«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۲ تیر ۱۴, جمعه

... از او سختم می آید که می دانست، نمی باید انداخت!


در نکوهش تفتین، در مذمت تحریف / کانون نویسندگان ایران
توضیح: متن زیر پاسخ کانون نویسندگان ایران است به مصاحبه نشریه «اندیشه پویا» با آقای محمود دولت آبادی (شماره ٧، فروردین و اردیبهشت ١٣٩٢) که به شکلی سانسورشده در شماره ٨ این نشریه چاپ شده است. این که نشریه مذکور به هیچ یک از موارد مطرح شده از سوی کانون پاسخ نداده و در عوض، ضمن سانسور نکات معناداری از این جوابیه، به حربه های نخنمایی چون «استالینیسم»، «سانترالیسم دموکراتیک» و «استفاده از تفنگ به جای قلم» چنگ زده تا ناتوانی و درماندگی خود را از پاسخگویی بپوشاند، گویاتر از آن است که به توضیح نیاز داشته باشد. بدین وسیله متن کامل و سانسورنشده جوابیه را به اطلاع خوانندگان میرسانیم. کلمات و عبارات سانسورشده در کروشه آمده است.

کانون نویسندگان ایران ١١تیر ١٣٩٢
عقل حکم میکند که با نشریاتی چون «اندیشه پویا» وارد بحثی از مقوله زیر نشویم، به چند دلیل. نخست آن که وظیفه آقای محمود دولت آبادی است – و نه ما – که به تحریف سخنانش اعتراض کند. دودیگر، حتی اگر شائبه تفتین برای به جان هم انداختن اعضای کانون نویسندگان ایران از رهگذر این گونه گفتوگوهای خباثت آمیز را منتفی بدانیم ـ که تجربه نشریاتی از سنخ «اندیشه پویا» نشان داده که به هیچ وجه چنین نیست ـ واکنش به این مصاحبه ها خود نوعی به رسمیت شناختن این گونه جنجالهای مطبوعاتیِ نازل و بیمایه و به یک معنا فراهم کردن بهانه برای همان تفتین است. و سرانجام این که کانون نویسندگان ایران همیشه پرهیز داشته است و همچنان پرهیز دارد از این که به وسیله ای برای گرم کردن بازار و دکان کسب و کار دیگران بدل شود، به ویژه اگر کار این «دیگران» مسبوق به سابقه سرکوب و پرونده سازی باشد و ضدیتشان با کانون نویسندگان ایران جز از درِ ستیز با آزادی و آزادی خواهی نباشد.

با این همه، کاری که «اندیشه پویا» کرده چنان زشت و زننده است که در عین حال هیچ عقلی سکوت درباره آن را جایز نمی شمارد . متن آن قسمت از گفت وگوی این نشریه با آقای دولت آبادی («محکوم شدم به گوشه نشینی»، شماره ٧، فروردین و اردیبهشت ١٣٩٢) را، که مورد نظر ماست، به طور کامل نقل می کنیم تا خواننده ای نیز که احیاناً این گفت وگو را نخوانده است، در جریان مسئله قرار گیرد:
...
در دوره آقای خاتمی یکی از اتفاقاتی که میخواست بیفتد این بود که کانون نویسندگان دوباره شکل بگیرد. اما گویا شما از یک جایی، خیلی مخالف این بودید که نویسندگان دوباره جمع شوند ...
تا آنجایی که نویسندگان جمع میشدند، من بودم، اما همین که زبانک های سیاست بازی واردش شد، باز رها کردم.

گویا در جلسه ای دعوا کردید و آمدید بیرون.
فحش دادم آمدم بیرون.

چه چیزی گفته بودند که شما را آن قدر ناراحت کرده بود؟
کلک زده بودند.

