«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۱ خرداد ۲۰, شنبه

ناهمتایی در اندیشه و ناسازگاری درسخن!


در این نوشتار آنچه زیر عنوان حکم با برجسته نمایی  به رنگ سیاه در میان « » آورده شده از نویسنده ای دیگر است.    
ب. الف. بزرگمهر

نویسنده ای، حکم های زیر را در میان نهاده است:
·         «تضاد اصلی یک تضاد بزرگ از نظر اندازه است.»
·         «لازمه درک تضاد اصلی، تمیز دادن آن از میان انبوهی از تضادهای فرعی است.»
·         «مرگ بر خامنه ای! به عنوان مظهر تضاد اصلی جامعه ایران»

از این سه حکم، در چارچوب منطق صوری، دستِ کم «چهار + نیم» نتیجه ی منطقی می توان گرفت:
§      «تضادهای فرعی» در سنجش با «تضاد اصلی» از نظر اندازه کوچکند.
§      «تضادهای فرعی» برای آنکه روی تضاد اصلی را پوشانده، آن را از چشم پنهان دارند، نیازمند انبوه شدن هستند تا «تضاد اصلی» را آنچنان دربرگیرند که برای بازشناخت (تمیز دادن) آن به ناچار از میان انبوهه ی «تضادهای فرعی» راه گشود.
§      برای شناخت «تضاد اصلی» از «تضادهای فرعی»، چگونگی دریافتن (درک) آن در میان نیست؛ تنها باید (لازم است) به میان انبوهه ی «تضادهای فرعی» رفت و «تضاد اصلی» را از بزرگی اندازه ی آن بازشناخت (تمیز داد*).
§      «مرگ بر خامنه ای!» به این دلیل «نماد (مظهر) تضاد اصلی جامعه ایران» است که در میان انبوهی از «تضادهای فرعی» قرار دارد و چون اندازه ی آن را از سایر تضادها بزرگ تر شناخته ایم (تمیز دادیم)، آن را به عنوان «تضاد اصلی» برگزیدیم.
§      چنانچه «خامنه ای» بمیرد، «تضاد اصلی» جامعه ایران از میان می رود!

 دو پرسش منطقی:
ª       در صورت مرگ خامنه ای، تضاد اصلی جامعه ی ایران با چه چیزی از میان برداشته می شود؟ با «ولایت فقیه»؟ با «رژیم ولایت فقیه»؟
ª       کدام تضاد تازه، جایگزین آن «تضاد اصلی» خواهد شد؟

دو حکم که به یکدیگر چسبانده شده است:
·         «در اساس مبارزه سیاسی و انقلاب در روبنا معنا دارد و به این لحاظ مرگ بر دیکتاتوری رژیم ولایت فقیه و استقرار حکومت ملی ـ دمکراتیک شعار اصلی انقلاب آینده ایران است و نه مرگ بر جمهوری اسلامی و زنده باد سوسیالیسم.»

پرسش منطقی:
ª       با نادیده گرفتن درستی یا نادرستی حکم های بر زبان رانده شده از نظر ماهیت آن** و تنها برپایه ی «منطق صوری»، اگر گزاره های حکم دوم را به صورت زیر وارونه نمود و گفت:
«در اساس مبارزه سیاسی و انقلاب در روبنا معنا دارد و به این لحاظ مرگ بر جمهوری اسلامی و زنده باد سوسیالیسم شعار اصلی انقلاب آینده ایران است و نه مرگ بر دیکتاتوری رژیم ولایت فقیه و استقرار حکومت ملی ـ دمکراتیک»، چه پاسخ منطقی (دستِ کم در چارچوب همان منطق صوری؛ منطق دیالکتیکی پیشکش!) به آن می توان داد؟

بازهم دو حکم دیگر:
·         «مردم ... تضاد با ولایت فقیه را به عنوان تضاد اصلی تشخیص داده اند.»
·         «تضاد اصلی و در جامعه یعنی تضاد با رژیم ولایت فقیه»

از این دو حکم، دو گزینه ی منطقی می توان برکشید:
ü      یا «رژیم ولایت فقیه» با «ولایت فقیه» یکی است و  کلّ رژیم جمهوری اسلامی در «ولایت فقیه» یا همانا "نماینده ی خدا در ایران" فشرده و چکیده شده است؛ یا
ü      یک اشتپاه لُپّی است و باید آن را نادیده گرفت.

چنانچه از دو گزینه ی بالا، گزینه ی نخست را بپذیریم، به نتایج بسیار منطقی (صوری) شگفتی می رسیم که در ماهیت خود بسیار غیرمنطقی خواهند بود. به آنها نمی پردازم؛ چون تا اندازه ای سرگیجه آور خواهند بود! می انگارم همانگونه که از حکم های دیگر آن نویسنده برمی آید، منظور «رژیم ولایت فقیه» باشد و بنابراین، گزینه ی دوم را باید برگزید؛ گرچه در این گزینه، دشواری برآمده از ناروشنی در سخن، همچنان برجای می ماند.

