«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۱ مرداد ۸, یکشنبه

برای چه و به چه انگیزه ای می نویسیم؟ ـ بازانتشار

آیا همه ی ابزارهای بایسته برای کار را در دست داریم؟
آیا به دانش و بینش درخور، ساز و برگ یافته ایم؟
 


یکی از تفاوت های بزرگ آدمی با جانوران، حتا برترین راسته های پستانداران در درخت تکامل چون شمپانزه و گوریل در آن است که جانور در بهترین حالت، حتا در "ساخت" لانه و آشیانه ی خود کاری بیش از گردآوری انجام نمی دهد؛ در حالی که آدمی، ابزارساز است. 
*** 

خانم یا احتمالا بیشتر آقایی که پشت نام «گزنه شب تاب» خود را پنهان نموده، برای من و شماری دیگر از آدم ها و تارنگاشت ها، پیوند (لینک) نوشتاری با عنوان «مقاله جدید دکتر ...» را فرستاده است. متن نامه ی وی چنین است:
«گزنه با امیدواری و اطمینان به پیروزی حقیقت و عدالت، از همه صاحبان آدرس این ایمیلها ملتمسانه تقاضا می کند به آدرس زیر سر بزنند و مطالعه آن را حتی الامکان، به همگان، علی الخصوص، به چپهای دمکرات، نواندیش، مبارزان دمکراسی خواهی و حقوق بشری توصیه کنند. سپاس».

توجهم جلب می شود و با خود می اندیشم:
چرا چنین لابه کنان و علی الخصوص (به زبان پارسی کمی بهتر: بویژه) برای ...؟!

به نشانی داده شده سری می زنم. نوشتار بلندبالایی است درباره سازمان اطلاعات و جاسوسی ایالات متحده (CIA). با شتاب نوشتار را یکبار می خوانم. بطور عمده، یادآوری کارهایی است که این سازمان اهریمنی از هنگام پیدایش خود تاکنون در کشورهای گوناگون و از آن میان در کشور ما به انجام رسانده و سیاهه ی بلندبالایی از نام های هنرمندان و آدم های سرشناس دوران های گوناگون که برای این سازمان کار می کرده یا با آن همکاری می نموده اند را نیز در آن می توان یافت؛ بی هیچ یادآوری سرچشمه ها و خاستگاه های نوشتار که برای یک کار پژوهشی، شایسته و بایسته است!

با خود می اندیشم:
خوب! شاید برای کسی که چیزی از این سازمان و کارهایش نمی دانسته، گردآوری خوبی باشد و البته اینجا و آنجا چند نکته ای جالب نیز دربر دارد که لابلای آنهمه واگویی، کم و بیش گم شده است؛ ولی آیا بیش از آن چیزی دربر دارد؟ بله. البته کمی فلفل توده ستیزی نیز آنجا که به کودتای ۲۸ امرداد ۱۳۳۲ پرداخته و برخی پرگویی های روشنفکرانه!

آیا باید آن را روایتی از «سیا» دانست یا خود آقای دکتر که بی گفتگو به جبهه ی گسترده و ناهماهنگ توده ای ستیزان وابسته است، چنین می گوید؟! آیا چنین نوشتاری را حتا یک جمعبندی ساده می توان نام نهاد؟ چه پیامی دارد؟ و چه نتیجه ای می خواهد بگیرد، جز آنکه بگوید سازمان «سیا» در همه جا و میان همه ی گروه های اجتماعی نفوذ می کند و مامورین آن در پوشش های گوناگون فرهنگی و ... همه جا هستند؟! آدم از خود می پرسد:
این همه روده درازی برای چنین نتیجه گیری پیشاپیش روشنی؟! روشن است که یک سازمان جاسوسی باید اینگونه عمل کند و گماشتگانش زیر پوشش های گوناگون کار کنند؛ وگرنه که نام آن را سازمان جاسوسی نمی گذارند!!!

در دوران رژیم ستمشاهی درباره نیروی سازمان اطلاعات و امنیت آن (ساواک) چنان از سوی خود این سازمان گزافه گویی شده بود که جمله ای کم و بیش مانند «آدم به برادرش هم نمی تواند اعتماد کند» زبانزد برخی که کم نیز نبودند، شده بود. پس از سرنگونی آن رژیم، اندک اسناد و مدارک به دست آمده۱نشان داد که نه تنها درباره ی نیروی این سازمان دوزخی بزرگنمایی شده بود که حتا درون آن نیز دسته بندی هایی که گاه بر ضد یکدیگر کار می نمودند، هستی داشته است. گردآوری "تحلیلگر" نیز با آنکه ادعاهایی دیگر در میان می گذارد، رویهمرفته با گزافه گویی درباره سازمان اطلاعات و جاسوسی ایالات متحده (CIA) همراه است.

