دکتر روحانی در دقیقه ۹۰ با کیاست رهبری و منش، منطق و تدبیر رییس‌جمهور [ایران]‌ اتفاق افتاد.»

او سپس تاکید کرد که با توجه به سخنان رهبر جمهوری اسلامی درباره «نرمش قهرمانانه در دیپلماسی» از حسن روحانی نیز انتظار همین رویکرد می‌رفت و این که تماس تلفنی رئیس جمهور آمریکا با جمهوری اسلامی ایران را به فال نیک می‌گیرد.

آیت‌الله علی خامنه‌ای اواخر شهریورماه عبارت «نرمش قهرمانانه در دیپلماسی» را به کار برد که همان زمان احتمال دستیابی به توافق هسته‌ای میان ایران و غرب را قوت بخشید و اکنون نیز به دیدار وزرای امور خارجه ایران و آمریکا و مکالمه تلفنی روسای دولت دو کشور پس از ۳۴ سال انجامیده است.


شوربختانه و با پوزش از خوانندگان از شکیبایی بایسته برای ویرایش این گزارش برخوردار نبودم.   ب. الف. بزرگمهر

 

سیّد از خر جِسته


سیّد قلابی! آنکه به دروغ خود را سیّد می خواند. گروهی سادات شیعه از ترس کشتار گروهی به دست سنیّان سر به بیابان ها نهاده، شجره نامه ها را به دور افکندند. گروهی چوبدار، آن شجره نامه ها را یافته، پس از برطرف شدن خطر به استناد آن ها خود را سیّد خواندند. اصطلاح «ازخر پایین جستن و سیّد شدن» اشاره به این رویداد است و کسی را که ادعای سیادت دروغین کند، «سیّد از خر جِسته» می گویند؛ همسان «سیّد زَواره».

برگرفته از «کتاب کوچه»، حرف الف. دفتر دوم، زنده یاد احمد شاملو، چاپ دوم ، ۱۹۹۵ با اندک ویرایش و پارسی نویسی اینجانب: ب. الف. بزرگمهر

 

مشتی عوضی، اینجا و آنجا!


از حزب توده ایران بیرون شان کرده اند؛ گرچه، نمونه هایی چون آن ها هنوز در آنجا کم نیستند؛ بیش ترشان، روشنفکرانی برخاسته از لایه های میانگین به بالای اجتماعی ـ خرده بورژوازی و بورژوازی ـ هستند که در زندگی شان کم تر با کارگر و زحمتکش سر و کار داشته و رنج توده های مردم را دیده اند؛ پرمدعا، گنده گوز، باندباز با دانشی کم و از همه بدتر دروغگو!

هنگامی که مرا برای گرهگشایی دشواری های درون گروهی شان به یاری و هم اندیشی فراخواندند، دست شان را فشردم؛ و چرا نه؟! مگر نه اینکه در زندگیم، حتا به کینه جویان و آزمندان و حسدورزان، آنگاه که کمک خواسته اند، کمک نموده ام؟ آن ها که رفیقانی سرگشته اند ...

با چنین پنداری، در مدتی کوتاه که شاید بیش از چهار یا پنج گفتگوی اینترنتی نبود، آنچه از تجربه و دانش و بینش در چنته داشتم با آن ها در میان نهادم و به اندازه ی توان خود، یاری شان نمودم که راه را از چاه بازشناسند و آنگونه با زشتخویی به پر و پای همدیگر نپیچند. کوشش نمودم که پندارهای خام و سوداگرانه را از سرشان دور کنم و باد کله ی برخی از چکشی ترین شان را خالی کنم و کردم!

در همان دوره ی کوتاه و در گفتگوهای ستیزه آمیز و نابخردانه شان، همواره این اندیشه، هر بار بیش از پیش در من نیرو می گرفت که:
«... چه خوب شد که چنین آدم های خودخواه و خودبینی را از حزبی کارگری (؟) بیرون رانده اند. این ها بیگمان باری بر دوش حزب بوده اند؛ نه کسانی اهل کار و کوشش سازنده!»

