«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۱ آذر ۱۰, جمعه

پسته لال، سکوت دندان شکن است!


اکبر اکسیر و سروده های طنزآمیزش

اکبر اکسیر، متولد ١٣٣٢، اهل و ساکن آستارا، شاعرِ طنزپرداز معاصر است. از او تا کنون چهار دفتر شعر طنز به نام های: «پسته ی لال سکوت دندان شکن است»، « بفرمایید بنشینید صندلی عزیز»،  «ملخ های حاصلخیز» و «زنبور های عسل دیابت گرفته اند»، منتشر شده اند. وی هر چهار دفتر سروده هایش را به همسرش « ملیحه» تقدیم کرده است. دانستن اینکه ملیحه نام همسرش است برای خواندن سروده هایش که جاجای به نام او اشاره کرده، لازم است. در فضای مجازی بسیار برخورده ام که برخی از سروده های اکسیر را به زنده یاد حسین پناهی نسبت داده اند. «طفلی به نام شادی دیری است گم شده است.» شاید اکبر اکسیر نشانی از او در اختیارتان بگذارد. اینک، گزیده ای از چهار دفتر شعر او را تقدیمتان می‌کنم.

نوشته ی بالا و طنزسروده های زیبای زیر را کسی در «گوگل پلاس» درج کرده بود که من فراموش نمودم، نامش را بنویسم. به هر رو، نوشته ی وی را کمی ویرایش نمودم. عنوان نوشتار را از یکی از سروده ها به نام «پسته لال» برگرفته ام.   ب. الف. بزرگمهر

کندوها
با اجازه ی محیط زیست
دریا دریا دکل می کاریم
ماهی ها به جهنم!
کندوها پر از قیر شده اند
زنبورهای کارگر به عسلویه رفته اند
تا پشت بام ملکه را آسفالت کنند
چه سعادتی!
داریوش به پارس می نازید
ما به پارس جنوبی!


خواهش
شیر مادر، بوی ادکلن می داد
دست پدر، بوی عرق
(گفتم بچه ام نمی فهمم)
نان، بوی نفت می داد
زندگی، بوی گند
(گفتم جوانم نمی فهمم)
حالا که بازنشسته شده ام
هر چیز، بوی هر چیز می دهد، بدهد
فقط پارک، بوی گورستان
و شانه تخم مرغ، بوی کتاب ندهد!


قلعه حیوانات
در کوچه، گوسفندم
در مدرسه، طوطی
در اداره، گاو
به خانه که می رسم سگ می شوم
چوپانی از برنامه کودک داد می زند:
گرگ آمد! گرگ آمد!
و من کنار بخاری
شعر تازه ام را پارس می کنم!


جاذبه
نیروی جاذبه
شاعران را سر به زیر کرده است
بر خلاف مُنج‍ّم ها که هنوز سر به هوایند
تمام سیبها افتاده اند
و نیوتن، پشت وانت
سیب زمینی می فروشد
آهای، آقای تلسکوپ!
گشتم نبود، نگرد نیست!


ادارات
مثل روزنامه ها، اول همه را سر کار می گذارند
بعد آگهی استخدام می زنند
بچه های وظیفه، یا شاعر شده اند یا خواننده!
خدا را شکر در خانه ما، کسی بیکار نیست
یکی فرم پر می کند، یکی احکام می خواند
یکی به سرعت پیر می شود
و آن یکی مدام نق می زند:
مرده شور ریختت را ببرد
چرا از خرمشهر، سالم برگشتی؟!


ظرفیت
پدر که رفت
حیاط خانه ورم کرد
درخت توت پرید
حوض، عکس یادگاری شد
و ما، یک پراید خریدیم
و مجبور شدیم
ششمین عضو خانواده خود را
به خانه سالمندان ببریم!


حقیقت من
بهزیستی نوشته بود:
شیر مادر، مهر مادر، جانشین ندارد.
شیر مادر نخورده، مهر مادر پرداخت شد
پدر یک گاو خرید
و من بزرگ شدم.
اما، هیچ کس حقیقت مرا نشناخت
جز معلم عزیز ریاضی ام
که همیشه می گفت:
گوساله، بتمرگ!!


زنگ
صفر را بستند
تا ما به بیرون زنگ نزنیم
از شما چه پنهان
ما از درون زنگ زدیم!


شاهنامه
رخش، گاری کشی می کند
رستم، کنار پیاده رو سیگار می فروشد
سهراب، ته جوب به خود پیچید
گردآفرید، از خانه زده بیرون
مردان خیابانی برای تهمینه بوق می زنند
ابوالقاسم برای شبکه سه، سریال جنگی می سازد
وای …
موریانه ها به آخر شاهنامه رسیده اند!!


سالم سازی
به لطف اسکله ها
ساحل پر از اسکلت ماهی است
صدف ها پودر شده اند
کارگران شیلات، پلاژدار
قلیان های میوه ای، فانوس دریایی
و ماهیان خاویاری در غیاب کیلکا
اتاق خالی اجاره می دهند
خزر، پر از عروس دریایی ست
می روم سر و گوشی آب بدهم!


عروسی
مادر از عروسی برگشت
گیس مصنوعی
دندان مصنوعی
لنز چشم
مژه و ناخن مصوعی را برداشت
خط چشم
خط ابرو
خط لب را پاک کرد
مادربزرگ شد
پدر به طعنه گفت:
لعنت بر این صنایع مونتاژ.


چای لاهیجان
مهمان که می رسد
مادر از خجالت آب می شود
پدر، در صد درجه به جوش می آید
سماور می چاید
قند بالا می رود
کاشف السلطنه ـ قاچاقچی معروف چای ـ !
با احمد و محمود وارد می شود
و کارخانه های چای لاهیجان
یک به یک کلوچه می شوند!


نکته
من تعجب می کنم
چطور روز روشن
دو هیدروژن
با یک اکسیژن، ترکیب می شوند
و آب از آب تکان نمی خورد!


پسته لال
از آجیل سر سفره عید
چند پسته لال مانده است
آن ها که لب گشودند، خورده شدند
آن ها که لال مانده اند، می شکنند
دندان ساز راست می گفت:
پسته لال، سکوت دندان شکن است!


خواجه
من هم زرنگ شده ام
از سادگی مخاطب سوءاستفاده می کنم
هر روز به شعرهایم آب می بندم
و کتاب پشت کتاب در می آورم
به نظر ملیحه
من از حافظ بالاترم
چرا که او
فقط یک کتاب دارد
آن هم به تصحیح صد نفر!



مبارك
نزدیك عید بود و خانه تكانی
پدر بزرگ عصبانی و محكم
از قاب پوسیده می نگریست
پچ پچی در گرفت
مادر گفت: این عكس را عوض كنید
پدر گفت: نه قاب عكس را عوض كنید
مادر بزرگ دندان هایش را جا به جا كرد و گفت:
اشلاً كطوره پدر بژرگ را عوض كنید.


آفساید
از فردوسی تا فردوسی پور چند گل عقبیم؟
گلسرخی شاعر بود
آنقدر كف زدیم تا اعدام شد
گل آقا طنز می نوشت
آنقدر سوت زدیم تا دق كرد
تماشاگران عزیز! نه كف بزنید نه سوت
اگر كارتون دوست دارید
لطفا كانال خود را عوض كنید
من یكی شنا بلد نیستم
هر چند طرفدار تیم ملوانم!


كمیسیون
برادرم مشاور املاك است
من مشاور افلاك
او زمین ها را متر می كند
من آسمان ها را
من از ساختن بیت خوشحال می شوم
او از فروختن بیت
او چندین دفتر دارد، من چندین كتاب
او هر روز بزرگ می شود من هر روز كوچك
با تمام این ها نمی دانم چرا اهل محل
به من می گویند اكبر، به او می گویند اصغر


هیس
انگشت ها
بسته نمی شوند
می كاوند می یابند می گیرند می برند می زنند
می اندازند می خراشند می كارند می خارند
می شمارند می نویسند .....
خسته كه شدند می روند بیمارستان
و درست جلوی بینی خانم پرستار
می ایستند و خیلی مودب می گویند:
هیس!!!


اخراجی ها
صحنه / شب حمله بود
زیر آتش توپخانه
ما سنگر می كندیم و دیوار می كشیدیم
لودر ها خالی می شدند، كیسه ها پر
سنگ روی سنگ بند نبود
بچه های تبلیغات
نرسیده به نماز شب ایستادند
كارگردان به طعنه گفت:
ای كسانی كه ایمان آوردید
كاش سیمان می آوردید!


گزارش
به گزارش انستیتو پاستور
مردان خیابانی بر دو دسته اند:
مردان دست اول، مردان یک لقمه نان، مردان کار
مردان دست دوم، مردان بوق و کلینکس، مردان هار
به اطلاع اهالی شریف می رساند
سگ حیوان نجیبی است
امان از دست دومی های پدر سگ!
                                                   

آزادی
از اتوبوس که پیاده شدیم
ماشینی آن قدر بوق زد
که خواهرم عروس شد!
پدر مکانیکم زیر ماشین رفت
برادرم که از پارک در آمده بود
پدرم را در آورد
مادر یک ریز می پرسید:
آیا کلاغ های تهران هم فارسی گارگار می کنند؟!
کنار دکه، همشهری
حرف های شیرین ِ عبادی - سیاسی داشت
خود را به آخر برج رساندم
آزادی چقدر گشاد شده بود!!