پس از خواندن این گردآوری با خود اندیشیدم:
اگر من یا دیگرانی که این نوشته بوسیله «گزنه ی شب تاب» به دستشان رسیده، آن را آنگونه که ایشان خواسته اند «علی الخصوص ... [در اختیار] چپهای دمکرات، نواندیش، مبارزان دمکراسی خواهی ...» قرار دهند، بیشتر سبب ترس آنها خواهند شد.

راستی، چرا خود "تحلیلگر" دست به چنین کاری نزده و «گزنه ی شب تاب» را پیش انداخته است؟

دربخشی از این گردآوری، چنین آمده است:
«... این سازمان مجبور شد که زیر فشار افکار عمومی جهان و افکار عمومی در امریکا به انتشار اسناد و گزارشات محرمانه جدیدی بمناسبت پنجاه و پنجمین سال تولد خود دست بزند ...».

اینگونه که آقای دکتر آورده اند، می توان انگاشت که این سازمان «زیر فشار افکار عمومی ...» ناچار شد از خدمات بسیاری از جاسوسان و گماشتگان خود که زیر فشار افکار عمومی ـ به ناچار ـ لو رفته اند در جشن باشکوهی، سپاسگزاری نموده، آن ها را بازنشسته نماید!

از همه جالب تر، بخش «جمع بندی ها و نتیجه گیری» آن است۲:
«اکنون در این جا جمع بندی های نگارنده از بررسی اسناد اخیر سیا بویژه در اسناد «جهان در سال ۲۰۲۵» بطور خلاصه ارائه می گردد:
۱ ـ بررسی این اسناد ما را با طرز تفکر طبقه حاکمه امریکا و این که اعضاء آن چقدر و به چه نحوی دارای محدودیت های فکری هستند، بیش تر آشنا می کند.
۲ ـ این بررسی نشان می دهد که پیش بینی ها و پیش فرض های سیا غالبا از یک نوع ضعف برخوردار است. در جریان این بررسی این احساس به پژوهشگران دست می دهد که سیا در تحلیل های خود بویژه در کتاب «جهان در سال ۲۰۲۵» عموما عقب تر از اتفاقات واقعی حرکت می کند و به ندرت می تواند قدمی در جهت پیش بینی صحیح اتفاقات بردارد.

۳ ـ طبقه حاکمه امریکا (اولیگارشی دوحزبی وفادار به منویات اولیگوپولی های انحصاری) در مورد نقشی که عموما توده های مردم در تاریخ و حق تعیین سرنوشت خویش ایفاء می کنند یا جاهل هستند و یا خود را به جهالت زورمندانه می زنند. اعضای این طبقه چنین القاء می کنند که فقط اعتقادات، افکار و انتخاب های آنان باید به حساب آمده آمده و مد نظر عموم قرار گیرند و مردم همیشه آن انتخاب ها را پذیرفته و خود را با آن ها تطابق می دهند و نقشی در شکست و سقوط آن انتخاب ها و تصمیمات ایفاء نمی کنند.

۴ ـ تصور امکان بروز و یا حتی رشد یک شیوه مدیریت اقتصادی به غیر از شیوه علمی بازار آزاد نئولیبرالی بر اساس اقتصادی سرمایه داری جهانی شده به مخیله هیچ یک از صاحب نظران درون سیا خطور نمی کند. در نتیجه، این صاحب نظران بر آن هستند که نه تنها در این روزها، بلکه در آینده هم هیچ آلترناتیوی نمی تواند در مقابل سرمایه داری کنونی و واقعی بوجود آید.