آنچه پس از آن رخ داد، پرونده سازی بیشرمانه شان و دروغگویی های در پیِ آن که نه تنها در میان آن ها که در میان آدم ها و گروه های کوچک دیگری درون و پیرامون حزب یادشده رواج دارد، برایم روشن نمود که در اینجا با آدم هایی راستگو و درستکار کم تر سر و کار می یابی و هر بار، یاد سخن سیروس بهرام، از انقلابیون حزب کمونیست ایران در سال های بسیار دور، می افتم که چنین روشنفکرانی را به کرم هایی درهم لولیده درون بقچه ای پَر همانند دانسته بود که نه تنها همه ی گوشت و پی و چیزهای دورانداختنی چسبیده به پَرها را می خورند که سرانجام به جان هم نیز می افتند و یکدیگر را لت و پار و نابود می کنند ...

اینچنین، آنچه برجای می ماند، پرِ قو یا مرغابی آماده برای بالش سرمایه داران و بهره کشان اینجا و آنجاست که باز هم بهتر و بیش تر بهره کشی نمایند؛ توده ی مردم را سر تا پا بچاپند و خوابی نوشین تر از پیش داشته باشند.

کسی که به هر انگیزه ای برای پیشبرد آماج های کوته بینانه ی خود یا هر آماج درست و نادرست دیگری، دروغ سرِ هم می کند، پرونده می سازد، نقل قول های نیمه کاره و نادرست از دیگری وصله پینه می کند، حتا شایسته ی نام آدمی نیز نیست؛ چه برسد به ادعاهای بزرگی چون در راه بهروزی آدم ها رزمیدن! زیرا اجتماع آدمیان، حتا در بدترین شرایطی که سامانه ی پلید سرمایه داری انبان دروغ و فریب و نیرنگ خود را به تمامی گشوده و در میان مردم می پراکند، هنوز و همچنان برپایه ی اعتماد به یکدیگر سرِ پاست. دروغ و نیرنگ، همین اعتماد آدمیان به یکدیگر را نشانه می گیرد و تباه می کند؛ و درست از همین روست که سرچشمه و آبشخور بسیاری بیماری های دیگر اخلاقی نیز هست.

ب. الف. بزرگمهر   ششم مهر ماه ۱۳۹۲    

 

برای همین است که برخی کون شان را با شاخ گاو درنمی اندازند ... ـ بازانتشار

 
گاوه عجب نشانه ای رفته! برای همین است که برخی کون شان را با شاخ گاو درنمی اندازند و ترجیح می دهند سوار خر بشوند؛ تفاوتی هم نمی کند که پالانش چه رنگی باشد:
سبز، بنفش و حتا سیاه!

مهم آن است که به هر رو سوارِ خر باشند؛ دور و برشان از گاوهایی اینچنین خبری نباشد و کامروایی کنند: صبح کم الله والعافیه!

در جامعه ی اروپایی، به این گروه از آدم ها که از دیدگاه طبقاتی درست بسان کشور خودمان، لایه های میانگین به بالای اجتماع را دربر می گیرند، «هپی ویو پیپل» («Happy View People») می گویند. می توانیم برای آن هم فشرده ای از سه حرف نخست درست کنیم:
هوپ!
 
ب. الف. بزرگمهر    هشتم تیر ماه ۱۳۹۲
 
 

۱۳۹۲ مهر ۵, جمعه

عمودی و افقی!


 

قند تو دل «سیّد از خر جسته» آب شده!


 

گفتگوهایی که باید از هر سو پی گرفته شوند ...