سالمندان
پسرم را به سالمندان برده ام
پدرم را به مهد کودک!
خودم نیز همین گوشه موشه ها
در یک کافه ی ادبی
نشسته ام
درست روی صندلی صادق هدایت
و بوف کور می خوانم
لطفاً سقوط را مراعات فرمایید!


دم شیر
یکی از شب ها
پا روی دم گربه گذاشتم
جیغی کشید که زهره ترک شدم
راستی
چه دل و جرأتی داشتند
آنها که روز و شب
پا روی دم شیر گذاشتند و
برنداشتند!


ورود ممنوع
دور زدن ممنوع
بوق زدن ممنوع
پارک ممنوع
گردش ممنوع
به تهران خوش آمدید


نصیحت
نشسته بودیم
مادر، نصیحتم می کرد:
- عجله نکن، چشم!!
همین حین، دو گنجشک لات بی چشم و رو آمدند
و درست جلوی چشم ما ...
مادر سرخ سرخ شد
در دل گفتم:
خوش به حال گنجشک ها
که مشکل سربازی ندارند!


سوء سابقه
اوایل خلقت
پدر بزرگ
یک بار اشتباه کرد
مسجد محل
هنوز هم به ما
تأییدیه نمی دهد!


پرنده ها
پرنده ها
با آنکه بی سوادند
زبان خارجی نمی دانند
برج مراقبت ندارند
اما به موقع می پرند و به موقع می نشینند
آقای خلبان!
لطفاً درهای اضطراری را باز بگذارید
من از کلمه ی توپولف
من از خبر ساعت ١٤
از صدای آقای حیاتی می ترسم!


وایتکس
هرچه کبوتر و برگ زیتون و پارچه سفید بود
شاعران ما، خرج شعر صلح کرده اند
مانده ام چکار کنم
بر می خیزم به جای شعر
تمام پرچم های جهان را
در وایتکس می خوابانم!


ماده
پدر نر بود
مادر را ماده می دید
ماده گرایی پدر، کار دستش داد
ما، ده نفره شدیم
حالا دنیا بگوید ماده اساس است
من باور نمی کنم
اساس خدا بیامرز پدرم بود!


اورژانس
خدا را شکر، زودتر رساندیم
تلاش پزشکان نتیجه داد
پس از یک ساعت به هوش آمد
پدر تا شنید
خود را سراسیمه به اورژانس رساند
آن قدر برادرم را کتک زد
تا درگذشت!


دهان باز
از دهان باز
دندان پزشک، دندان را می بیند
کله پز، زبان را
شاعر، حرف تازه را
اما کسی نمی داند
صاحب این دهان باز
یخ زده است!


گالری کفش
همه گاوها، گوساله به دنیا می آیند
منِ گوساله، گاو به دنیا آمدم
شیرم را دوشیدند
شاخم را شکستند
از دباغخانه که برگشتم عزیز شدم
حالا نشسته ام پشت ویترین گالری کفش
سایز ٣۷
درست اندازه ی پای ملیحه!


بوی شیر
مادرم نوک پستانش را فلفل می زد
تا مرا از شیر بگیرد
کاش مرا از شعر می گرفت
دهانم بوی شیر می دهد
سرم بوی شنبلیله!


کارت شناسایی
خدا برای ابراهیم
گوسفندی فرستاد
اسماعیل زنده ماند
کاش برای رستم هم گورخری می فرستاد
(یا اینکه سهراب خریت نمی کرد
و کارت شناسایی اش را
زودتر رو می کرد!)


سیاسی
گنجشک ها هم سیاسی شده اند
شب ها در خوابگاه درختان پیاده رو
هی بحث می کنند، داد می کشند، شعار می دهند
چون همزمان حرف می زنند
حرف هایشان را نمی شنویم
تفنگ بادی ها می آیند چراغ می اندازند
گنجشک ها سراسیمه پادرختی می شوند
این درخت امسال چقدر گنجشک آورده است
خدا کند ما 
گوش کم نیاوریم.


دعا
دعای پدر و مادر اثر کرد
و من و ملیحه پا به پای هم پیرشدیم
آنچنان پیر
که حالا نشسته ایم کنار هم
مثل بچه آدم ـ
با عصا و سمعک و عینک بازی می کنیم
و دندان هایمان در لیوان
همدیگر را گاز می گیرند!


معافیت
حلاج از سربازی به سرداری رسید
من هنوز
در مطب های بالای شهر
دنبال معافیت پزشکی هستم!


فرانو
جنگل ها زغال شد زغال نفت
نفت، گاز شد گاز دادیم رفت
چه باید کرد؟
زمین روز به روز گرم می شود
آدم ها روز به روز سرد
دریغ و درد!
با این همه قافیه ی بی خود
این شعر،
فرانو نشد که نشد!


 ...
پدرم مرا به مدرسه برد
تا درس بخوانم و آدم بشوم
معلم ها،
آن قدر گوشم را کشیدند
که خرگوش شدم!


یا کریم ها
در جمجمه ام تخم گذاشته اند
در گوش هایم جوجه درآورده اند
در دهانم می خوانند، در چشم هایم می چرخند
از محبت ملیحه سوء استفاده می کنند
همه جا را به گند کشیده اند
می خواهم بزنم، می گوید گناه دارد
می خواهم بترسانم، می گوید گناه دارد
ترس از گناه، زندگانی ما را به گند کشیده است!


ختم پدر
پسر بزرگ وارد شد
مادر به گریه گفت:
ما بعد از این، بوی پدر از تو می گیریم ...
پس به هق هقی بلند گریست
و لحظه ای بعد
همه
دماغ ها را گرفته بودند!

نمونه‌
باور کنید من نمونه‌ام
دوست و دشمن اقرار می‌کنند من نمونه ام
ملیحه هم تأیید می‌کند من نمونه‌ام
اول باور نمی‌کردم من نمونه‌ام
حالا باور می‌کنم من نمونه‌ام
لطفا، قبل از ساعت هشت
مرا به آزمایشگاه تحویل دهید!

مانند درخت خرما یا چون بوزینه؟!


کسی در «گوگل پلاس»، گفته های زیر را که به پیامبر اسلام نسبت داده شده از کتاب «اصول کافی» برگرفته است:
«مؤمن مثل درخت خرماست. نه در تابستان برگ‌هایش می‌ریزد نه زمستان!» (پیامبر اکرم، اصول کافی/ ج٢/ ص ٢٣۵) و من بی درنگ می اندیشم:
نه! مومن یا دستِ کم مومن امروزی بیش از آنکه به گیاه و درختی چون خرما مانند باشد، همانند جانوری چون بوزینه است؛ دست هایی بلند و پشتی خمیده دارد که آسان به رکوع و سجده رفته، پیشانی برخاک می مالد؛ هر حرکت رهبر گروه را بخوبی تقلید می کند؛ آنگاه که سرِ کیف باشد، دست افشانی راه می اندازد و اگر سرتان را کمی به آن سو برگردانید، کلاه از سرتان ربوده به کانادا می گریزد!

ب. الف. بزرگمهر    ١١ آذر ماه ١٣٩١

برج را برای همچشمی نمی سازند؛ برای نیاز می سازند!