۵ ـ اضافه بر این، تحلیل نهایی بررسی این اسناد چنین احساسی را به خوانندگان می دهد که دستگاه حاکمه امریکا یک نوع تعصب شدید نسبت به مردم جهان بویژه مردمان آفریقا، آسیا، آمریکای لاتین و اقیانوسیه دارد که تحقیقا در کودتاهای نظامی و غیر نظامی امریکا در آن قاره ها در دوره جنگ سرد و در پیشبرد و گسترش جنگ های ساخت آمریکا ... در دوره بعد از پایان جنگ سرد به طور شفاف و انکارناپذیر منعکس است. نتیجتا دولتمردان راس نظام منجمله متخصصین درون سیا احتمال و حتی امکان بروز و اوج گیری امواج رهایی از یوغ نظام از سوی مردمان ساکن این قاره ها را در گزارشات مندرجه در نوشته جهان در سال ۲۰۲۵ به کلی منکر می شوند.»۳ 


بند شماره یک را نمی توان جمع بندی نام نهاد و بیشتر یک "نتیجه گیری" یا بهتر است بگویم اظهار نظر سست و نارساست. «... بیش تر آشنا می کند» را نمی توان نتیجه گیری نام نهاد. افزون بر آن، آیا این "نتیجه گیری" آبکی را در آنهمه پرگویی نشان داده است؟ اگر پاسخ آری باشد که دیگر نیازی به گفتن آن نیست. خواننده خود می تواند داوری کند؛ وگرنه ... 

بند شماره دو تنها به این بسنده می کند که «... پیش بینی ها و پیش فرض های سیا غالبا از یک نوع ضعف برخوردار است.» و درباره «نوع ضعف» چیزی دربرندارد. جمله دوم این بند یک "شاهکار" راستین است:
«... در جریان این بررسی این احساس به پژوهشگران دست می دهد که سیا در تحلیل های خود بویژه در کتاب «جهان در سال ۲۰۲۵» عموما عقب تر از اتفاقات واقعی حرکت می کند و به ندرت می تواند قدمی در جهت پیش بینی صحیح اتفاقات بردارد.». نخست آنکه آیا جز نویسنده، پژوهشگران دیگری نیز با وی همکاری داشته اند و به چنان ارزیابی ای رسیده اند که وی به نمایندگی از سوی آنها چنین ادعایی در میان می گذارد؟ اگر حتا بینگاریم که چنین باشد، این نیز یک اظهارنظر بی پشتوانه است؛ نه نتیجه گیری است و نه جمع بندی! افزون بر این، در جمله ی نخست این بند، سخن بر سر «پیش بینی ها و پیش فرض ها»، آن هم درباره جهان در سال ۲۰۲۵ است و نه «اتفاقات واقعی»!

راستی، مگر اتفاقات غیرواقعی نیز داریم؟ "شاهکار" آقای "تحلیلگر" را می بینید؟

بند سه به همان درد بندهای پیشین دچار است و بازهم چیزی بیش از یک اظهارنظر آبکی نیست. در اینجا، "تحلیلگر" بگونه ای به جُستار نگریسته که گویی گزارش «سیا» باید دربردارنده سپاس طبقه حاکمه امریکا از باورها، اندیشه ها و گزینه های مردم بوده، باورها و اندیشه های خود را در میان آنها نفوذ ندهد!!! افزون بر آن، این جملات دربردارنده اشتباهات ماهوی دیگر نیز هست. طبقه ی حاکمه امریکا مانند همه ی طبقات حاکمه ی دیگر کشورهای جهان به خوبی به نقش توده های مردم در تاریخ آگاه است. درست به همین دلیل، چنین دم و دستگاه های پهن و درازی چون «سیا» راه می اندازد و میلیاردها هزینه می کند که آنها را در ناآگاهی نگاه دارد. این طبقه، به عنوان طبقه ی بهره کش و نیز استعمارگر به منافع خود آگاهی کامل دارد و از همین رو برای باوراندن (القاء) باورها، اندیشه ها و گزینه های خود به توده ی مردم و سردرگم نمودن آنها کوشش می کند.

از این نیز بگذریم که واژه ی «مردم» واژه ای عمومی است و دربردارنده ی حتا خود طبقه حاکمه امریکا نیز هست. شاید منظور وی توده ی مردم باشد که کم و بیش بهتر است؛ ولی بازهم کاملا گویا نیست. در این بند، همچنین از «اولیگارشی دوحزبی وفادار به منویات اولیگوپولی های انحصاری» سخن به میان آمده که بسیار نارسا و ناروشن است.۴

بند چهارم «...امکان بروز و یا حتی رشد یک شیوه مدیریت اقتصادی به غیر از شیوه علمی [؟!] بازار آزاد نئولیبرالی بر اساس اقتصادی سرمایه داری جهانی شده» را از «صاحب نظران درون سیا» انتظار دارد!!!