نوشته ای تصویری است دربرگیرنده ی تاریخچه ی فشرده و شاید نارسایی از یکی از نیرومندترین فیلسوفان دوره ی کنونی:  زنده یاد محمد حسین علامه طباطبایی. توجهم به آن و همچنین نام های شاگردانش، جلب می شود و می نویسم:
«یکی از آدم های برجسته ی ایران در زمینه ی فلسفه است. هیچکدام از آن شاگردان که نام شان را برده اید، اندکی هم از ژرفای دانش وی برخوردار نیستند و بیخودی با چسباندن خود به وی برای خود نامی تراشیده اند؛ کاری پلید و شوربختانه رایج در کشورمان! یادشان زنده! »

پاسخ می دهد:
«جالبه که خبر ندارید خود علامه طباطبایی درباره این افرادی که نام برده شده چی گفتن!
ضمنا من نام نبردم. این سنگ روی دیوار مزار ایشون نصب شده.
»


پاسخ می دهم:
«من خبر ندارم درباره ی آن ها چه گفته اند؛ ولی به آنچه گفته ام بر پایه ی تجربه ی شخصی خود، باوری ژرف دارم. من یکی از کتاب های آن زنده یاد را که آقای مطهری بر آن حاشیه نوشته بودند در دوران جوانی با دقت و پشتکار بسیار (نه سرسری!) خواندم و برایم بسیار جالب بود. ضمن آنکه در حد و اندازه ی خودم در این زمینه (گرچه نه استادی در زمینه ی فلسفه داشته ام و نه از چنین امکانی در زندگیم برخوردار بوده ام و به همین دلیل ارزش داوریم نیز محدود است!) برخی حاشیه های وی را نشانه ای از درنیافتن اصل مطلب آنچه آن فیلسوف عالیمقام نوشته بود، یافتم.

از این بگذریم. آیا شما یا دوستان تان در زمینه ی کارهای ملاصدرا  و برخی کارهایش که به زبان عربی است، کاری کرده و می کنید؟ اگرنه، به نظرم بسیار ارزشمند خواهد بود که بجای پژوهش های خارجی هایی چون هانری کربن که به نوبه ی خود کارهای ارزشمندی نموده اند، خودمان دست به این کار بزنیم و منظورم از آن، کارهای اساسی و ماندگار است
»

پاسخ می دهد:
«بگذریم. همین قدر بدانید که کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم تالیف ایشان اگر حواشی شهید مطهری را نداشت هرگز آن اثری که گذاشت را نمی گذاشت. این کتاب اساس و بنیان مارکسیسم را در ایران نابود کرد. و خوب است بدانید که پس از ایشان پرچمداران فلسفه صدرایی در حوزه حضرات آیات جوادی آملی و مصباح یزدی و حضرت علامه حسن زاده آملی هستند و شاگردان این سه بزرگوار آیات عظام فیاضی، رمضانی، نائیجی و سید علی آقا طباطبایی و  ...

در زمینه کتب ملاصدرا هم که در اخر کامنت گفتید در همه حوزه حکمت متعالیه صدرایی خوانده می شود.»

می نویسم:
«...
اینکه شما و بسیاری کسان دیگر نیازمند آن حاشیه نویسی ها بوده اید تا سخن علامه طباطبایی را دریابید، برایم قابل درک است؛ ولی فراموش نفرمایید که در فلسفه، ساده کردن جستار، کم و بیش همیشه باعث از دست رفتن اصل مطلب می شود؛ جُستارهای فلسفی را باید در همه ی کلیت خود کوشش نمود تا دریافت و گاه برای دریافت بهتر آن ناچاری چندین پله پایین تر بروی و کمبودهایت را جبران کنی تا دریابی استادانی چون آن علامه یا از همه ی آن ها برتر و بالاتر در همه ی دوران ها: فیلسوفی نابغه چون مارکس دقیقا چه گفته است. درست در همین جاست که برخی حاشیه نویسی های آقای مطهری را نادرست می دانم؛ بگونه ای نادرست که کم و بیش می توانستم بگویم خود وی، جُستار مورد گفتگو را خوب درنیافته است. اما درباره ی ادعای شما که «این کتاب اساس و بنیان مارکسیسم را در ایران نابود کرد.»، بیش تر آن را گفته ای بامزه می بینم. نمی خواهم شما را خدای ناکرده ریشخند کنم؛ ولی آخر کی از اینگونه ادعاها دست برمی دارید؟