پرسش منطقی نخست همراه با یک پیش شرط:
ª       اگر بپذیریم که واژه ی «مردم»، واژه ای فراگیر، بی بار و سمتگیری روشن طبقاتی است و آن را می توان به آرش همه ی مردمان یک سرزمین یا جهان بکار برد، آیا عبارتی چون «تضاد اصلی مردم با [رژیم] ولایت فقیه» در بنیاد خود معنایی دربر دارد؟

پرسش منطقی دوم:
ª       واژه ی «مردم» چه کسانی یا به عبارتی روشن تر کدام طبقات و لایه های اجتماعی را  دربرمی گیرد؟

همچنان دو حکم دیگر:
·         «تضاد خلق های ایران با رژیم ولایت فقیه به عنوان تضاد اصلی، در برگیرنده تضاد با حاکمیت سرمایه داری است.»
·         «شعار سرنگونی کلیت جمهوری اسلامی با همه جناح هایش گرایش کودکی چپروانه است.»

پرسش منطقی:
ª       با نادیده گرفتن درستی یا نادرستی حکم های بر زبان رانده شده و این بار نه تنها برپایه ی «منطق صوری» که نیز برپایه ی روش و منطق دیالکتیک ماتریالیستی، چنانچه «مردم تضاد با [رژیم] ولایت فقیه را به عنوان تضاد اصلی تشخیص داده اند»، چه تفاوت بنیادین میان «مرگ بر دیکتاتوری رژیم ولایت فقیه» با «مرگ بر جمهوری اسلامی» و نیز میان «شعار سرنگونی کلیت جمهوری اسلامی» با «تضاد خلق های ایران با رژیم ولایت فقیه به عنوان تضاد اصلی، در برگیرنده تضاد با حاکمیت سرمایه داری»، دیده می شود؟

در پایان یادآور می شوم که نکته ها و پرسش ها در این یادداشت به جز یک مورد و آن هم تا اندازه ای، تنها درچارچوب «منطق صوری» در میان نهاده شده است. سخن درباره ی درونمایه ی جُستار را با درگذشتن از این نکته که با درونمایه و ماهیت کدام حکم همداستان هستم یا نه به هنگامی دیگر وامی نهم.

ب. الف. بزرگمهر     ٢٠ خرداد ماه ١٣٩١      

پانوشت:
* تمیز:
«عقل و هوش و ادراک و دریافت و فراست و بصیرت» (واژه نامه ی دهخدا)
تمیز دادن:
فرق دادن و امتیاز و تشخیص دادن و جدا کردن دو چیز مانند هم را از یکدیگر. بازشناختن از یکدیگر (واژه نامه ی دهخدا)

** بر پایه ی روش و منطق دیالکتیک ماتریالیستی!

«اگر کسی ادعا کند که در ایران عقاید سیاسی آزاد است و بعد اضافه کند که پیروان مارکسیسم باید زندانی شوند. هر کسی خواهد گفت که در حرف او تضاد و تناقض وجود دارد. زیرا که مارکسیسم هم عقیده و مسلک سیاسی و فلسفی است و اگر پیروان آن زندانی و تبعید شوند معنایش این است که داشتن عقاید سیاسی آزاد نیست. پس دو ادعا با هم نمی خواند و فقط یکی از آنها می تواند درست باشد. یعنی در گفت مدعی تضاد وجود دارد. در نتیجه ادعای او رد می شود.
تفکر و بیان ما وقتی صحیح است که گرفتار این گونه تضادها نباشد. کشف این گونه تضادها و تناقض گویی ها در گفته ها و عقاید طرف یکی از طرق مباحثه و رد نظریات مخالف است. همه این ها مربوط به علمی است موسوم به منطق صوری که قواعد و موازین تفکر صحیح را می آموزد و ما را از چنین تضادگویی ها و ناپی گیری ها در استدلال بر حذر می دارد. حکم و برهانی که حاوی تضاد و دو نکته متناقض و متقابل یکدیگر باشد درست نیست، غلط و اشتباه است. به این معناست که در منطق صوری جمع اضداد را محال می دانند.
این یک معنای تضاد است ولی ... مقصود از تضاد و وحدت اضداد که یک قانون اساسی دیالکتیک است به کلی چیز دیگری است.» (ماتریالیسم دیالکتیک، قهرمان زنده یاد امیر نیک آیین، انتشارات حزب توده ایران، ١٣۵٨)




هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!