«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۱ دی ۱۱, دوشنبه

آخرِ بازی





آخرِ بازی

عاشقان سرشکسته گذشتند
شرمسار ترانه های بی هنگام خویش
و کوچه ها بی زمزمه ماند و صدای پا

سربازان شکسته گذشتند
خسته بر اسبان تشریع
و لتّه های بی رنگ غروری نگونسار
بر نیزه هایشان

تو را چه سود
فخر به فلک برفروختن
هنگامی که هر غبار راه لعنت شده نفرينت می کند؟

تو را چه سود از باغ و درخت
که با ياس ها
به داس سخن گفته ای؟

آنجا که قدم بر نهاده باشی
گياه از رستن تن می زند
چرا که تو تقوای خاک و آب را
هرگز باور نداشتی.

فغان که سرگذشت ما
سرودِ بی اعتقاد سربازان تو بود
که از فتح قلعه ی روسپيان بازمی آمدند.

باش تا نفرين دوزخ از تو چه سازد
که مادران سياهپوش
داغداران زيباترين فرزندان آفتاب و باد
هنوز از سجاده ها سر برنگرفته اند!

احمد شاملو

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!