نظرات یک گروه ژاپنی بازدید کننده درباره ی برج میلاد

دوستی داشتم كه مهندس پروژه ی برج میلاد بود. همیشه راجع به این پروژه موقع ساختش با آب و تاب صحبت میكرد و من هم كه حوصله اش رو نداشتم فقط بهش نگاه میكردم و سرمو برای تایید تكون میدادم ولی توی فكر خودم بودم. یه روز دیدمش كه خیلی ناراحت بود. ازش پرسیدم كه چی شده كه شروع كرد به تعریف كردن. گفت:
«امروز یه چیزی پیش اومد كه خیلی ناراحتم كرد. یه گروه ژاپنی اومده بودن برای بازدید. حدودا ١٤ یا ١۵ نفر بودن، هر دونفر با یكی از ما رفتن كه از چیزهای مختلف بازدید كنن. من هم با دو نفرشون رفتم و شروع به توضیح دادن كردم . از سه طبقه زیرزمین شروع كردم و اینكه حدود ٤۵٠ تا ۵٠٠ میلیون دلار هم هزینه ساخت اون شده به اضافه اینكه ٨ سال هم از موقع شروع تا پایانش طول كشیده و بعد main hall و تجهیزات basement , seismic device، و بعد سالن اجتماعات رو نشونشون دادم و بعد هم رفتیم توی آسانسور كه قسمتهای كلاهك و pinnacle رو بهشون نشون بدم كه توی اسانسور یكیشون پرسید از این قسمتshaft چه استفاده ای میشه؟؟؟ من هم نیشخندی زدم و گفتم كه خوب معلومه دیگه این قسمت كلاهك ٢۵٠٠٠ تنی رو كه بزرگترین كلاهك برج مخابراتی در دنیا هست رو نگه میداره. اون گفت نه منظورم این نیست، یعنی اینكه اینجا مسكونی هست یا اداری؟ من گفتم نه این قسمت خالیه و راه پله و اسانسور و انتقال تجهیزات از اینجاست. اون هم دیگه چیزی نگفت و رسیدیم به بالای برج . خلاصه اونجا هم یه سری چیزها رو نشون دادم و بعد رسیدیم به رستوران گردان . چون هنوز راه نیفتاده بود من رفتم كه موتورش رو نشون بدم كه یكیشون گفت كه این چرا این شكلیه؟ پیش خودم گفتم كه اینها چه جوری اینقدر كم استعدادن! رستوران گردان تا حالا ندیدن و بعد هم با افتخار گفتم كه این رستوران گردانه و یه عالمه توضیح دادم. خلاصه اون قسمتها كه تموم شد اومدیم روی تراس كه اون یكی گفت: پس gyroscope اینجا كجاست؟ من گفتم كه البته جایی براش تعبیه كردیم ولی فعلا در برنامه نیست كه اون رو در محل بذاریم ... یارو گفت جالبه چون من اون رستوران گردان رو فكر كردم كه gyroscope هست ... روی تراس كه بودیم ژاپنی اولی ازم سوال كرد كه این كوهها مال كشور شماست؟ من هم بادی در غبغب انداختم و گفتم بله تمام اونها مال كشور ماست. گفت ارتفاعشون چقدره؟ گفتم ٤٠٠٠ متر حدودا. گفت چقدر از اینجا فاصله داره؟ گفتم حدودا ٨ تا ١٠ كیلومتر. گفت تله كابین هم داره؟ گفتم بله داره، میخواین ببرمتون اونجا؟ اسكی هم میتونین بكنین. گفتن نه احتیاجی نیست. اون اولی از من پرسید كه شما مسوول پروژه هستین؟ و من هم كه خیلی جو گرفته بودم گفتم بله خودم هستم ( البته نبودم و فقط مسوول یه قسمت كوچیكش بودم) بعد یه چیزی به ژاپنی به هم گفتن و شونه هاشون رو بالا انداختن و به ساعتشون نگاه كردن و گفتن باید بریم برای ناهار. برای ناهار رفتیم و همه شون جمع شدن و من با اون اولیه سر یه میز نشستیم. اولش ساكت بود و هیچی نمیگفت، بعدش یه دفعه رو به من كرد و گفت شما گفتین این برج shaft اش خالیه یعنی استفاده اداری و مسكونی نداره؟؟ گفتم بله برای مخابرات ساخته شده. گفت شما گفتین اون كوه ها هم مال شماست و كمتر از ١٠ كیلومتر با اینجا فاصله داره؟ گفتم بله مطمئنا. گفت خوب اگه شما مسوول این پروژه بودین چرا این برج رو روی اون كوهها نساختین؟ گفتم اخه این كه خیلی واضحه توی اون شرایط جوی این همه مصالح برای ساختن برج اونجا رو چه جوری ببریم؟؟ گفت خوب من و دوستم هم همینو داشتیم بحث میكردیم شما اصلا احتیاجی به ساختن برج نداشتین یه دكل اونجا میذاشتین. یه دكل مخابرات در ارتفاع ٤٠٠٠ متری بهتر از یه دكل روی یك برج ٤٠٠ متری عمل میكنه. Shaft این برج كه خالیه كاری انجام نمیده. گفتم شوخی میكنین؟ خوب اگه اینطوریه شما چرا خودتون بلندترین برج مخابراتی دنیا رو دارین میسازین SKY TREE) بلندترین برج مخابراتی جهان در توكیو سال ٢٠١٢ افتتاح شد ولی اون موقع در حال ساخت بود)؟ گفت توكیو یه شهریه كه در كنار آب های آزاده. بلندترین منطقه اون ١٠٠ متر ارتفاع نداره . در ضمن تا ٦۵ كیلومتریش كوه ١٠٠٠ متری هم نیست چه برسه به كوه ٤٠٠٠ متری در فاصله ٩ كیلومتریش. گفتم این همه برج مخابراتی تو دنیا هست ... حرفم تموم نشده بود كه گفت برج رو كه برای رقابت نمیسازن، برای نیاز میسازن. تمام اونهای دیگه هم از این قاعده مستثنی نیستن ... یك كم فكر كردم ... برج مسكو، تیانشان، تورنتو، كوالالامپور ... راست میگفت! همه اینها در زمینهای flat land ساخته شدن و حتی تا فاصله ده ها یا صد ها كیاومتر اصلا یك تپه ٤٠٠ یا ۵٠٠ متری هم نیست!

گفتم آخه ما نیاز به یك سمبل ملی داشتیم ... گفت شما میتونستین یه سمبل ملی با ١٠ یا ١۵  میلیون دلار درست كنین نه یك برج ۵٠٠ میلیون دلاری روی ضعیفترین نقطه شهر ... اونم بدون gyroscope كه حتی به یك طوفان اجازه میده كه اون رو جابجا كنه و نه حتی زلزله. چون تا جایی كه من میدونم gyroscope به صورت built in كار گذاشته میشه و باید اون در محل قرار داده بشه و بعد pinnacle دورش ساخته بشه ...

من دیگه جوابی نداشتم بدم. فقط گفتم كه من مسوول ساخت اینجا نبودم و یه سری پرت و پلا كه از قیافه یارو فهمیدم كه دیگه نباید ادامه بدم ... هر دو دیگه حرفی نزدیم ... من هم داشتم زمین و زمان رو مقصر میدونستم از آقا محمد خان قاجار كه چرا تهران رو وسط كوهها ساخت نه بغل یه پهنه آبی تا ما بتونیم راحت توش برج بسازیم تا كسی كه ۵٠٠ میلیون دلار رو هزینه این برج كرد و علاوه بر اون فكر روزی كه یك جسم به وزن یك برابر ونیم USSR GEORGE WASHINGTON از ارتفاع ١٠٠٠ پا بخوره وسط بزرگراه همت! و در یك سناریوی بدتر وارد پارك وی بشه و غلت بخوره بره پایین!

از همه بدتر چیزی كه آزارم میداد این بود كه من دو سال و نیم اینجا كار كردم و بعدش دو سال هم درگیر اینجا بودم ولی اصلا این فكر به مغزم خطور هم نكرده بود و این دوتا در عرض یك ساعت این رو فهمیدن! و تازه ما ایرانی ها نمیدونم از كجامون در اوردیم كه باهوشیم؟!

خلاصه اون ناهار كوفتم شد ... و اون هم دیگه هیچی نگفت ... ناهارش كه تموم شد بلند شد و دستش رو روی شونه من گذاشت و گفت خیلی ازتون عذر می خوام كه ناراحتتون كردم؛ اصلا منظوری نداشتم ... میدونستم كه شما مسوول پروژه نیستین؛ چون همون پایین كه بودیم بهمون گفتن كه ایشون نتونسته بیاد ... مطمئنم اگه شما مسئولش بودین یه جای بهتر برای اون در نظر میگرفتین. اینا رو گفت و دستش رو زد به پشتم و رفت ...

از «گوگل پلاس» باران آزادی

این داستانواره را با آنکه نیازمند ویرایش بیش تری بود، تنها اندکی بویژه در نشانه گذاری ها ویرایش نموده ام. عنوان آن را نیز با سود بردن از خود متن برگزیده ام. کاربرد واژه های بیگانه در این متن که برای بسیاری از آن ها همتای پارسی هست نیز نمودار دیگری از بلایی است که رژیم تبهکار و ضد ایرانی جمهوری اسلامی بر سر فرهنگ و ادبیات پارسی آورده است: زبانی تازی ـ انگلیسی آمیخته با واژه هایی پارسی!   ب. الف. بزرگمهر
  

پی افزوده:
آن ژاپنی درست گفته است که «برج را برای رقابت نمی سازند؛ برای نیاز می سازند!» ولی، آنچه به گمانم نمی دانسته یا دانسته بر زبان نیاورده این نکته است که طراحی و اجرای چنین طرح هایی بویژه هرچه بزرگ تر و نیازمند سرمایه گذاری بیش تر باشد، نیاز گروه های دیگری از دزدان را در جامه های پیمانکار، مدیران بلندمرتبه ی دولتی و ... برآورده می کند. همه ی اینگونه طرح ها در هر زمینه ای برای آن ها ناندانی خوبی است! نتیجه ی آن هم جلوی دیدگان همه است:
کشوری وامانده در بسیاری از زمینه های علمی، صنعتی، کشاورزی و ... توده ی مردمی تنگدست، تیره روز و گرفتار پریشانگویی (خرافه) مذهبی! نه از آبادانی نشانی است و نه کسی پروای آن دارد!