به واقغیات مراجعه کنید. گفتند: آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند و البته اگر دقیقا راهی را که سوسیالیسم علمی (و نه هر چپ رو یا چپ نمایی!) پیش پا گذاشته بود و در مورد کشور خودمان بگونه ای دقیق منظورم پیشنهادهای درست و منطقی و علمی حزب توده ایران برای پیشرفت کشور بوده و هست، براستی امریکا و هیچ شیطان کوچک و بزرگ دیگری نمی توانست هیچ غلطی بکند؛ ولی وضع کنونی را ببینید و دست از ادعاهای خنده دار بردارید؛ حالا وضع بگونه ای است که آقایان به گفته ی خودشان حتا حاضرند با شیطان بزرگ در ژرفای جهنم هم تعامل کنند. کسی چه می داند؛ شاید در آنجا ناچار باشند از مار غاشیه نیز کمک بگیرند! با احترام برای شما و با پوزش پیشاپیش، ادعای نابودی مارکسیسم که شما آن را به عنوان گونه ای دین و مذهب می بینید و چنین نیست؛ جهان بینی ای که جهان را تکان داده و برای نخستین بار راه خوشبختی رنجبران و زحمتکشان جهان را روشن ساخته و در کردار نیز درستی خود را به نمایش گذاشته، در بهترین حالت آن سخنی کودکانه است. کمی منصف باشید و دستار (عمامه) خود را قاضی کنید.

کامیاب و پیروز باشید.»

پاسخ می دهد:
«واقعا خیلی جالبه که نمی دونید اول انقلاب نفوذ مارکسیسم تو منطقه چقدر بوده و در مملکت ما دکتر شریعتی ها به دامش افتاده بودند و با کتاب علامه طباطبایی و روشنگری های شهید مطهری در دانشگاه ها آگاه شدند و برگشتند.

مارکس نابغه بوده؟ نظر گورباچف هم همینه؟
»

می نویسم:
«...
اتفاقا نکته ی جالبی درباره ی زنده یاد علی شریعتی در میان گذاشتید. نظریات مذهبی در ابتدای انقلاب بویژه در میان روشنفکران با آن زنده یاد گسترش یافت و از راه آن ها به میان توده های مذهبی رفت؛ وگرنه کسی چندان آقای خمینی و دیگران را نمی شناخت. سپس وی را بگونه ای بسیار مشکوک در انگلیس نابود کردند تا راه برای میوه چینان انقلاب بزرگ خلقی ایران باز شود و البته در اینجا منظورم به هیچ رو آقای خمینی بگونه ای ویژه نیست؛ جریان هایی مانند حجتیه و مانند آن ها و کسانی مانند همین مصباح یزدی را می گویم که نه تنها انقلابی نبودند و نیستند که به شدت ضدانقلابی بوده و بسیاری شان پیش از انقلاب با ساواک برای نابودی مارکسیسم همکاری می کردند. تا آنجایی که من آگاهی دارم، علامه طباطبایی در سیاست آن آقایان دخالتی نداشت و آن ها را قبول نداشت. برای همین کناره گیری می نمود. کسی مانند مطهری را من از دیدگاه سیاسی آدمی بسیار مشکوک می دانم. البته تنها در همین اندازه؛ مدرکی ندارم و اتهامی هم به وی نمی زنم؛ ولی تجربه در کشور ما و در بسیاری از دیگر کشورهای جهان ثابت کرده که هرکسی، هر جریانی، چه مذهبی و چه غیرمذهبی که تندروی در رفتار خود نسبت به کمونیسم نشان داده، سرانجام سر از آخور نیروهای امپریالیستی درآورده است. راه دور هم نباید رفت. وضع کنونی حاکمیت تبهکار ایران را ببینید. به زودی اوضاع بسیاری از همین آقایان روشن خواهد شد. به شما این را همینجا قول می دهم. صورتک های بسیاری از چهره ها فرو خواهد افتاد و چهره پلیدشان روشن تر خواهد شد؛ گرچه، هم اکنون نیز با کمی باریک بینی آن را می توان دید.

