«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۱ آذر ۲۶, یکشنبه

از اینکه در برابرت خاموش نبودم، پشیمان نیستم!


نامه ای به آزار دهنده ام در خیابان

سلام آقا، نامت را نمی دانم اما شاید به خاطر داشته باشی که حدود یک هفته بعد از عید سعید فطر در بازارِ ده افغانان از کنارم گذشتی. شاید مرا به خاطر داشته باشی. من همان زن جوانی استم که با پیراهن سرخِ دست دوزی شده و پطلون سیاه کنار یک کراچی ترکاری ایستاده بود و چانه می زد. وقتی از کنارم گذشتی از باسنم چُندک گرفتی. من سرخ شدم. مرد پیری که ترکاری می فروخت متوجه شد اما چیزی نگفت. او شاید هر روز شاهد صحنه هایی شبیه این است. این اتفاق برای من چندین بار در پل باغ عمومی، لیسه مریم و یا ده افغانان افتاده است. دوستانم هم برایم تجربیات مشابهِ خود را قصه کرده اند. اما امروز من بیشتر خجالت کشیدم چون این پیرمرد متوجه شد. من به جای تو شرمیدم.

دنبالت دویدم و از بندِ دستت محکم گرفتم. ترسیده بودم و عرق به سرعت از پیشانی ام می ریخت، اما شروع به فریاد زدن کردم. ” چرا اینطور کردی؟ چطور جرات کردی؟ آیا در خانه در مقابل اعضای خانواده ات هم این طور رفتار می کنی؟” تو در مقابل بلند تر فریاد زدی، مثل اینکه یک مسابقه باشد و هر که صدایش بلند تر بود ببرد. “دخترِ دیوانه! من هیچ کاری نکرده ام. تو ارزش این را نداری که من کاری کنم.” هنوز هم می شرمیدم به دیگران بگویم چی کرده ای. تو شاید به خاطر داشته باشی که همه چگونه به ما می نگریستند. زنان دیگر به من می گفتند که آرام شوم و گپ را کلان نکنم چون فقط به آبروی خودم لطمه وارد می کنم، اما من تصمیم نداشتم خاموش باشم. به زودی چند نفر پولیس آمدند و ما را به حوزه بردند.

مرد قد بلندی که شاید افسر پولیس بود از من خواست برایش بگویم که چی اتفاقی افتاده. من برایش قصه کردم. تو دهانت را باز کردی تا چیزی بگویی، اما افسر فریاد زد: “تو چُپ باش!” بعد از چند لحظه او شروع به زدنِ تو کرد. تو روی زمین افتاده بودی و او با پاهای بزرگش که با بوتِ چرمیِ محکم پوشانده شده بود ترا لگد می زد. از ابرو هایش عرق می ریخت. او هم به اندازه‌ی من عصبانی بود. تو را دوباره ندیدم اما دوستی که همراهت بود مرا تا خانه دنبال کرد و همه راه آزارم داد. “چی شد دگه؟! کدام کار دگه خو نکد که ایقه زورت داد.” حرف های وقیح او را تا حال به خاطر دارم، اما آن روز بسیار خسته بودم و نمی توانستم برای بار دوم بجنگم.

تو و دوستت به احتمال زیاد خود را مسلمان و با غیرت می دانید. شاید شما هر جمعه به مسجد هم می رویید که نماز بخوانید و یا شاید بیشتر از یک بار در هفته نماز می خوانید. شما شاید به زنان تان می گویید که از خانه بیرون نشوند چون دنیا پر است از مرد های بدی که به آنها ضرر می رساند. شما شاید حتی فکر می کنید که حق دارید به بدن من دست بزنید چون فکر می کنید که یک زنِ “خوب” تنها در سرک ها چی می کند آنهم در بیروبارِ بازار. خواهرانِ شما شاید زنانِ “خوب” باشند چون بدون شما از خانه بیرون نمی شوند. شما فکر می کنید اگر من زن “خوبی” بودم در خانه می بودم. این سرک ها به مردان تعلق دارد.

من این نامه را نوشتم تا برایت بگویم که من هرگز نخواستم تو لت بخوری و تحقیر شوی، اما من از اینکه در مقابلت خاموش نبودم پشیمان نیستم. نوشتم تا برایت بگویم که من می دانم چی طرحی در ذهن داری. تو می خواهی مرا بترسانی، تهدید کنی، و در خانه حبس کنی. به نظرت خانه برای من جایی خوبیست چون آنجا نگهداری از کودکان و اطاعت از مردی که روزی شوهرم خواهد شد را خواهم آموخت. تو می خواهی که من از دنیای بیرون از خانه ام بترسم و هرگز راهم و جایم را در آن نیابم. تو می خواهم من به این باور برسم که یگانه جای امن و مناسب برای من خانه ام است. اما من برایت می نویسم که بگویم که جای من و هر زن دیگر در سرک های شهر ما، در مکاتب، در اکادمی پولیس، در پارلمان، در کابینه، در مسجد، در اتحادیه کارگران، در مبارزه، در مجلس سنا، و یا هر جای دیگری که بخواهیم است. نه تو، نه مرد یا زنی دیگر، نه طالبان، نه دولت، هیچ کدام این توانایی را ندارند که مرا مجبور به پذیرفتن طرز تفکری کنند که مرا کمتر از تو می پندارد و اعتماد به نفسم را از من سلب می کند. هیچ کس نمی تواند به من این دیدگاه را تحمیل کند که یگانه جای امن برای من آشپزخانه و اتاق خواب است و یا اینکه من توانایی دفاع از خودم را ندارم. زنان زیادی استند که در اتاقِ خواب توسط شوهران شان مورد تجاوز قرار می گیرند. زنان زیادی استند که در آشپزخانه بدن شان با سیخ های داغ کباب سوزانده می شود. بدون اعتماد به نفس هیچ جای دنیا برای من امن نیست.

من هر روز از خانه ام بیرون خواهم شد و با شجاعت روی سرک های شهر خودم قدم خواهم زد، نه بخاطر این که نیاز دارم بلکه به این دلیل که می توانم و آزار و اذیتِ تو این توانایی را از من نمی گیرد. من به خاطر قباحت تو دیگر احساس شرمندگی نخواهم کرد. من به خاطر حفظ “آبرو” دیگر خاموشی را به حق طلبی ترجیح نخواهم داد. این نامه را نوشتم تا بدانی که زنی با لباس سرخ، زنی که تو آزارش دادی، دوباره به بازار خواهد آمد.

با مقاومت، زنی با پیراهنِ سرخ

نورجهان اکبر ـ کنشگر حقوق زن افغانستان

برگرفته از «گوگل پلاس» مهری م. ک.

عنوان را از متن برگزیده ام.  ب. الف. بزرگمهر

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!