چه باک! بیضه ی اسلام سلامت باد!

ب. الف. بزرگمهر   دهم آذر ماه ١٣٩١  

۱۳۹۱ آذر ۸, چهارشنبه

پرده‌هایی از ناگفته‌های جنگ در غزه


پرده اول: محمود الجعبری رئیس شاخه نظامی حماس شب ۱۴ اکتبر مفاد پیشنهادی تمدید قرارداد آتش بس با اسرائیل را که مصری‌ها برای او آورده بودند رد کرد و چند ساعت بعد در اوائل صبح یک موشک اسرائیلی ماشین او و ۱۲ نفر ازهمراهانش را هدف قرار داد. او نمی‌دانست با وجودی که چند سالی بود همانند عماد مغنیه و دیگر امنیتی‌های فلسطینی و حزب الله به یک سایه تبدیل شده و زندگی مخفی داشت و همه ملاحظات امنیتی را مو به مو رعایت می‌کرد در تور اسرائیلی‌ها قرار گرفته و اسرائیلی‌ها منتظرند تا دقیقا در سالگرد آزادی گیلعاد شالیط او را هدف قرار دهند. محمود الجعبری‌‌ همان کسی است که اسارت گلعاد شالیط سرباز اسرائیلی را وسط میدان جنگ در سال ۲۰۱۰ برنامه ریزی کرد و تنها کسی است که برای حدود یک سال با شالیط تماس داشت و با او حرف زده بود. اسرائیل به انتقام اسارت این سرباز ۱۵ روز از زمین و هوا غزه را بمباران کرد و یک سال بعد از اینکه شالیط با معامله آزاد شد نیز حساب خود را با الجعبری تسویه کرد.

گرشام باسکین از مسئولان امنیتی اسرائیل و تنظیم کننده جزئیات قرارداد آتش بس بعدا در نیویورک تایمز نوشت که محمودالجعبری قسم خورده بود که هیچگاه با اسرائیلی‌ها طرف مذاکره قرار نگیرد به همین دلیل همواره یکی دیگر از اعضای شورای حماس با اختیارات ویژه از طرف او با وساطت اطلاعاتی‌های مصر با اسرائیل رایزنی می‌کرد. مفاد جدید قرار داد آتش بس که از سوی الجعبری رد شد نکات قابل توجه و جدیدی داشت که دغدغه‌های امنیتی اسرائیل را نیز پیرامون موشک‌هایی که به اسرائیل شلیک می‌شود نشان می‌دهد. اسرائیل در این قرارداد از حماس خواسته بود تا هم مانع شلیک موشک به اسرائیل شود و هم با کسانی که عضو یا تحت پوشش حماس نیستند اما به سوی اسرائیل موشک شلیک می‌کنند مقابله کند. بنابر اطلاعاتی که اسرائیلی‌ها دارند این روز‌ها به غیر از حماس، طیف‌های سلفی و اعضای جهاد اسلامی و گروههای تازه تاسیس نیز از غزه به سوی اسرائیل موشک شلیک می‌کنند که اصلا ربطی به حماس ندارند. اسرائیل از حماس خواسته بود تا در چهارچوب قرارداد آتش بس اطلاعات این گروه‌های پراکند را از طریق دستگاه جاسوسی مصر به حماس بدهند و حماس خودش این گروه‌ها را سرکوب کند. محمود الجعبری با این پیشنهاد مخالفت کرده بود و بر لغو تحریم غزه تاکید داشت.

پرده دوم: حدود یک ماه گذشته یک مانور موشکی با نام چالش سخت ۲۰۱۲ بین آمریکا و اسرائیل آغاز شد که در ظاهر قرار بود سیستم دفاعی گنبد آهنین، یا مدرن‌ترین سیستم ضد موشکی که ساخت خود اسرائیل است را با کمک ارتش آمریکا امتحان کند. ظاهرا چند بار به دلیل گران بودن، آماده نبودن تجهیزان فنی و بعد‌ها به علت انتخابات آمریکا این مانور به تاخیر افتاد اما اکنون که مانور به پایان رسیده است می‌توان به دلائل تاخیر مانور پی برد و آن چیزی نبود جز روشن‌تر شدن وضعیت پرونده هسته‌ای ایران و تا حدودی سوریه. مانور چالش سخت یکی از گران‌ترین و مدرن‌ترین مانورهایی بود که تاکنون ارتش آمریکا با کشوری مانند اسرائیل انجام داده است. در جریان این مانور حدود ۳۵۰۰ سرباز و کار‌شناس آمریکا راهی اسرائیل شدند.

مهم‌ترین بخش مانور امتحان عملی شبکه دفاع هوایی جدیدی بود که برای مقابله با موشک‌های حماس و ایران طراحی شده است. این سیستم دفاع قرار است در کنار موشک‌های پاتریوت آمریکایی و نیز موشک‌های آمریکایی - اسرائیلی ارو (پیکان) بقیه نقاط ضعف اسرائیل را تحت پوشش قرار دهد. هزینه هر سکوی پرتاب موشک در حدود ۵۰ میلیون دلار و قیمت هر موشکی که شلیک می‌شود حدود ۶۰ هزار دلار است. موشک‌های اخیر به یک شبکه محاسبه کامپیوتری وصل بود که فقط به سوی موشک‌هایی که ممکن است به جای مهمی اصابت کند شلیک می‌شود و موشک‌هایی که در صحرا یا مثلا در دریا سقوط می‌کنند از سوی این سیستم دفاع هوایی رصد نمی‌شوند. اسرائیلی‌ها با این تحلیل که روزی درگیری با ایران رخ می‌دهد و باید برای آن روز مهیا شد این مانور و سیستم دفاعی را طراحی کرده‌اند.

 اسرائیلی‌ها به دلیل حساسیت شرایط خاورمیانه و به دلیل نقاط ضعفی که دارند و هر روز نقاط بیشتری از خاک اسرائیل مورد اصابت موشک‌های جدیدی قرار می‌گیرد بر اساس محاسبات بسیار دقیق زمان بندی مانور را طوری طراحی کردند که همزمان به ۳ هدف برسند. یعنی اینکه: سپر دفاعی گنبد آهنین در یک جنگ واقعی مورد آزمایش قرار گیرند، ضربه‌ای کاری به حماس وارد شود و در ‌‌نهایت بازدارندگی دفاع هوایی اسرائیل علیه حمله ایرانی‌ها عملا تست شود.

مانور دفاع ضد هوایی از اواخرماه اکتبر در ۲۴- ۲۵ این ماه آغاز شد و قرار بود حدود ۳ هفته یعنی تا اواسط ماه، یعنی تا ۱۵ نوامبر ادامه پیدا کند. اسرائیلی‌ها برای رسیدن به این هدف طوری سازماندهی کرده بودند که دو هفته اول مانور فقط به انجام آزمایشهای اولیه مانور گذشت اما در هفته سوم مانور چالش سخت با هدف قرار دادن محمود الجعبری، مانور را بر اساس یک برنامه ریزی دقیق وارد مرحله عملی و جنگ واقعی کرد. در واقع اگر حداقل هزار موشک از سوی حماس به سوی اسرائیل شلیک نمی‌شد اسرائیلی‌ها نمی‌توانستند سیستم گنبد آهنین را با ضریب اطمینان قابل توجه، امتحان یا نقاط ضعف آن را بر طرف کنند.

با ترور محمود الجعبری باران موشک‌های حماس به سوی اسرائیل سرازیر و قسمت اصلی مانور واقعی عملا آغاز شد. جالب‌تر اینکه حماس برای ضربه زدن به اسرائیل دو سه موشک والفجر ایرانی را نیز که نسل جدیدی از موشک‌های حماس است به سوی اسرائیل شلیک کرد و با این اقدام هم یکی از بزرگ‌ترین نقاط ضعف مانور را برای اسرائیلی‌ها بر طرف و هم عملا ثابت کرد که ایران صحنه گردان نبرد موشکی با اسرائیل است.

ظاهرا این برای اولین بار است که اسرائیلی‌ها یک مانور نظامی را به یک جنگ واقعی با همه مختصات یک جنگ واقعی تبدیل می‌کنند تا همه نقاط ضعف دفاعی آن‌ها آشکار شود. اندکی بعد از پایان مانور امریکا و اسرائیل قرارداد آتش بس با حماس تمدید شد چون اسرائیل اصلا قصد جنگیدن نداشت. حماس در جریان این آتش بس رهبر شاخه نظامی خود محمودالجعبری و نیز بخش‌های مهمی از ذخائر موشکی‌اش را از دست داد و در ‌‌نهایت به متارکه درگیری با اسرائیل رضایت داد. اما اسرائیل تقریبا به همه اهداف سیاسی نظامی که از ابتدا تحت عنوان مانور دفاع موشکی برای آن برنامه ریزی کرده بود رسید که یک شاهکار نظامی است.