سر چی کلک زده بودند؟
بازجویی نکنید دیگه! هفته بعد رفتم و از جمع عذرخواهی کردم. من به آن جلسه رفتم بگویم از فحشی که دادم عذر میخواهم، ولی از رفتارم عذر نخواستم. هرجا که پلتیک بازی شود من عکس العمل تند نشان میدهم. موقع رفتنم، وقتی بیرون آمدم، به موقع هشدارهایم را داده بودم و وجدانم کاملاً راحت است.

یعنی اگر توجه نشان میدادند، اتفاقات بد برای نویسندگان نمی افتاد؟
شاید اتفاق نمی افتاد. علت اتفاق را که برداری، نیمی از امکان فعلیت سلب میشود.
....

بر اساس آنچه در بالا آمده، سخن آقای دولت آبادی چنین است: (اگر کانون نویسندگان به حرف من توجه نشان میداد) شاید اتفاقات بد برای نویسندگان نمی افتاد. حال آن که «اندیشه پویا» این سخن را در روی جلد خود این گونه تیتر کرده است: اگر کانون نویسندگان به حرفم گوش میکرد، قتلهای زنجیره ای رخ نمی داد.

این کارِ «اندیشه پویا» به دلایل زیر، تحریف آشکار سخن دولت آبادی است:
١ ـ «توجه نشان دادن» به حرف دیگران با «گوش کردن» به آن حرف یکسره متفاوت است. اولی دال بر دقت و تأمل شنونده حرف مورد نظر است، حال آن که دومی بر حرف شنوی و اطاعت از آن حرف دلالت میکند.
٢ ـ آقای دولت آبادی مطلقاً از چیزی به نام «قتلهای زنجیره ای» نام نبرده است. لابد ایشان ترجیح داده است – به هر دلیل – که وارد این بحث نشود. این گمان به ویژه آن گاه تقویت میشود که او، در واکنش به یکی از پرسشها در باره اختلاف بین وی و کانون نویسندگان ایران، معترضانه میگوید:
«بازجویی نکنید دیگه!». حتی خودِ «اندیشه پویا»، که گویی به پرهیز دولت آبادی از ورود به این بحث پی برده است، در گفتوگو با او به جای «قتلهای زنجیره ای» از عبارت «اتفاقات بد» استفاده کرده است.
٣ ـ آقای دولت آبادی در پاسخ به آخرین پرسش «اندیشه پویا» در این مورد، به صراحت گفته است:
شاید اتفاق نمی افتاد. در تیتر اندیشه پویا، این تردید در سخن آقای دولت آبادی به قطعیت تبدیل شده است.

بدین سان، «اندیشه پویا» اولاً، با تبدیل تردید آشکار در پاسخ دولت آبادی به قطعیت کامل، سخنی را به او نسبت داده که بر زبان نیاورده است. ثانیاً، حق آقای دولت آبادی را دست کم در پرهیز از نام بردن از «قتلهای زنجیره ای» نادیده گرفته و عبارتی را از قول دولت آبادی بیان کرده که او به کار نبرده است. و بالاخره با جعل فعل «گوش کردن» (به جای «توجه نشان دادن») تلویحاً این درک را القا کرده است که گویا دولت آبادی چیزی مثل پدرخواندگی کانون نویسندگان بوده است، یا اعضای کانون افراد گوش به فرمان او بوده اند که در هر حال توهینی است آشکار، هم به دولت آبادی و هم به کانون نویسندگان ایران.

میدانیم که بر اساس یک سنت مطبوعاتی ـ خوب یا بدِ آن را کاری نداریم ـ ترتیب و گزینش تیتر و سوتیترهای مقاله ها و مصاحبه ها حق نشریه است. اما به همان اندازه این را نیز میدانیم که این حق، همچون هر حق دیگری، در عین حال حاوی مسئولیت صاحب آن نیز هست. به این معنا که نشریات حق دارند مضمون سخنان و دیدگاه های افراد را در قالب واژه های دیگر ـ که به نظر آنان ممکن است جاذبه های بیشتری داشته باشد ـ تیتر کنند، بی آن که سر سوزنی حق داشته باشند آنها را تحریف کنند. روشن است که ما از نقد اندیشه و عمل خود ـ از سوی هر کس و هر رسانه ـ استقبال می کنیم، اما تفتین و تحریف را از مقوله نقد نمیدانیم.