"تحلیلگر"، مانند یکی دیگر از بندهای پیشین، می پندارد که صاحب نظران سیا باید «نه تنها در این روزها که در آینده» گزینه های دیگری ـ سوسیالیستی؟! ـ را به عنوان جایگزینی در برابر سرمایه داری کنونی و واقعی بپذیرند!!!

آیا انتظار بجایی است؟ و آیا وظیفه ی آن سازمان اهریمنی اصولا چنین کاری می باشد؟!

بند پنجم "جمع بندی ها و نتیجه گیری" مرا به یاد یکی از روده درازی های رادیویی شیخ راشد، ملّای ساواکی در دوره ی شاه گوربگور شده می اندازد:
«بنّایی یک خانه ی چهار طبقه را مِسازَه (می سازد). طبقه ی اوّل را مِسازه؛ طبقه ی دوم را روی طبقه ی اوّل مِسازَه؛ طبقه ی سوم را روی طبقه ی دوم مِسازَه؛ الی آخر»!

در این بند، با کاربرد نادرست واژه ی «تعصّب»، چنین به نظر می رسد که «دستگاه حاکمه امریکا» دلبستگی ویژه ای به «مردم جهان بویژه مردمان آفریقا، آسیا، آمریکای لاتین و اقیانوسیه [و الی آخر!] دارد» و گویا به انگیزه همین دلبستگی «کودتاهای نظامی و غیر نظامی ... در آن قاره ها در دوره جنگ سرد ...» به راه انداخته است!!!

روی سخن "تحلیلگر" با بیان «... دولتمردان راس نظام منجمله متخصصین درون سیا احتمال و حتی امکان بروز و اوج گیری امواج رهایی از یوغ نظام از سوی مردمان ساکن این قاره ها را در گزارشات مندرجه در نوشته جهان در سال ۲۰۲۵ به کلی منکر می شوند.» گویی نه خوانندگان ایرانی و پارسی زبان که «دستگاه حاکمه امریکا» و «سیا» است. همین نکته درباره چند بند دیگر این "جمع بندی و نتیجه گیری" آبکی صدق می کند و رویهمرفته به آن می ماند که "تحلیلگر" که گویا محدودیت فکری صاحب نظران سیا را ندارد، جلوتر از اتفاقات واقعی حرکت می کند و می تواند قدمی در جهت پیش بینی صحیح اتفاقات بردارد و آینده نگر نیز هست، نامزدی خود را برای استخدام در یکی از اداره های همان دم و دستگاه، اعلام می کند!!!

با خود می اندیشم:
به این ترتیب، عنوان نوشتار را خوب برگزیده است: «سیا» به روایت «سیا»؛ گرچه روایتی آبکی و بیمایه! 

*** 

ناچار شدم کمی بیش از آنچه نخست در نظر داشتم، به این نوشته که بیشتر به سیاه مشق می ماند، بپردازم. آماج من پرداختن به این نوشته بگونه ای ویژه نبود که انتقادی عمومی از مجموعه ی اینگونه کارها را در نظر داشتم و دارم؛ کارهایی که طیف گسترده ای از "طنز" و "کاریکاتور" گرفته تا کارهای "پژوهشی" مانند این یکی را دربرگرفته و شوربختانه بر شمار آن در اینترنت هر روز افزوده می شود. چنین پدیده ای، خوانندگان جویای آگاهی و بویژه جوانان را با دشواری های بسیار روبرو می کند. درست مانند آن است که از میان آت و آشغال های انباشته در جایی دنبال چیزی درست و حسابی و دندانگیر بگردی. کاری که سامانه ی امپریالیستی بویژه در کشورهای مادر سرمایه داری، توده ی مردم را به آن واداشته و می دارد. اگر، به عنوان نمونه، در «جمهوری اسلامی» روزنامه ها و رسانه های گروهی را می بندند و حتا دستیابی گروه کوچک تری که به اینترنت دسترسی دارند را به تارنوشت هایی چون تارنوشت اینجانب جلو می گیرند، در کشورهای اروپای باختری و امریکای شمالی، توده ی مردم با انبوه بی شماری از روزنامه ها و رسانه های محلی و سراسری روبرو هستند که همه کمابیش یک چیز می نویسند و تبلیغ می کنند. 