در حال حاضر می‌توان نتیجه گرفت که اسرائیلی‌ها در یک منطق نظامی، اندکی پس از آنکه نقاط ضعف خود را با انجام این مانور برطرف کرده عملا آماده درگیری احتمالی با ایران است که با‌‌ همان منطق نظامی به دلیل تحریم‌های بین المللی هر روز ضعیف‌تر از دیروز می‌شود. اسرائیلی‌ها با ترور دانشمندان اتمی ایرانی، ارسال ویروس و بمب گذاری در مناطق حساس ایران، مقابله عملی با ایران را آغاز کرده‌اند. در ضمن، با بمباران کارخانه اسلحه سازی در کشور سودان که مدعی هستند به ایران تعلق داشته و نیز با کشاندن حماس به یک درگیری واقعی برای تست دفاع هوایی گنبد آهنین عملا از دست بالا در خاورمیانه برخوردار‌اند.

برای ایران که یک پرده گردان مهم در منطقه خاورمیانه است و بخش مهمی از معادلات بر سر آینده ایران می‌گردد، مرور دقیق این تحولات نظامی و امنیتی از اهمیت بسیاری برخوردار است، تا روزی فرا نرسد که آینده کشور فدای محاسبات خام استراتژیست‌های کارنیازموده سپاه شود و ایران را فدای این شوق کودکانه کنند که یکی دو موشک ایرانی مثلا به تل آویو اصابت کرده است. صدام حسین و اطرافیانش هم برای اصابت موشک‌های قراضه اسکات به تل آویو جشن و پایکوبی زیادی برپا کردند. یک دهه پس از اعدام صدام، اسرائیل همچنان بزرگ‌ترین قدرت نظامی سرکوبگر منطقه است و مردم عراق با ویران شدن هر آنچه در چهل سال گذشته ساخته بودند عملا در فقر و فلاکت به سر می‌برند.

فرزانه روستایی

برگرفته از «روز»


پی افزوده:

نوشته ی تحلیلی بالا در دو پرده ی کوتاه و فشرده، گوشه هایی از چالش ها و برخی سیاست های اهریمنی پشت پرده ی رویدادهای غم انگیز مردم پلستین را در جنگ به تازگی درگرفته میان رژیم نژادپرست سیونیستی اسراییل با گروه های کم و بیش ساز و برگ یافته در نوار غزّه و از آن میان گروه اسلام گرای «حماس» به نمایش می گذارد. خواندن این نوشته ی ارزنده، بویژه برای آن گروه از نیروهای چپ سودمند است که از این چالش ها و سیاست های پشت پرده بخوبی آگاه نیستند و از همین رو، گاه با سیاه ـ سپید دیدن پدیده، نقش کمکی نیروهایی چون «حماس» را که در کردار آب به آسیاب نیروهای امپریالیسم و سیونیسم می ریزند، بدرستی و با همه ی درازا و پهنای آن نمی بینند.

تنها ایرادی که به این نوشتار می توان گرفت، درج نشدن خاستگاه های برخی خبرهای آمده در آن است.

ب. الف. بزرگمهر   هشتم آذر ماه ١٣٩١

از کرگدن زندانی سیاسی ساخته نشد؛ اکنون، نوبت آکله است!


متن کامل نامه ی فائزه هاشمی رفسنجانی به دادستانی:
پیرو برگه مرخصی به تاریخ ۲ / ۹ /۱۳۹۱ مبنی بر دستور دادستان برای مرخصی اینجانب فائزه هاشمی بهرمانی، زندانی سیاسی در بند زنان زندان اوین، ضمن عدم پذیرش  نپذیرفتن این مرخصی، دلایل این کارم را در نامه‌ای کوتاه برای اطلاع همه تشریح می‌کنم:

۱ ـ اینجانب طی دو ماه بازداشت در زندان اوین نه از هیچ مقامی و نه از طریق خانواده‌ام تقاضای مرخصی نداشته‌ام. بنابراین دلیلی برای قبول مرخصی اعطایی جناب آقای دادستان نمی‌بینم.

۲ ـ اگر جناب آقای دادستان لطف و مرحمت دارند با مرخصی زندانیانی موافقت کنند که ماه‌ها و بلکه سال هاست با دلایل واهی در زندان به سر می‌برند. نه من که با محکومیت شش ماهه فقط دو ماه است در زندان هستم و خود را اساسا مستحق استفاده از مرخصی در مقابل این زنان ستم دیده نمی‌بینم. تعدادی از این زنان بار‌ها درخواست مرخصی داده و با اینکه استحقاق استفاده از آن را داشته‌اند نیز تاکنون از این حق محروم مانده‌اند.

۳ ـ آقای دادستان می‌بایست قبل از آوردن من به زندان آن هم با آن وضعیت وحشیانه و غیر قانونی، تبعات آن را در نظر می‌گرفت، چرا که به نظر می‌رسد حضور من این روز‌ها در زندان (البته به زعم خودشان و به نقل از مدیران زندان) موثر‌تر از آزادیم است.

۴ ـ کاش آقای دادستان حداقل آن قدر انصاف داشت و حالا که تشخیص داده حضور من در زندان با پیش بینی خود و روسایشان جور در نیامده حداقل حکم آزادی و مختومه شدن پرونده‌ام را صادر می‌فرمود و نه اعطای مرخصی را!

۵ ـ اینجانب بازیچه دست ایشان نیستم که هر زمان تشخیص دادند مرا به اینجا بیاورند و هر زمان تشخیص دادند مرا از اینجا ببرند، مرخصی اعطایی ایشان پیشکش خودشان.

۶ ـ به امید روزی که هیچ فردی به دلیل داشتن عقیده، بیان عقیده و یا انتقاد از سو مدیریت و ندانم کاری های مسوولان در زندان نباشد و ایرانی آباد و آزاد داشته باشیم.

فائزه هاشمی بهرمانی       سوم آذر ماه نود و یک

بند زنان زندان اوین

برگرفته از «کلمه»

برای خواندن بیش تر:
«از کرگدن زندانی سیاسی ساخته نمی شود!»، ب. الف. بزرگمهر، ٢٦ مهرماه ١٣٩١

به شاخ سرو قُمری داستان زن ...، ب. الف. بزرگمهر، نهم مهرماه ١٣٩١


پدیده ای که آن را بیش تر باید شکافت!


به گزارش زیر که در روزنامه ی «اعتماد» درج شده، باریک شوید. سخن بر سر حجم سترگی از پول و ارز خارجی است که در پستوها و گوشه و کنار خانه های مردم ایران بی هیچ کارآمدی شایسته، انباشته شده است؛ مردمی که بیگمان بخش عمده ی آن، لایه های اجتماعی میانگین به بالای کشورمان هستند؛ آن ها که دست شان به دهانشان می رسد و گاه از چپاول بالاتری ها بهره ای می برند!

گزارش به پدیده ای مهم اشاره می کند که بیگمان یکی از شاخص ها و نیز پیامدهای اقتصادی بیمار است؛ ولی در تحلیل چگونگی پدیداری و راه برونرفت از آن، بسیار بسته و سطحی به جُستار می نگرد. در بخشی از آن، چنین پرسشی به میان می آید:
«مگر نه این كه پاسداری ارزش پول كشور، یكی از موردهای قانونی و تصویب‌شده به عنوان وظایف بانك مركزی است؟»١ و کمی جلوتر می افزاید:
«در واقع اگر بانك مركزی شرایطی را فراهم می‌كرد كه مردم به جای نگهداری این ارز در خانه‌های خود، آن را نزد بانك مركزی یا بانك‌های دیگر نگهداری می‌كردند، ضمن آن كه این کار راحت‌تر بود، سالانه نزدیك به یك میلیارد دلار هم سود داشت.»٢ و باز هم نتیجه می گیرد:
«این وضعیت فرآورده ی دو رخداد است:
یكی از میان رفتن پرشتاب ارزش پول ملی كشور و دیگری نبود ساز و كار بانكی درخور و مورد اعتماد، برای نگهداری پول و ارز است. اقدام در هر دو مورد یادشده نیز جزو وظایف قانونی بانك مركزی است.»٣

به این ترتیب، گزارش نه تنها به ریشه ها و ماهیت پدیده اشاره نمی کند که تنها آن را در دایره ی بسته ی «وظایف بانک مرکزی» می بیند! در حالیکه، پدیده ی یاد شده ریشه ها و شاخ و برگ های دیگری دارد که از چارچوب «وظایف بانک مرکزی» بسی فراتر می رود و درست از همین روست که برخی کارهای شتابزده ی «بانک مرکزی ایران» برای بسامان نمودن بازار خرید و فروش ارزهای خارجی به جایی نمی رسد و مانند نیشتری زخم را ناسورتر کرده و می کند. دشواری درجای دیگر و بسی ریشه دارتر است.