تحریف سخنان آقای دولت آبادی در این مصاحبه فقط به تیتر و سوتیتر محدود نمی شود. مصاحبه کنندگان در چندین جا در گیرودار گفت و گو با کج و معوج کردن سخنان دولت آبادی کوشیده اند چیزی را که وی نگفته است، القاکنند تا شاید او منظور آنها را بر زبان آورد. به این سؤال و جواب توجه کنید:
....
تفهیم اتهام شما چه بود؟ اتهام شما ارتباط با گروه خاصی بود؟
به هیچ وجه. بنا بود اعلیحضرت را بردارند، دنبال چهار تا اسم قلمبه میگشتند در زبان اروپایی ها بیندازند، بگویند این شاه چقدر شریر است، هنرمند و نویسنده را میگیرد می اندازد زندان و میگیرد زیر شکنجه؛ البته سازمان امنیت هم بلد بود کاری کند با اشخاص که آن ادعا واقعی باشد.

یعنی به این دلیل، سلطانپور و دیگرانی که بازداشت شده بودند، شما را الکی لو دادند؟
هیچ کس مرا یا دیگری را لو نداد؛ چیزی برای لو دادن وجود نداشت....
می بینیم که دولت آبادی بر این باور است که سقوط رژیم شاه توطئه ای از سوی ارباب قدرت بوده که با هم رقابت داشتند و می خواستند شاه را بردارند؛ و برای اجرای این توطئه، هنرمندان و نویسندگان را قربانی کردند. اما مصاحبه کننده، که انگار همیشه در کمین است تا از سخنان دولت آبادی بُل بگیرد، طوری سؤال می کند که گویا بازداشت شدگان (سعید سلطانپور و دیگران) او را لو داده اند!! استنتاجی یکسره بیربط با سخن دولت آبادی. آیا نباید این مصاحبه گر خبیث را به باد انتقاد گرفت که آخر از کجای سخن دولت آبادی این نکته درمیآید که سعید سلطانپور او را لو داده بوده است؟!

گفتیم که تجربه نشریاتی از نوع «اندیشه پویا» نشان داده است که شائبه تفتین آنها برای به جان هم انداختن اعضای کانون نویسندگان ایران به هیچ وجه منتفی نیست. برای آن که به تهمت زنی بی اساس متهم نشویم به یک نمونه از این نوع فتنه گری در همین مصاحبه مورد بحث بسنده میکنیم. در این پرسش و پاسخ دقت کنید:
شما سال ٥٥ از زندان آزاد شدید. به هر حال عضو کانون نویسندگان بودید. اما برنامه «ده شب» که برگزار شد و شما هم به این برنامه رفتید، باز در آنجا در حاشیه نشستید؛ در نقش تماشاگر. چرا کسی که عضو کانون نویسندگان است، زندان هم رفته، خودش را از این افراد کنار میکشد؟
من کنار نکشیدم. من پای سعید سلطانپور را گرفتم کشیدمش پایین....
چنان که پیداست، هم در این مورد و هم در مورد قبلی، محمود دولت آبادی با پاسخ های خود در واقع نقشه پرسشگر را نقش بر آب کرده و به دام او نیفتاده است. اما شرم هم چیز خوبی است. ما که هر چه بالا و پایین این سؤال و جواب و به طور کلی تمام مصاحبه را زیر و رو کردیم، کمترین اشاره ای از سوی دولت آبادی دال بر این که او در سالهای ٥٥ و ٥٦ از اعضای کانون نویسندگان کنار کشیده بوده است، نیافتیم. به راستی این «کشف و شهود» شیطنت آمیز را به چه چیز دیگری میتوان نسبت داد جز تفتین به قصد بر هم زدن میانه دولت آبادی و کانون نویسندگان ایران؟ این دیگر ژورنالیسم نیست؛ شارلاتانیسم است.

