«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۱ آذر ۲۶, یکشنبه

سبز، سبز تیره


داشتم از کلاس برمی گشتم، برف ریز ریز می بارید. توی تاکسی ونک که نشستم خانوم مسن کناری، خودش گفت هفتاد سالش ست، مدام حرف میزد اول با آقایی که آن طرف نشسته بود و من نمی دیدم .نزدیک ونک مرد که پیاده شد رو به من شروع کرد به حرف زدن. گفت فلان سریال را می بینی با بازی فلان هنرپیشه آنهم درست وقتی که به هر دلیل مسخره ای حالم از سینما و هنرپیشه و همه ی حواشی اش بهم میخورد. من این مرض تعمیم جزء به کل را دارم لابد .دارم و به دَرَک که دارم. گفتم: نه نمی بینم. سعی کردم قیافه ام مثل آدمی نباشد که به زور می خواهد حرف بزند یا نزند. رسیدیم به ونک؛ تا ایستگاه آریاشهر را تقریبا دویدم. توی ون تا آریاشهر سعی کردم به این فکر کنم چه خوراکی ای خوشحالم می کند. کلّن ٤٠ تومن بیشتر توی کارتم نیست. دلم هیچی نمی خواست. به دلم التماس می کردم با من راه بیاید. گفت به درک نیم کیلو ناپلئونی جای دوری نمی رود؛ بیرون سرد بود و تصورش با لیوان چای بخار کرده وسوسه انگیز بود.

با جعبه شیرینی از ته خیابان که راه افتادم به طرف خانه داستان تازه شروع شده بود. سر کوچه آنطرفی پسری تکیه داده بود به دیوار کنار بساط سبزی هایش. هوا لعنتی سرد بود. من! من خودم آنقدر گشادم که برای اینکه مجبور نباشم سبزی ها را ضدعفونی کنم و بشورم سالی یکبار هم سبزی نمیخرم. ولی با آن جعبه نیم کیلویی شیرینی و چایی ای که شاید دم می کردم چطور کنار می آمدم؟ تا سر کوچه هزار تومن به کارگر شهرداری دادم که گفت کرایه ندارد چون حقوق نگرفته ست. آدم اگر جعبه شیرینی دستش نباشد، می تواند بگوید من هم حقوق نگرفته ام. این هم کارت بانکی م، نگاه!

حالا رسیده ام خانه حتی حوصله دم کردن چایی هم ندارم. دیشب مدام خواب می دیدم؛ خوابهایم طوری زنده بود که نبودن من را پس می زدند. می دیدم برهنه م و دورتا دورم را با کاموای تیره سبز رنگ طناب پیچ کرده اند؛ آنقدر زنده که از تخت پریدم پایین تا از همچین منظره غریبی عکس بگیرم.
آدم باید  بتواند همانطور طناب پیچ شده و دست خالی خیابانها را گز کند. آدمی که فقط خواب می بیند.

از «گوگل پلاس» ایرن الف.

این نوشتار از سوی اینجانب اندکی بویژه در نشانه گذاری ها ویرایش شده است.   ب. الف. بزرگمهر

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!