بازهم شوربختانه باید بگویم که این نمونه کارها بویژه در میان «نیروهای چپ» گسترش بیشتری دارد. بخش عمده ای از این نوشته ها بی رودربایستی، رونویسی از دست یکدیگر است؛ بی هیچ اندیشه ای نو یا نگرشی به این یا آن جُستار از زاویه ای نو؛ نوشته هایی بیشتر احساساتی، آمیخته به پنداربافی های روشنفکرانه و سطحی؛ و اندک شماری از آنها نیز در زرورق جمله پردازی های "حکیمانه"، با درهم آمیزی مفهوم های ستیزنده که به روشنی نشان از برداشت و رونویسی از جای دیگر دارند. از همه بدتر، دریافت نادرست و کج و کوله از توانایی های خود و جهان پیرامون آن است که در بخش "جمع بندی ها و نتیجه گیری" نوشتار یاد شده در بالا، نمونه ای از آن موج می زند. برای کم و بیش همه ی آنها «مرغ همسایه همواره غاز است» و همچنان خواهد بود. هنگامی «شوسودوفسکی» برایشان پیامبر می شود و هنگامی دیگر «لوسوردو»، «ژیژک» یا ... مانند موجی که ناگهان بلند می شود و همه شان با چشمان بسته درون آن شیرجه می روند! 

یکی از آنها که شاید یکی از بهترین هایشان باشد، وقت کمیابم را هنگامی چند به خود وامی دارد. به ناچار به آن دل می دهم و سخنانش را با ساده دلی سرشتی خود، جدّی می گیرم. برایم گهگاه نوشتارهایی می فرستد. از درج آن ها در تارنوشتم خودداری می کنم و خواسته اش را برای یادآوری کم و کاستی های نوشته هایش ارج می نهم. با جسم و جانی که دیگر کمتر مجال می دهد، برایش می نویسم؛ و چه کارها که همچنان برجای مانده اند و می مانند ... همه را همواره ساده دلانه بر زمین گذاشته ام تا به پندار خود به نیازی فوری پاسخ دهم؛ با خرسندی و از ژرفای جان و دل! واپسین بار برایم نوشته است: 
«شاید بزرگ ترین سعادت من در این است که بر ضعفهای خود آگاهم و سعی در بر طرف کردن آنها می کنم. بعضی وقتها هم که بحث می کنم، هدفم آموختن بیشتر است. مواردی را که تذکر دادی، دقیق و درست می دانم ولی چه کار کنم که در اغلب موارد نمی توانم رعایت کنم ... در مورد وجود شیوه های برخورد غیر طبقاتی در نوشته هایم هم همینطور. می دانی که من از دل جنبش فدائی برخاسته ام که هیچوقت در بالا بردن سطح دانش و آگاهی اعضای خود کوشش نکرد و اساسا به فکر این مسئله نبود. من فرد خودساخته، خودآموخته و آموزش سیستماتیک ندیده ام ...»۵

با خود می اندیشم: 
«آیا چنین پاسخی عذری بدتر از گناه نیست؟» و به وی، چنین پاسخ می دهم:
«روحیه ضد مذهبی در همه ما چپ ها کم و بیش هست و به نظرم فرآورده دورانی است که در آن چنین روحیاتی به این یا آن شکل و علیرغم سیاست رسمی حزب توده ایران در مدارا با مذهب و احترام به شعائر و سنت های مذهبی، بر بخش عمده ای از جامعه ی روشنفکری آن هنگام زیر تاثیر گونه ای «فرهنگ وارداتی و تقلیدی» از باخترزمین حکمفرما بوده است. شاید به جرات بتوان گفت تک و توکی مانند زنده یاد تقی ارانی وجود داشته اند که با دورنگری، این دشواری ها را می دیده اند و آنها را در شیوه های کار و مبارزه خود وارد می کرده اند. افسوس که چنین آدم هایی را زود از میان برداشته و همچنان برمی دارند. اتفاقا، از میان آنها در جنبش فدایی نیز بوده اند. درخشان ترین شان تورج حیدری بیگوند است که شوربختانه جوانمرگ شد و تنها نوری پرشتاب و گذرا چون شهاب از خود برجای گذاشت. سوخت و به ابدیت پیوست. 