درباره ی گورباچف، خود وی گفته است که از مدت ها پیش از فروپاشی اتحاد جمهوری های سوسیالیستی شوروی، نخستین کشور انقلاب پیروزمند کارگران و زحمتکشان جهان، با کشورهای امپریالیستی بند و بست کرده بود. اگر جای شما بودم، سخنان چنین آدم پست و فرومایه ای را گواه نمی گرفتم.»

دوباره و این بار با کمی برآشفتگی پاسخ می دهد:
«علامه طباطبایی چطور به سیاست و انقلاب و کارهای این آقایان (به قول شما) کاری نداشت در حالی که همه شاگردان ایشان انقلابی بودند و در پیشبرد اهداف انقلاب پرچمدار بودند؟

شهید مطهری، شهید بهشتی، شهید مفتح، آیت الله جوادی آملی، علامه حسن زاده آملی، علامه حسینی تهرانی، آیت الله خامنه ای، آیت الله سبحانی، آیت الله مکارم شیرازی، آیت الله مظاهری، و اگه بخوام همه رو اسم ببرم مثنوی هفتاد من کاغذ میشه.

اینا اتفاقی و تصادفی بوده؟ شما اگه چند صفحه از المیزان خونده باشید این حرفو نمی زنید.

دوست عزیز اطلاعات دینی شما بسیار پایینه. و از مبانی فکری فلسفه صدرایی خبر ندارید. ملاصدرا خودش بر علیه شاه عباس صفوی شورید و به کهک قم تبدیل شد. مکتب فکری فلسفی صدرایی جوریه که امکان نداره کسی بخونه و انقلابی نشه.

شما همون دنبال مارکس باشید بهتره. مارکس نابغه خوبی بوده؛ الانم افکارش دنیا رو گرفته و همه دنباله روی اون هستند. موفق باشید.»

پاسخ می دهم:
«...
تا جایی که من به یاد دارم، علامه طباطبایی از سیاست کناره می گرفت؛ ولی شاید آگاهی شما در این زمینه با آنکه از من جوان تر هستید و آن دوره را ندیده اید، بیش تر باشد.

درباره ی مانش (مفهوم) انقلاب و انقلابی نیز به نظرم تفاوت چشمگیری در دریافت آن داریم. من هیچکدام از آن نامبردگان را انقلابی نمی دانم. حتا زنده یادانی چون حسینعلی منتظری و طالقانی را نیز که بسیار بیش تر از برخی از آن نامبردگان (درباره برخی دیگر از آن ها شناختی بسنده ندارم) به سیاست آشنا بوده و تا اندازه ای در سمت و سوی توده ی مردم و به سود آن ها حرکت می کردند را نمی توان انقلابی نامید. این آقایان که جای خود دارند. سخن بیش تر در این باره نیز در این چارچوب نمی گنجد و نیازمند کاری ریشه ای تر برای دریافتن بهتر مانش «انقلاب» و «انقلابی» است؛ وگرنه، هرکسی به خود این اجازه را می دهد که دهان بگشاید و بگوید: «من یک انقلابی هستم».