اما دو کلام هم با آقای محمود دولت آبادی
می شد افاضات آقای دولت آبادی در باره ورود «زبانک های سیاست بازی» به کانون نویسندگان ایران (در دوره سوم فعالیت اش) و «پولیتیک بازی» کانون در این دوره را بی جواب گذاشت. می شد به این سخن سست و بیمایه او که «برای من سیاسی بودن همیشه نازل بود و هست» پاسخ نداد. می شد از ایشان نپرسید که اگر واقعاً چنین بوده و هست، فعالیت سیاسی آشکارش به صورت دفاع تمام قد از هاشمی رفسنجانی در انتخابات سال ١٣٨٤ و فراخواندن مردم به انتخاب او به عنوان رئیس جمهوری اسلامی چه صیغه ای بود؟! می شد از او نپرسید که آیا سخنرانی در ستاد میرحسین موسوی در سال ١٣٨٨ برای حمایت از کاندیداتوری او «سیاسی بودن» آن هم از نوع «نازل»اش نبود؟ می شد به ایشان نگفت که آخر، دوست عزیز، قسم حضرت عباس را باور کنیم یا دم خروس را؟! می شد به دولت آبادی یادآور نشد که او در دوره اخیر فعالیت کانون نویسندگان نه تنها کانون را «رها» نکرد بلکه برای دو دوره به عضویت هیئت دبیران کانون درآمد و در اکثر جمع های مشورتیِ کانون شرکت داشت. خلاصه می شد به خیلی از حرف های دیگرِ دولت آبادی جواب نداد و خیلی سؤال های دیگر را از او نکرد. اما این یکی را دیگر نمی شد بیجواب گذاشت که «علت» آن «اتفاقات بد» که برای نویسندگان افتاد، ورود «زبانک های سیاست بازی» به کانون نویسندگان و «پولیتیک بازی» کانون بود. این حد از وارونه نمایی حقایق و جفای تأسف انگیز در حق آن جان باختگان که در عین حال به معنای تلاشی است ـ هر چند ناخواسته ـ برای تبرئه قاتلان، دیگر کارد را به استخوان انسان می رساند و سکوت در برابر آن را به وهنی خفت بار بدل می کند که تحمل آن به راستی از ما ساخته نیست.

از آقای دولت آبادی می پرسیم و اصرار داریم که به این پرسش پاسخ دهد که مگر غیر از این است که وقتی ایشان به سانسور کتاب «کلیدر» یا ندادن مجوز نشر به کتاب «کلنل» از سوی [دستگاه سانسورِ موسوم به] «وزارت ارشاد» اعتراض می کند، در واقع دارد به دولت جمهوری اسلامی اعتراض میکند؟ اگر چنین است، که لاجرم چنین است، آیا اعتراض به دولت یک عمل سیاسی هست یا نه؟ پاسخ منفی به این پرسش فقط از کسی ساخته است که بخواهد خود را فریب دهد، که فکر نمی کنیم آقای دولت آبادی خواهان چنین چیزی باشد.

بسیار خوب، اگر اعتراض به سانسور یک عمل سیاسی است، آیا نویسندگانی که در سال ١٣٧٧ به قتل رسیدند، کاری جز این کرده بودند؟ آیا آقای دولت آبادی می تواند حتی یک مورد را نشان دهد که مثلاً محمد مختاری و جعفر پوینده که در آن سالها در چهارچوب کانون فعالیت می کردند و به قتل رسیدند، غیر از مبارزه با سانسور و دفاع از آزادی بیان فعالیت سیاسیِ دیگری داشته اند؟ بدیهی است که فعالیت سیاسی به معنای حزبیِ آن در بیرون از چهارچوب کانون، حق مسلم تک تک آن نویسندگان بود؛ و آنان حتی به این معنا نیز به هیچ وجه مستحق آن [توحش مرگبار] نبودند. اما واقعیت این است که آن جان های شیفته آزادی فقط و فقط به علت مخالفت با سانسور و مبارزه برای آزادی بیانِ بی هیچ حصر و استثنا جان باختند و لاغیر. اگر جز این بود، قاتلان تا کنون هزاران بار آن را در بوق و کرنا کرده بودند تا به زعم خود، برای عمل ننگین شان توجیهی دست و پا کرده باشند.

