«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۱ خرداد ۲۰, شنبه

آفتاب به سرِ درخت ناربندان است ...


آفتاب به سرِ درخت ناربندان است

عاشق به میان کوچه سرگردان است

سیصد گُل سرخ و یک گُل نصرانی

ما را ز سرِ بریده می ترسانی؟

گر ما ز سر بریده می ترسیدیم

در کوچه ی عاشقان نمی گردیدیم

ای خدا حبیبم نیومد

ای خدا طبیبم نیومد

ای خدا دلبرم نیومد

ای خدا سرورم نیومد

تا ترا دیدم ندادم دل به کس

عاشقم کردی به فریادم برس

این ترانه ای کهن است. ژوکوفسکی به سال ١٨٨۵ ترسایی در اسپهان آن را به صورتی دیگر نیز بایگانی نموده و پیداست که چیزهایی از آن را خواننده ی ترانه بنا بر سرشت بازاری و پیش پا افتاده ی خود بر متن اصلی در بالا افزوده است. ناربَند (یا ناروَند) سطر نخست ترانه را که اراکی ها به نارون (درخت انار) می گویند، وی در برگردان روسی به آرش درخت زبان گنجشک آورده است. در کناره ی کتاب نیز آورده که سطر ششم ترانه به صورت زیر نیز خوانده می شود:
در مجلس عاشقان نمی رقصیدیم

(این توضیح از سوی اینجانب ویرایش و پیرایش شده است.   ب. الف. بزرگمهر):

برگرفته از «کتاب کوچه»، «حرف آ»، دفتر سوم، احمد شاملو، «انتشارات آرش» و «چاپ ارزان»، چاپ دوم، تابستان ١٩٩۵

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!