«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۲ تیر ۱۵, شنبه

من هم بودم، روزی صد بار دورِ آن گنبد می چرخیدم!


تصویری از گنبد آرامگاه امام رضا در مشهد با کفترانی که از بالا تا پایین گنبد را با فضولات خود آذین بخشیده اند، درج کرده و نوشته است:
«گدایم و نظرم سوی شاه ذوالکرم است: دلم خوش است که نامم کبوترحرم است.
جلوه ای از شکوه و عظمت بارگاه منور رضوی ...»

از «گوگل پلاس»

... و من به یاد آخوند جوانی، کم و بیش هم سن و سال خودم، می افتم که سال ها پیش در سفری از تهران به کاشان با وی همسپر (همسفر) بودم. آن هنگام، نزدیک به ۴۰ سال پیش، جاده ی کمربندی در کار نبود و اتوبوس ها می بایستی به ناچار از میان شهر قم و جایی نزدیک حرم حضرت معصومه رد شوند که بیش تر وقت ها شلوغ و در گرمایی که جان آدم بالا می آمد، نفسگیر بود. از هر سو که به شهر می رسیدی، گنبد طلایی حرم و کفترانی که گرداگرد آن می چرخیدند را می دیدی.

گفتگوی من و آخوند جوان که کنار یکدیگر نشسته بودیم، گل انداخته بود و اینگونه نیز راه تهران تا قم کوتاه تر شد. یادم نیست درباره ی چه جُستارهایی گپ می زدیم؛ شاید درباره چگونگی آفرینش جهان هستی، زمین و آسمان. بیش تر وی سخن می گفت و من گهگاهی پرسشی در میان می گذاشتم که وی را به سخن گفتن بیش تر برمی انگیخت ... تا رسیدیم به جایی که گنبد طلایی از دور خودنمایی می کرد و زاویه ی پرتو خورشید نیز بر درخشندگی آن می افزود. وی با دیدن کفتران بیشماری که گرداگرد گنبد حرم می چرخیدند، چیزی مانند این می گوید:
عظمت را می بینی؟! حتا کبوتران هم گرد حرمش می چرخند ...

من بخت رفتن درون آن حرم را تا آن هنگام نیافته بودم و سپس نیز هرگز گذارم به آنجا نیفتاد؛ ولی درون حرم امام رضا رفته بودم و آنچه بیش از خود حرم، آیینه بندی ها و چلچراغ هایش برایم چشمگیر بود، صحن حرم و دانه هایی بود که سرتاسر صحن، اینجا و آنجا، گُله گُله بر زمین ریخته شده بود و کفتران چاق و چله ای که از شدت پرخوری توان پرواز را نیز از دست داده بودند (یا شاید من اینگونه در خاطرم مانده است). به آخوند که تا آن هنگام شنونده ی شکیبایی گیرش آمده، یادآور می شوم:
... خوب! آنجا برایشان دانه می ریزند و با طنز تلخی که از کودکی با من همراه بوده است، می افزایم:
من هم بودم، روزی صدبار دورِ آن گنبد می چرخیدم!

آخوند که هنوز از شگفتی «عظمت پرواز کبوتران به دور گنبد و گلدسته های حرم» درنیامده، نگاهی شگفت انگیز به من می اندازد و می پرسد:
«فکر می کنی، این ها برای چند دانه ی بی ارزش که در صحرا و بیابان هم یافت می شود، اینجا دور حرم می چرخند؟!» ... و من می مانم که چه به وی پاسخ دهم؛ درست بسان سال ها پس از آن، روزی که خسته و کوفته از دوندگی های روزانه به خانه بازگشته ام. تلویزیون روشن است و صدای زر زر یکی از بچه هایم که به وی «دهن گاله» نام داده بودم، بلند ... سخنرانی آن رهبر فرزانه تر از این یکی پخش می شود؛ می نشینم و با تشری به «دهن گاله» گوش می دهم ... تا آنجا که می گوید:
«... اقتصاد مال خر و گاوه!»

این، همان اندیشه است که تاکنون پی گرفته شده و می شود. جهان با شتاب به سوی پیشرفت های بیش تر و بزرگ تر در زمینه های گوناگون پیش می رود و ما هنوز اندرخم یک کوچه ایم تا به این جماعت سودازده حالی کنیم که کبوتر به عشق دانه های خوراکی آنجا می نشیند؛ نه به عشق امام رضا یا حضرت معصومه یه هر حضرت دیگری! وگرنه، دستِکم کمی بیش تر بال می زدند و جایی دیگر می ریدند؛ نه درست بر بارگاه و گنبد حرم که گویی هر یک به زبان بی زبانی می گوید:
ریدم به کله ات!

ب. الف. بزرگمهر   ۱۵ تیر ماه ۱۳۹۲

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!