وانگهی، درک این نکته به ذکاوت چندانی نیاز ندارد که در این سرزمین [بلادیده لازم نیست کسی حتماً فعالیت سیاسی داشته باشد تا به عقوبتی نابسزا گرفتار آید. حتا] فعالیت یکسره مسالمت آمیزِ فرهنگی و اجتماعی افراد نیز ممکن است برای آنان هزینه هایی [گزاف] داشته باشد. خودِ آقای دولت آبادی در همین مصاحبه می گوید در زمان رژیم سابق صرفاً به دلیل نویسنده بودن به زندان محکوم شده و هیچ گونه فعالیت سیاسی نکرده است. همین اعتراف، گواه نادرستیِ نظر ایشان درباره ی آن «اتفاقات بد» است و نشان میدهد که سرکوب نویسندگان ایران لزوماً معلول «سیاست بازی» نبوده و نیست.

در پایان، بیجا نیست اگر این نکته را به محمود دولت آبادی یادآوری کنیم که برخی از کسانی که نام ناروا و بی مسمای «اصلاح طلب» بر خود گذاشته اند در سالهای اخیر راهِ پیداکردن جایگاهی امن و امان از دست یورش بیامان رقیب [سرکوبگر] را از جمله در آزادی ستیزی و به طور خاص در حمله به کانون نویسندگان ایران و تلاش برای لکه دار کردن آن جسته اند. گویی دیواری کوتاه تر از کانون نویسندگان نیافته اند. در مقابل، ما البته همیشه سرکوب این جماعت را محکوم کرده و بی هیچ قید و شرط از آزادی بیان شان دفاع کرده ایم؛ بی آن که کوچکترین توهمی به آنها داشته باشیم یا به حالشان تأسفی بخوریم. درد و تأسف ما از بابت دوستانی است که نه فقط به این افراد و رسانه های رنگارنگشان اجازه می دهند آنها را آلت دست قرار دهند بلکه گاه حتی ـ ناخواسته و نسنجیده ـ در حمله به کانون نویسندگان ایران با آنان همسو می شوند. نه ما حلاج ایم و نه دولت آبادی، شبلی؛. اما راست آن است که این شباهت شگفت چندان هم تصادفی نیست:
«پس هر کسی سنگی می انداختند. شبلی موافقت را گِلی انداخت. حسین بن منصور آهی کرد. گفتند:
«از این همه سنگ چرا هیچ آه نکردی؟ از گِلی آه کردن چه سرّ است؟ گفت: 
«از آن که آنها نمی دانند، معذورند. از او سختم می آید که می داند: نمی باید انداخت».

کانون نویسندگان ایران
خاستگاه: http://iraniranam5.blogfa.com

عنوان را از متن برگزیده ام. ب. الف. بزرگمهر

پی نوشت:

می خواستم درباره ی متن بالا یادداشتی جداگانه و بلندبالا بنویسم. به دلیل هایی بر خواست قلبی خود پا نهادم. تنها به همین بسنده می کنم که بگویم:
برای آن گروه کم و بیش بزرگ از روشنفکران و بویژه میرزابنویس هایی که بیش تر از روی نادانی به دنبال یافتن ننه و بابا در رشته های گوناگون (پدر علمِ ...) هستند و همواره به بزرگنمایی این و خوار شمردن یا نادیده گرفتن آن سرگرمند، متن بالا می تواند بسی آموزنده باشد!

ب. الف. بزرگمهر    ١٤ تیر ماه ١٣٩٢

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!