درباره ی آگاهی های دینی و مذهبیم، بیگمان حق با شماست. آگاهی سامانمند (سیستماتیک) در این زمینه و البته بسیاری زمینه های دیگر ندارم و البته، کوشش می کنم پایم را نیز از گلیم خودم بیش تر دراز نکنم. درباره ی ملاصدرا و اختلافاتش با دربار صفوی و آخوندهای قشری دوران خود و سال هایی اقامت در کهک به آن اندازه که در زندگینامه ی وی (به نظرم نوشته ی هانری کربن) و برخی خاستگاه های دیگر اینترنتی کم و بیش چیزهایی می دانم. نتیجه گیری شما در این باره که «مکتب فکری فلسفی صدرایی جوریه که امکان نداره کسی بخونه و انقلابی نشه» برایم جالب است؛ گرچه باز هم می پندارم دریافت ما از «انقلاب» تفاوت های چشمگیری دارد.

... و اما آنچه در واپسین جمله درباره مارکس و به دنبال آن رفتن و چیزهای دیگر نوشته اید، پیش از هرچیز برآشفتگی نهفته در جمله را تا اندازه ای درمی یابم؛ تنها تا اندازه ای به این دلیل که به نظرم نیازی به آن نیست. ولی نکته های دیگری را نیز در این زمینه برایتان می نویسم. امیدوارم سودمند باشد:
الف. هیچ کمونیستی که سوسیالیسم علمی را به آرش راستین آن دریافته باشد، هیچگاه دنباله رو بطور کلی و دنباله روی کسی بگونه ای ویژه نیست؛ حتا اگر آن کسان، مارکس، انگلس و لنین (همان الف لام میم کتاب های دینی شما!) باشند. خود این «الف لام میم» ها نیز بارها درباره ی پرهیز از برخورد جزمی به جهان بینی سوسیالیستی و دیالکتیک ماتریالیستی هشدار داده اند؛
ب. این جهان بینی، جهان بینی ای پویا و همواره در حال فرگشت (تکامل) است و پیوسته از پیشرفت های تازه ی علمی در زمینه های گوناگون علوم دقیقه و علوم اجتماعی بهره مند می شود و نتایج بدست آمده و چیزهای نو را در جهان بینی خود در چارچوبی فراگیرتر و فلسفی می گنجاند و آن را بهبود می بخشد. رمز ماندگاری و پویایی آن و این نکته که هر روز توده های گسترده تری از مردم در همه ی جهان به آموزش و فراگیری آن روی می آورند در همینجاست؛
پ. اسلوب و شیوه ی برخورد در این جهان بینی، برخلاف اسلوب «متافیزیک» که در همه ی جهان بینی های دینی جهان (اسلام، مسیحیت و غیره) نقش بنیادین دارد، «دیالکتیک» است که البته در پیوند و در کلی پیوسته و یگانه شده با «ماتریالیسم فلسفی» کاربرد دارد؛
ت. آموزش های «سوسیالیسم علمی»، برای کمونیست ها یک رهنمون عمل است و نه چیزی بیش از آن و کمونیست های راستین، هیچگاه به آن به عنوان آموزه ای دینی یا چیزی آسمانی نمی نگرند. به عبارتی دیگر، جهان بینی سوسیالیسم علمی، دانش و آموزشی کاربردی است و نه، تنها دانشی نظری. از همین رو، خود کمونیست ها نیز هنگامی می توانند چنین ادعایی داشته باشند که بتوانند این دانش را در کردار اجتماعی خود بدرستی (دستِکم در خطوط عمده ی آن!) بکار بندند؛ وگرنه، حق داشتن چنین ادعایی را ندارند؛ و
ث. نکته ی واپسین (به عنوان نکته ای معترضه!): مگر نه اینکه خود پیامبر اسلام فرموده که دانش را هر جا که هست، حتا در چین، بیابید و فرابگیرید؟ خوب! این هم دانشی است که اگر آن را فرا بگیرید به شما و هر کس دیگری بسیار کمک خواهد نمود تا چالش های سیاسی و اجتماعی را از زاویه ای دیگر نیز نگریسته و راه را از چاه بهتر بازیابید. دین و آیین تان نیز سر جای خود ارجمند!

کامیاب باشید.   

ب. الف. بزرگمهر   پنجم مهر ماه ۱۳۹۲
 
برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!