اکنون، پس از گذشت دهه ها از زندگی، کار و پیکار ارانی می توان به روشنی تفاوت شیوه های کار وی را که بر بنیاد دگرگونی های زیربنایی و بدون چپ روی ها یا تندروی های رایج میان حتا بهترین همفکران خود، استوار بوده، دید و از آن آموخت. بی گفتگو، آگاهی بر کاستی های خود که از آن یاد کرده ای، خوشبختی بزرگی است؛ ولی خوشبختی بازهم بزرگتر آنگاه آغاز می شود که برای بهبود این کاستی ها همه کوشش خود را بکار گیریم و آن کاستی ها را پایه ای برای گام های کامیابانه تر فراروی خود نهیم. 

دین و مذهب هزاره ها و سده ها بخش عمده ی فرهنگ جامعه بشری بوده و هنوز هم در تار و پود آن ریشه هایی ژرف دارند. این، نکته مهمی است که از سوی روشنفکران ضدمذهبی نادیده گرفته می شود و بسیاری روشنفکران غیرمذهبی نیز به آن کمتر توجهی دارند. دین و مذهب، هنوز و تا مدت ها پس از دوران ما، حتا پس از نابودی سامانه سرمایه داری که آن را همه سویه پشتیبانی می کند، بخشی از فرهنگ جامعه بشری برجای خواهند ماند. 

از نظر شیوه برخورد دیالکتیکی یا بهتر است بگویم دیالکتیک ماتریالیستی و در ساده ترین (و شاید نارساترین) شکل آن که به عنوان نمونه در کتاب فلسفه مقدماتی ژرژ پلیتزر از آن سخن رفته، «سنتز» یا فرآیند (همنهاد) از کنش و واکنش های میان «تز» (برنهاد) و «آنتی تز» (برابرنهاد) در پی روندی درون ساختاری پدید آمده، هستی می یابد. رویارویی میان ماده گرایی (ماتریالیسم) و«پندارگرایی» (ایدآلیسم) که باورها، پندارها و اندیشه های دینی و مذهبی تنها بخشی از آن را دربرمی گیرند، به درازای تاریخ بشریت، دستکم از هنگامی که آدمی توانست نخستین «مفهوم» ها را بسازد، هستی داشته و از دید من همچنان تا ابد، هربار با چهره ای دیگر پابرجا خواهد ماند. انتقاد سازنده و علمی، روند کنش و واکنش های میان «تز» (نهاد) و «آنتی تز» (برنهاد) را درنظر می گیرد و خود را به جای «سنتز» یا فرآیند (همنهاد) جا نمی زند. از آن گذشته، چنین انتقادی روند تاریخی پدیده و سطح آمادگی و پذیرش انتقاد را در چارچوب این یا آن الگوی مشخص در نظر می گیرد. در غیر این صورت، انتقاد نه تنها به آماج خود دست نمی یابد که در بیشتر موردها، به ضدِ خود نیز دگردیسه می شود. 

انتقاد ما از دین و مذهب، به نظرم نباید جنبه ی عام و یکپارچه داشته باشد. دین ها و مذهب های گوناگون و از آن میان: «اسلام» و «شیعه دوازده امامی» دربرگیرنده حکم هایی است که آنها را از نظر تاثیر و کارکرد خود به سه گروه عمده می توان بخش نمود: 
ـ حکم های مثبت، عدالت جویانه و انسانی که کمونیست ها نه تنها با آنها مخالفتی ندارند که برپایه همین حکم ها می توانند زبان مشترک با پیروان دین ها و مذهب ها بیابند و زمینه های همکاری مشترک بر ضد استثمارگران و استعمارگران را با آنها پی ریزند؛ 
ـ حکم های خنثا که می توان از کنارشان به آسانی گذشت یا آنها را نادیده گرفت؛ و 
ـ حکم های منفی، ضد دگراندیشان، خرافی و تثبیت کننده وضع موجود که نیروهای پیشرو و از آن میان کمونیست ها بسته به شرایط و تناسب نیروهای اجتماعی با آنها به مبارزه برمی خیزند و نادرستی شان را در کوران مبارزه و به یاری تجربه خود توده ها به آنها نشان می دهند. 