در برخی از نوشتارهای پیشینم به ریشه ها و ماهیتِ دشواری های گریبانگیر اقتصادی ـ اجتماعی کشورمان که انباشت پول غیرمولد و کاهش ارزش واحد پول ملی نیز یکی از پیامدهای آن است، پرداخته و سویه های گوناگون آن را روشن نموده ام؛ از آن میان، در یکی از نوشتارهایم، در این باره چنین آمده است:
«راه رشد و شکوفایی ملی گرایی (ناسیونالیسم) ایرانی زیر پوشش اسلام یا هر پوشش ایدئولوژیک دیگر بسته است. چنین ملی گرایی، از نظر تاریخی هیچگونه دورنمایی نداشته و ندارد. پیگیری چنین راه رشدی، نه تنها مانند گذشته، گریز هرچه گسترده‌تر سرمایه های ملی ایران را در پی داشته و دارد که این بار، زمینه دست درازی، دست اندازی و دستیابی کشورهای امپریالیستی بر هست و نیست میهن ما (چه بسا بدتر از نمونه عراق)، تکه پاره شدن سرزمین ایران و سرافکندگی خلق های ایران را ازهرباره فراهم نموده است؛
گسترش و ژرفش طفیلی گری سرمایه امپریالیستی همراه با افزایش نظامی گری و پیگیری سیاست تجاوزکارانه آن از سویی و بنیاد سست و شکننده سرمایه داری ملی ـ بازرگانی ایران از سوی دیگر زمینه های پیدایش همکاری برابرحقوق میان این دو را، آنگونه که برخی خام پنداران "ملی گرا"ی ایرانی درسر پرورانده و به بهای بیکاری و بی خانمانی زحمتکشان و نابودی سرمایه های ملی ایران همچنان با نابخردی به پیش می برند، ناممکن می کند. ناسیونالیسم ایرانی، هیچگونه راه فراری از بن بستی که در آن گرفتار است، ندارد. این، بن بستی تاریخی است؛
رویش و رشد بنیادها و نهادهای سرمایه گذاری نوین زیر پوشش «سپاه پاسداران» و مانند آنها را تا اندازه ای می توان واکنشی در برابر شکست ناسیونالیسم ایرانی و گرایش های ناگزیر خائنانه آن در همکاری با سرمایه امپریالیستی و بن بست پدیدار شده و در فرجام خود نیازهای برآورده نشده اقتصادی ـ اجتماعی انقلاب بهمن و فشار از پایین، از سوی توده ها پنداشت. گرچه، باید توجه داشت که چنین بنیادها و نهادهای سرمایه گذاری در زمینه های گوناگون اقتصادی ـ خدماتی، در روند رشد، شکوفایی و گسترش خود، در شرایطی که راه رشد خانمان برانداز سرمایه داری بر کشور استوار است، جز هرج و مرج و خرده کاری اقتصادی، فرار و هدر دادن بیشتر سرمایه های ملی یا پیوند با سرمایه امپریالیستی و پذیرش نقش کارچاق کنی آن، دورنمای دیگری ندارند. با این همه، پیدایش چنین بنیادها و نهادهایی نشانگر نیازهای برآورده نشده انقلاب بهمن و امکان فرارویی و دگردیسی ساختارهای اقتصادی سرمایه داری به ساختارهای اقتصادی با سمتگیری سوسیالیستی را به بهترین شکلی به نمایش می گذارند. ترس از گسترش چنین ساختارهای اقتصادی در میهن ما، بورژوازی لیبرال و بویژه امپریالیست ها را به هراس افکنده است.
در زمینه سیاسی ـ اجتماعی نیز بورژوازی لیبرال ایرانی کمترین گنجایشی برای پیشبرد جامعه ایرانی به سوی رفاه و شکوفایی نداشته و به همین انگیزه در ایستاندن، کژنمودن و سرکوب جنبش توده‌ای از یک‌سو با بدکردارترین نیروهای واپسگرا و هرج و مرج جوی جامعه و از سوی دیگر با نیروهای امپریالیستی، همسو و همدست است»٤ 

در شرایطی که اقتصاد ایران دربست به اقتصاد کشورهای امپریالیستی گره خورده و سیاست های «بانک جهانی»، «صندوق بین المللی پول» و دیگر نهادهای مالی امپریالیستی مو بمو در کشورمان اجرا شده و می شود، نه از «بانک مرکزی ایران» کاری برمی آید و نه از هیچ نهاد یا بنیاد اقتصادی دیگر! دشواری عمده در پیگیری لجوجانه ی «راه رشد سرمایه داری» و پایمال نمودن آرزوها و آرمان های توده های مردم در کشوری است که در آن انقلابی با سمتگیری کم و بیش نیرومند ملی ـ دمکراتیک صورت پذیرفته بود؛ انقلابی که شعارهای سه گانه ی آن: استقلال، آزادی و عدالت اجتماعی بود و گرچه روی شعار سوم آن را با چادر پوشانده، نام «جمهوری اسلامی» به آن دادند، ولی به هر رو مدت زمانی نه چندان کوتاه «سند، دست های پینه بسته» ی دهگان و کارگر بود که نام آن ها را نیز دانسته و آگاهانه با واژه ای ناروشن برای ایرانیان و پارسی زبانان جایگزین نمودند:
«مُستَضعَف»!۵

... و اکنون، همه ی هستی و یکپارچگی ایران زمین، همبستگی خلق ها و آینده ی فرزندان آن را در گرو همدستی با امپریالیست ها و در تارک آن ها «شیطان بزرگ» به بهانه ی «حفظ بیضه ی اسلام» نهاده اند؛ رژیمی ضدملی، ضد خلقی و خائن به آرمان ها و آرزوهای توده های مردم ایران که دیر یا زود یا به دست توده های مردم و آنچه از نیروهای ملی ـ میهنی آن در نیروهای نظامی برجای مانده، سرنگون شده یا با چنگ اندازی نیروهای امپریالیستی و همپیمانان آن در منطقه (بوِیژه رژیم مافیایی ترکیه و اسراییل) تکه تکه خواهد شد!

ب. الف. بزرگمهر    هشتم آذر ماه ١٣٩١

پانوشت:
١ ـ «سود دلارهای خانگی به جیب كی می‌رود؟»، روزنامه ی «اعتماد»، هفتم آذر ماه ١٣٩١
٢ ـ همانجا
٣ ـ همانجا
٤ ـ «ارزیابی هایی درباره وضعیت کنونی و چشم اندازهای آینده ایران»، ب. الف. بزرگمهر، ۷ فروردین ۱۳۸۹
۵ ـ «دوران دیگری فرا رسیده است!»، ب. الف. بزرگمهر،  ۲۱ دی ماه ۱۳۸۹


|||||||||||||||||||||||

سود دلارهای خانگی به جیب كی می‌رود؟

رئیس كل بانك مركزی در تازه‌ترین اظهارات خود اعلام كرد كه، «حدود ١٢ تا ١٨ میلیارد دلار ارز خانگی در ایران وجود دارد». گمان نمی‌كنم كه مردم آمریكا با ۵ برابر جمعیت ایران و اقتصادی ده‌ها برابر بزرگتر از ایران، چنین پولی را در خانه‌های خود نگهداری كنند؛ آن هم به پول خودشان، نه پول كشورهای دیگر. این حجم از ارز و دلار خانگی، آن هم برای كشوری كه رئیس دولت آن بارها بی‌ارزش بودن دلار را اعلام كرده، چیز شگفتی است. اکنون، این پرسش در میان است كه آثار وجود این اندازه پول نزد مردم در خانه‌هایشان چگونه و به سود كیست؟

نخستین پرسشی كه به ذهن می‌رسد، این است كه آیا مردم مرتكب عمل عاقلانه‌ای شده‌اند؟ و در نگهداری این مبالغ سترگ در خانه یا گاوصندوق خانه ی خود سودی دارند كه چنین كاری را انجام می‌دهند؟ پاسخ از یك دیدگاه مثبت و از دیدگاهی دیگر منفی است. نگهداری این پول‌ها در یک اقتصاد تندرست سودی ندارد. در واقع، نگهداری هیچ پولی در خانه دربردارنده ی سودی برای صاحب آن نیست و هر عاقلی می‌داند كه پول را یا باید به اندازه نیاز و هزینه های جاری نگهداری كرد؛ یا آن را در بانك گذاشت یا به امری تولیدی و اقتصادی اختصاص داد؛ ولی مردم ما بر خلاف این بدیهیات اقتصادی، ارز را نگهداری می‌كنند تا از زیان نگهداری ریال (چه در خانه و چه در بانک) جلو گیرند. در واقع، هنگامی كه پول ملی كشور بی پشتوانه شود و در اندك مدتی فروکاهد، عاقلانه‌ترین كار جایگزین نمودن آن به کالا یا پول باپشتوانه است و اگر این پول تازه را نتوان در بانك پس‌انداز كرد، نگهداری آن در خانه بهترین راه است. مگر نه این كه پاسداری ارزش پول كشور، یكی از موردهای قانونی و تصویب‌شده به عنوان وظایف بانك مركزی است؟ پس هنگامی كه این وظیفه به هر دلیلی درست انجام نمی‌شود، مردم چاره‌ای ندارند، جز آن كه خود اقدام به تأمین ارزش دارایی‌های خویش نمایند و از این نظر نگهداری آنها برای مردم سودآور است؛ ولی این اقدام مردم به زیان اقتصاد است؛ هرچند مسوولیت آن بر دوش مردم نیست. اگر كمترین رقم سود سالانه دلار آمریكا را ٦ درصد بدانیم، سود حاصل از ١٢ تا ١٨ میلیارد دلار موجود، حدود ۷٠٠ تا ١١۵٠ میلیون دلار خواهد بود. در واقع اگر بانك مركزی شرایطی را فراهم می‌كرد كه مردم به جای نگهداری این ارز در خانه‌های خود، آن را نزد بانك مركزی یا بانك‌های دیگر نگهداری می‌كردند، ضمن آن كه این کار راحت‌تر بود، سالانه نزدیك به یك میلیارد دلار هم سود داشت. اگر همین ارز برای توسعه اقتصادی كشور سرمایه‌گذاری شود، شمار چشمگیری کار پدید خواهد آورد؛ ولی به جای همه این‌ها، سود آن به جیب كشوری كه این ارز از آنجا آمده، یعنی ایالات متحده می‌رود. نگهداری این حجم دلار در ایران به آرش آن است كه مردم ما این رقم را به خزانه‌داری آمریكا وام داده‌اند، بدون آن كه سودی از آن بگیرند.

اكنون این پرسش در میان است كه چرا باید شرایطی پدید آید كه مردم نسبت به نگهداری پول كشور خود بی‌اعتماد شوند و راهی برای پاسداری ارزش سرمایه خود نداشته باشند، جز آن كه آن ها را با ارز جایگزین نمایند؟ و از همه بدتر اینكه جایی بهتر از خانه هم برای نگهداری این ارز نداشته باشند؟! این وضعیت فرآورده ی دو رخداد است:
یكی از میان رفتن پرشتاب ارزش پول ملی كشور و دیگری نبود ساز و كار بانكی درخور و مورد اعتماد، برای نگهداری پول و ارز است. اقدام در هر دو مورد یادشده نیز جزو وظایف قانونی بانك مركزی است. در واقع بانك مركزی وظیفه پاسداری ارزش پول كشور را به عهده دارد و این كار را از طریق رعایت میزان نقدینگی و تناسب آن با سطح تولید اقتصادی و نیز برنامه‌ریزی برای میزان ذخایر ارزی و عرضه ارز كشور انجام می‌دهد. كوتاهی در انجام این وظایف است كه موجب به هم خوردن تراز در بازار ارز و نوسانات شدید در بهای آن و بهره‌مند شدن شمار‌ای و زیان بردن گروهی دیگر می‌شود. به طور قطع، مردم عادی برآوردی از حجم پول و ثروت های جابه‌جا شده ی پیامد افزایش دو برابری بهای دلار در دو هفته و سپس كاهش هزار تومانی بهای آن طی یك ماه ندارند؛ ولی كسانی كه با اقتصاد هماوندی نزدیكی دارند، می‌دانند كه چه حجم سترگی رانت و سود و زیانهای هنگفت در این مدت كوتاه جابه‌جا می‌شود و شمار اندكی به چه پول‌های كلانی می‌رسند و بسیاری از مردم چگونه به خاك سیاه می‌نشینند.

از سوی دیگر بانك مركزی هنوز نتوانسته ساز و كاری را اجرایی كند تا این حجم سترگ ارز از خانه‌های مردم بیرون آمده و جذب بانك‌ها شوند و به درد كسب و كار جامعه بخورند. روشن است كه این چالش، پیامد نااستواری سیاست‌ها و مقررات بانكی و نیز بی‌اعتمادی به مقررات ارزی آن است كه سود آن به جیب کشور اصلی پشتوانه ارز (دلار) یعنی ایالات متحده رفته و زیان آن برای مردم و جامعه ایران می‌ ماند. البته هنگامی كه معاون رئیس دولت برای گرفتن ارز صادركنندگان از چنان زبانی سود می‌جوید كه تهدیدآمیز بشمار می آید، كسی هم شهامت آن را نخواهد داشت كه ارز خود را در اختیار بانك‌هایی قرار دهد كه استقلالی بسنده برای نگهداری كارآمد از ارز مردم را ندارند. به هر رو، انتظار می‌رفت كه مسوولان بانك مركزی در كنار بیان این خبر مهم كه مردم ١٢ تا ١٨ میلیارد دلار ارز در خانه‌های خود دارند، مسوولیت این بانك در پدیداری این شرایط را نیز تشریح می‌كردند.

برگرفته از «اعتماد» هفتم آذر ماه ١٣٩١

این گزارش از سوی اینجانب ویرایش و پارسی نویسی شده است. برجسته نمایی ها نیز از آنِ من است.    ب. الف. بزرگمهر  



۱۳۹۱ آذر ۶, دوشنبه

در ولایت امام زمان، چنین از انقلابی بزرگ انتقام گرفتند!

شیاری به ژرفای فاصله ی طبقاتی شمال و جنوب شهر

فقط یک احمق تمام عیار مثل من ممکن بود بره ته شهر توی اون داروخانه ی درب و داغون . راهش دور بود و خرج رفتن و آمدنش هم در نمی اومد.  صاحبش  یک پیرمرد مومن و خوش خلق بود و بدون دکتر داروساز شیفت عصر در داروخانه ش رو می بستند.  بهش قول داده بودم از پنج  تا 9 شب براش کار کنم تا  سر فرصت یک مسول فنی پیدا کنه. از 9 صبح تا پنج کارخونه بودم و بعد با سرویس می رفتم داروخونه و روزی دوازده ساعت کار می کردم. شب ها وقتی می رسیدم خونه تقریبا جسد بودم اما توی دلم از این که تنها داروخونه ی اون منطقه دور افتاده  تعطیل نشده بود خوشحال بودم.  مردم اون منطقه انقدر تنگ دست بودن که گاهی به خاطر پنجاه تومن نسخه رو نمی تونستن بگیرن. براشون مشابه های ارزون تر جایگزین می کردم، هر قدر سوادم می رسید راهنمایی شون می کردم و سعی می کردم بهترین خدماتی که ممکن بود رو بهشون بدم و احساس رضایت می کردم.کم کم  داروخونه رونق گرفت. آقای غلامی  می گفت قدمم خوب بوده و  فروش زیاد شده، اونقدر بهم اطمینان پیدا کرده بود که گاهی دخل رو می سپرد دستم و می رفت مسجد. مردم اون محله سخت اطمینان می کردن و من به خاطر جنسیتم مشکلاتم بیشتر بود. یک روز حتی دختر بچه ای گوشه ی چادر مادرش رو کشید و پرسید: مگه زن هم دکتر میشه؟ مادرش خجالت زده لبخندی زد و به بچه تشر زد. پسرهای جوان متلک می گفتند. تعداد معتادها  زیاد بود و بیشتر مراجعات برای سرنگ و الکل طبی بود. هر روز یکی دو مورد از این چیزها پیش می امد، ولی من با پر رویی ادامه می دادم، چون به کاری که می کردم ایمان داشتم.

روز آخر را هیچ وقت فراموش نمی کنم.سرماخورده بودم و حالم خوش نبود. حوالی عصر خواستم زنگ بزنم و به آقای غلامی بگم نمیرم اما دلم نیومد. کارخونه نرفته بودم ، برای همین به ناچار با ماشین خودم رفتم. توی کوچه های تنگ و خاکی پشت داروخونه، چند تا بچه کون لخت داشتن بازی می کردن . یک بوق کوچک زدم اما از وسط کوچه تکان نخوردن و با لجبازی نگاهم کردن؛ دیرم شده بود. سرم را از پنجره بیرون آوردم و  گفتم بچه ها خواهش می کنم برین کنار من رد بشم. دو تاشون کنار رفتند و سومی خیلی اروم تر سمت من اومد؛  پنج یا شش ساله بود، صورتش خاکی بود و مفش پشت لبش آویزون؛  کنار پنجره ایستاد  و با نفرت نگاهی به ماشین کرد و تف غلیظی به سمتم پرت کرد که روی شیشه نشست و شره کرد. آن دو تای دیگر با صدای بلند خندیدند. در حالیکه سرم گیج می رفت کلاج را رها کردم و به سرعت از ته کوچه پیچیدم. آقای غلامی نگران دم داروخانه منتظر وایساده بود. اون دست خیابون کمی بالاتر پارک کردم وقتی وارد داروخانه شدم  گفت خانم دکتر نباید با این ماشین می اومدی. پرسیدم چرا؟ گفت خط و خوطیش می کنن. دستهام از شدت ضعف و عصبانیت می لرزید اما گفتم  آقای غلامی، مهم نیست.  چند بار با نگرانی رفت بیرون و  برگشت و گفت خانم دکتر من این مردم رو می شناسم، خط و خوطیش می کنن یا لاستیکت رو پنچر می کنن. رفت اون ور خیابون و به چند تا از کسبه سپرد که چشمشون باشد. روپوشم رو پوشیدم و مشغول به کار شدم اما بی حوصله و دل شکسته بودم. صورت پر از نفرت اون پسرک و تف کف داری که نزدیک بود توی صورتم بپاشه از  جلوی چشمم محو نمی شد. پنج دقیقه مانده به  نهٌ از داروخونه بیرون زدم. لاستیک ها رو چک کردم. سوار شدم و برگشتم خونه. وقتی توی پارکینگ از ماشین پیاده شدم بود که دیدمش،  خط پر غیظی که سر تا سر سمت راست ماشین،  رنگ  را خراشانده  و توی بدنه شیار عمیقی حفر کرده بود. خطی به اعماق فاصله ی طبقاتی شمال و جنوب شهر که مثل زخم صورت تا آخرین روزی که سوار اون ماشین شدم ماند و به من دهن کجی کرد.