در اینجا، نمونه ای از یکی از تجربه های دوران جوانی خود می آورم؛ گرچه همانگونه که می دانی، در ستیزه های فلسفی باید همواره به محدودیت نمونه ها ـ هر نمونه ای ـ توجه نمود؛ زیرا تعمیم های فلسفی از بررسی ها، آزمون ها و آروین های بیشمار نمونه ها فراهم می آیند و یک نمونه هیچگاه نمی تواند نمودار همه آنچه که تعمیم فلسفی به دست می دهد، باشد و همواره از جهاتی، دچار محدودیت است. در کوران انقلاب ۵۷، با دانشجویی هم سن و سال خود، درباره جُستارها و چالش های انقلاب گفتگو و ستیزه ای درازمدت داشتم. این دانشجو گرایش های مذهبی داشت و با آنکه همواره از گفتگو و ستیزه درباره هستی یا نیستی «خدا» پرهیز می نمودم و به اینگونه ستیزه ها باور نداشتم، خود وی هربار جُستار را به این سو می کشاند و نظرم را می پرسید؛ ناچار می شدم با سود بردن از کشفیات اثبات شده ی علمی مانند ریشه ی یگانه همه ی موجودات زنده (برپایه ی کار داروین)، اصل بقاء ماده و انرژی در جهان هستی و ... بدون وارد شدن به آنگونه ستیزه ها که در بالا از آن نام بردم، پاسخ پرسش های وی را بگونه ای غیرمستقیم بدهم. دیرزمانی سپری شد و ما دیگر یکدیگر را ندیدیم. دوستی مشترک، یکی دو سالی پس از آن برایم گفت که چگونه وی در پیِ آن گفتگوها تا مدت ها دچار سردرگمی بوده و پس از آن به الکل روی آورده است. گرچه این نمونه شاید به نظرت نارسا برسد و بسیاری انگیزه ها و علت های دیگر در کشانده شدن آن آدم به الکل تاثیر داشته اند، همواره و هنوز هم از خود می پرسم: 
آیا چنان گفتگو و ستیزه ای ـ با آنکه پایم را از محدوده ای فراتر نگذاشته بودم ـ کار مثبتی بود؟ 

پاسخ وجدانیم منفی است. من ترجیح می دادم وی، همانگونه که پیش از آن به مذهب گرایش داشت، دستکم یک آدم مذهبی خوب و سودمند برای جامعه می شد تا آنکه به آدمی الکلی دگردیسه شود. همین نمونه را با همه محدودیت های آن می توان در بسیاری موردهای همانند تعمیم داد. به عبارت دیگر و شاید ساده تر، اگر چیزی را جابجا می کنی یا دگرگون می سازی باید چیز دیگری را ـ و در این مورد چیز بهتری ـ به جای آن بتوانی بنشانی؛ وگرنه کاری جز هرج و مرج انجام نداده ای. 

از دید من، به دین و مذهب در آنجا باید برخورد نمود که برای تثبیت وضع ناعادلانه به سود طبقات ستمگر به پرورش خرافات رو می آورد و این همه بی ارتباط با اوضاع اجتماعی ـ اقتصادی و سیاسی یک جامعه نیست؛ همانگونه که به عنوان نمونه در ابتدای انقلاب بیشتر سخن از «جامعه عدل علی» و مانند آن بر سر زبان بود و اکنون در اوضاعی دیگر اندیشه «حفظ بیضه ی اسلام» به یاری سرمایه داران و بازرگانان بزرگ درون و برون ایران در کار است. اگر به آثار بزرگان شعر، ادب و سیاست گذشته و کنونی میهن مان نیز بنگریم، بیشترشان به این جنبه ی فریبکارانه و دورویانه ی متولیان رسمی دین و مذهب پرداخته اند. حتا فرزانه ای چون مارکس که دین را افیون توده ها دانسته، در جای خود و با رویکردی تاریخی ـ سیاسی از «انقلاب محمدی» یا «انقلاب اسلامی» نیز یاد نموده است. 

در مورد اکثریت کارگران و زحمتکشان و بطور کلی توده ی محروم از مزایای اجتماعی نیز خود بهتر می دانی که تا چه اندازه در بند اوهام و خرافات بوده و به عقب ماندگی فرهنگی دچارند. بخش عمده ای از این واپسماندگی فرهنگی و اجتماعی را می توان به حساب موهومات و خرافات مذهبی و نقش پلید مروجین آن در میان توده ی مردم گذاشت؛ همان ها که از نخستین روزهای انقلاب و حتا پیش از آن ستیزه کارگر مسلمان و نامسلمان، خودی و ناخودی را پیش کشیدند و در میان توده ی مردم اختلاف افکندند. 