اصغر وقتی ماجرا رو شنید خندید و گفت می دونی، تو احمق ترین آدمی هستی که دیدم. تمام این ماهها کار کردن اضافه ی تو، به جز خستگی و دردسر و ضررهیچ چیزی نداشته. حالا هم داری برای یک خط روی ماشین گریه می کنی. اصلا من همین فردا برات یک ماشین بهتر می خرم. باز هم ببر ته شهر، گدا گودوله ها خط و خوطی ش کنن. یک خراش که این قدر ناراحتی نداره.  خط و خراش عمیق تر اما توی دلم بود.  برای چی از من متنفر بودن؟ من که بهشون بدی نکرده بودم، سعی کرده بودم کمکشون کنم. اصغر هنوز برای خودش حرف می زد:  از اول هم نباید می رفتی، هیچ کس به تو هیچ احتیاجی نداره؛ تو نسبت به هیچ کس، به جز خودت و خانواده ات هیچ وظیفه ای نداری، تو فقط  زیادی جدی گرفتی ، فکر می کنی باید دنیا رو درست کنی؛ تو یک کم زیادی احمقی…. نمی دونم، شایدم راست می گفت. از فرداش دیگه نرفتم. اصغر خیلی خوشحال شد، چون بعدش دوباره شام گرم و تازه داشتیم. آقای غلامی خیلی ناراحت شد ولی بعدش یک احمق دیگه رو پیدا کرد. منم  آرمانهای احمقانه ام را فراموش کردم.هنوز اما گاهی یاد اون تف غلیظ و کف آلود می افتم. سر اون بچه های زیر گذر خاکی هم نمی دونم چی اومد.

٢٤ نوامبر ٢٠١٢

برگرفته از تارنگاشت «سیب و سرگشتگی»:

عنوان و زیرعنوان از ب. الف. بزرگمهر


پی افزوده:

برایش نوشتم:
بسیار دردناک است. نوشته ی شما، آینه ای است از آنچه بر سر انقلاب بزرگ بهمن ۵۷ رفته است؛ انقلابی که دزدان و میوه چینان آن زیر پوستین اسلام، سر آن را بریدند و بجای عدالت اجتماعی، دوستی و شکوفایی دانش، نادانی، پریشانگویی مذهبی و دشمنی میان مردم کاشتند و پرورش دادند؛ و اکنون نیز که هنگام رفتن شان نزدیک شده، همه ی هستی ایران و ایرانیان را می خواهند با خود به گور برند!

ب. الف. بزرگمهر    ششم آذر ماه ١٣٩١

۱۳۹۱ آذر ۵, یکشنبه

نمونه ای از دستاوردهای جنگل سرمایه داری

«جمعه ی سیاه» در ایالات متحد 



این هم عزاداری حسینی با مایه ای ژاپنی!






... مسلمون نما خودتی!


تو وبلاگش نوشته:
«آهای مسلمان نما
علی به مسئولین قضایی خود فرمود:
اگر قرار شد به عنوان مالیات یا زکات، شتری را تصاحب کنید و آن شتر بچه ای داشت، شتر را از بچه خود جدا نکنید.بحث انسان نبود بحث حقوق حیوان بود.
اسلام علی کجا و اسلام ما کجا

مجلس عذای حسینی استاد امجد ـ شب عاشورا» (از «گوگل پلاس» م. پارسا)

کنارش هم عکس این خانمه لجبازه رو که الان ٤٠ روزه لب به غذا نزده گذاشته که بیشتر فتنه درست کنه! من که دس به قلمم خوب نیس؛ ولی واسه ی اینکه شیرفهمش کنم مجبور شدم این چند خط و بنویسم:
آهای پارسا!

اولا که اونا همشون مسلمونن؛ مسلمونای دوآتشه و ناب! رهبرشون یا اون یکی شریکش چن وقت پیشا گفته بود: ما اگه ۵٠٠٠٠٠ تا از این بچه مسلمونای ناب داشتیم، برامون کافی بود! بعدشم یواشکی تو دلش گفته بود: اونوقت با خیال راحت با «شیطان بزرگ» تعامل می کردیم و مسائلمونو فیصله می دادیم ...

به عبارت دیگه یعنی که بقیه رو می ذاشتیم سینه ی دیفار و می بستیمشون به گلوله! درست مث اسراییلی ها که قرار بود همه شونو بریزن تو دریا! پس الان فهمیدی که مسلمون نما خودتی!

دوما که تو یا اون اوستا امجد که از حضرت علی نقل قول کردین، قبل از اینکه دهنتونو باز کنین نقل و نبات پخش کنین، فکر کردین که این مسلمونای ناب ممکنه حرفتون رو درست بفهمن، دوتا بچه شتر و حتا اگه شده نرّه شتر رو هم ببرن پیش شترِ مادر که تنها نباشه و دلتنگی نکنه؟

سوما که به اون اوستا امجدت بگو، حقوق بخور و نمیر بازنشسته ها رو هم که بلانسبت شما جزء آدما حساب می شن، یادشون می ره بدَن، حقوق حیوونا فعلن پیشکش!.

چهارما که عزا رو من بی سوات هم تو اکابر یاد گرفتم که با زِ زنبوری نوشته می شه؛ اونجور که تو نوشتی، آدم فکر می کنه مجلس غذای حسینی بوده و نقطه شو یادت رفته بذاری و نتیجه می گیره که امام حسین قربونش برم بخاطر سر بریده شدنش، شب عاشورا به مومنین غذا می ده تا با شکم سیر گریه کنن، عقده هاشون خالی بشه!

پنجما که به این اوستا امجدت بگو ازین شعارا که اسلام علی کجا و اسلام ما کجا سی و چن ساله دارین می دین. گیریم که قبل از انقلاب زبونم لال اصلا مسلمون نبودین! حالا چی؟! بعد از سی و چند سال هنوزم یه ریزه هم شده اسلام علی رو نفهمیدین؟! اگه اینطوره که به درد زیرِ گل می خورین! ببخشیدا به اوستات بگو! 

والسّلام! نامه تمام!

مخلص «نخود آش»

۱۳۹۱ آذر ۴, شنبه

جان نسرین ستوده در خطر است!






مرگ ستار بهشتی كارگر وبلاگ نویس باید پیگیری شود!


سندیكای رانندگان شركت واحد تهران وحومه

ستار بهشتی، كارگر وبلاگ نویسی كه تنها جرم او دفاع از حقوق اولیه انسانی بود، در بازداشت پلیس جان باخت. این كارگر كه تنها صدای اعتراض خود را به وضعیت حاكم بر جامعه از طریق نوشته های شخصی در وبلاگش اعلام كرده بود، به شهادت هم بندی هایش در اثر شكنجه های وارده در بازداشتگاه در گذشت. او جرمی جز اعتراض به بی عدالتی ها و محرومیت های حاكم بر كارگران و زحمتكشان نداشت و به گفته خودش به علت كارگر بودن و نداشتن تمكن مالی و سهمیه های غیرعادلانه در دانشگاه، نتوانست به تحصیلاتش ادامه دهد. زندگی او مشتی از خروار زندگی میلیون ها كارگری است كه به علت فقر و تنگدستی و شرایط ناعادلانه حاكم در سختی و تنگدستی روزگار می گذرانند. در حالی كه افرادی محدود از زندگی های افسانه ای و بریز و بپاش های بی حساب برخوردارند.

رفتارهای غیرانسانی در بازداشتگاه ها، سالهاست كه از سوی منابع مختلف مورد تایید قراگرفته است. مرگ زهرا كاظمی ، قربانی های كهریزك و قتل های زنجیره ای مخالفان از زمره گواهان شناخته شده ی این روند هستند. متاسفانه پرونده های تشكیل شده در موارد گذشته هیچ یك به جایی نرسیده است.

ما خواهان پی گیری و مشخص شدن آمران وعاملان این برخوردها در همه سطوح هستیم تا بار دیگر شاهد چنین فجایعی نباشیم و كارگران و زحمتكشان و همه آحاد مردم بتوانند خواسته های خود را بدون هیچ محدودیتی بیان كنند.

سندیكای رانندگان شركت واحد تهران وحومه
اتحادیه نیروی کار پروژه ای
كانون مدافعان حقوق كارگر

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!