کمونیست ها به هیچ رو به رویارویی با دین و مذهب به مفهوم عام آن نپرداخته و نمی پردازند. با پیش کشیدن جُستارهایی مانند «... امام علی، اولین امام در مذهب تشیع، در یک روز هفتصد نفر از مردان طایفه بنی قریظه را سر برید و اجسادشان را به چاه انداخت ...» (بخشی از نوشته ات) در کردار جبهه ای فرعی به سود چپاولگران اجتماعی و به زیان کارگران، زحمتکشان و بطور کلی توده ی آغشته به باورهای مذهبی، بر ضد خود گشوده ایم تا به دست همان ها ما را سرکوب نمایند. گرچه در اینجا باید بار دیگر روشن نمایم که برخورد کمونیست ها به جُستار دین و مذهب، نه شیوه ای فریبکارانه یا آنچه که به نادرست «تاکتیک» خوانده شده و مانند آنها نیست؛ ریشه ی این برخورد، همانا باور ژرف به این جُستار است که آنها دین و مذهب را به عنوان بخشی از فرهنگ جامعه بشری می دانند، با آن مدارا نموده و حتا آن را پاس می دارند. 

آنچه در بالا شرح دادم، یکی از آن نمونه های مشخص برخورد غیرطبقاتی است. نمونه های دیگر را هم با اندک جستجو و کند و کاو انتقادی خواهی یافت ...»۶ 

ب. الف. بزرگمهر              دوم فروردین ماه ۱۳۹۰ 

http://www.behzadbozorgmehr.com/2011/03/blog-post_22.html 

برجسته نمایی ها و افزوده های درون [ ]، همه جا، از اینجانب است.      ب. الف. بزرگمهر

پانوشت:
۱ ـ بخش عمده ای از این اسناد و مدارک در همان روزهای نخست پیروزی انقلاب به دست ابراهیم یزدی و دستیاری نیروهای برجای مانده ی سازمان اطلاعات و امنیت رژیم ستمشاهی (ساواک) با شتاب از دسترس عموم بیرون آمد و به نقطه یا نقاط ناروشنی تاکنون جابجا و یا سر به نیست شد.

۲ ـ با خود می اندیشی:

خدا را سپاس! سرانجام به جمع بندی و نتیجه گیری رسیدیم! ببینیم چکیده ی این همه پرگویی چیست؟

۳ ـ دانسته از آوردن پیوند این نوشتار خودداری نموده ام؛ آماج من، بررسی و نقد چنین نوشتاری نیست و ارزشی هم برای چنین کاری ندارد. پرداختن به آن بهانه ای است که کاستی و نارسایی عمومی تری را که بویژه دامنگیر «چپ» ایران است، نشان دهم.

۴ ـ این بند، آمیزه ای من درآوردی و از دید من ناشایست نیز دربر دارد که "تحلیلگر" زحمت یک توضیح کوتاه در آن باره را نیز به خود نداده است: «اولیگوپولی های انحصاری»! با توجه به کاربرد واژه «الیگارشی» در جاهای دیگر نوشتار، چنین به نظر می رسد که وی این واژه را با واژه «پول» آمیخته است. «الیگارشی پول» چندان معنایی ندارد. اگر بگوییم «الیگارشی سرمایه» بهتر است. افزون بر این، هنگامی که واژه ای می سازیم باید دستکم در پانوشت آن را توضیح دهیم. به عنوان نمونه، یک زمین شناس ـ اگر بینگاریم چیزی از «اقتصاد سیاسی» نمی داند یا مانند خود "تحلیلگر" برداشتی سطحی از آن دارد ـ کاملا امکان دارد آن را «پول های انحصاری« دوره ی «الیگوسن» (یکی از دوره های دوران سوم زمین شناسی) بپندارد و چون در این دوره هنوز کهن ترین گونه های آدمی نیز در روی کره ی زمین هستی نداشته اند و میمون ها "باهوش" ترین موجودات این دوره به شمار می رفتند، لابد میمون ها این پول های انحصاری را در جایی پنهان نموده اند. آنگاه، پرسش های دیگری نیز پیش می آید که بر دشواری کار بسی می افزاید!

باور کنید، من هم که از نسل همان میمون ها هستم از «اولیگارشی دوحزبی وفادار به منویات اولیگوپولی های انحصاری» چندان سر درنمی آورم!

۵ ـ از یک نامه نگاری ای ـ میلی

۶ ـ همانجا 

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!