«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۰, یکشنبه

خجسته باد روز همبستگی کارگران جهان!



روز جهانی کارگر فرخنده باد!

بیانیه رضا شهابی و اسعد (بهنام) ابراهیم زاده، کارگران دربند به مناسبت روز جهانی کارگر

روز جهانی کارگر در حالی فرا می رسد که میلیون ها کارگر ایرانی در شرایط بسیار سخت معیشتی به سر می برند و اعتراض خود را به شکل های گوناگون همچون سالیان گذشته ابراز می دارند و همچنین در این رابطه تعدادی از فعالین سندیکاها و دیگر تشکل های کارگری در زندان به سر می برند.

روز جهانی کارگر به پاسداشت مبارزات خونین کارگران به ویژه کشتار کارگران شهر شیکاگو برای اجرای هشت ساعت کار در تاریخ مبارزات کارگری به عنوان روز جهانی کارگر شناخته شد. از آن تاریخ عموم کارگران جهان و همچنین کارگران ایران این روز را گرامی داشته و اعتراضات و خواسته های خود را به ویژه در این روز اعلام می کنند.

در کشور ما اول ماه می مصادف با یازدهم اریبهشت است اما دولتمردان ایران به کارگران در تشکل های مستقل کارگری اجازه هیچ گونه اعتراض و راهپیمایی نمی دهند و با کارگران با شدت هرچه تمام تر برخورد می کنند و حق مسلم ما کارگران در داشتن حقوق اولیه مان در ایجاد تشکل ها و سندیکاهای کارگری را پایمال نموده اند. روز کارگر و حق اعتراض و ایجاد تشکل های مستقل کارگری در بیشتر کشورهای جهان به رسمیت شناخته شده است.

دستمزدهای ناچیز، سفره های تهی کارگران و همچنین افزایش تورم، عوارض و خسارات جبران ناپذیری را برای کارگران به وجود آورده است. شعارها و عملکرد مسوولان برای رفع مشکل کارگران اثر چندانی ندارد. شرایط به گونه است که طبقه کارگر و دیگر اقشار جامعه زحمتکش نمی توانند شان خود را با شرایط کنونی حفظ کنند و دولت ایران با وجود این که یکی از امضا کنندگان مقاوله نامه های بین المللی سازمان جهانی کار و اعلامیه جهانی حقوق بشر (ماده ۲۳) است اما هیچ گاه حقوق اساسی کارگران را مطابق با استانداردهای بین المللی رعایت نمی کنند.

مطابق قانون و کنوانسیون های بین المللی تشکیل نهادهای کارگری بدون دخالت دولت و کارفرما حق کارگران است اما دولت ایران به کارگران اجازه ایجاد تشکل و سندیکاهای کارگری مستقل و راهپیمایی و اعتراضی و برگزاری مراسم اول ماه می، روز جهانی کارگر، را نمی دهد و با برگزار کنندگان مراسم اول ماه می به شدت برخورد می نماید.

کارگران ایران به صورت واقعی و گسترده و مستقل از تشکل های دولتی از حق برگزاری مراسم اول می محروم هستند. ضرب و شتم و دستگیری و زندانی کردن اعضای سندیکای کارگران شرکت واحد توسط تشکیلات جکومتی و شوراهای اسلامی کار، زندانی کردن اعضای سندیکای نیشکر هفت تپه و فعالان کارگری در پارک لاله تهران و دیگر دستگیری ها نمونه های نقض آشکار حقوق کارگران ایران هستند.

کارگران ایران به ویژه فعالین کارگری زندانی این روز بزرگ را گرامی داشته و امیدواریم در سال جدید هیچ کارگر و انسان آزادی خواهی به خاطر حق خواهی و طرح مطالبات صنفی و سیاسی خود در ایران و دیگر کشور ها دستگیر و زندانی نباشد. ما فعالین کارگری، سندیکایی و دیگر تشکل های کارگری در بند یکبار دیگر به بهانه روز جهانی کارگر خواسته های به حق خود را اعلام می داریم:
۱ ـ ما کارگران در بند خواستار ایجاد سندیکا و تشکل های کارگری و اجرای دیگر حقوق بنیادین کارگران طبق استاندارهای سازمان جهانی کار هستیم.

۲ ـ به رسمیت شناخته شدن حق اعتراض و اعتصاب و راهپیمایی ها و دیگر مراسم اعتراضی کارگری به ویژه در روز جهانی کارگر

۳ ـ ایجاد کار برای کارگران بیکار و رفع هرگونه نابرابری میان کار زنان و مردان، لغو کار کودکان زیر ۱۸ سال، افزایش دستمزد ها مطابق با آمار و ارقام واقعی، امنیت شغلی کارگران و لغو قرار دادهای سفید امضا و موقت

۴ ـ پایان یافتن اخراج، تعقیب، بازداشت و زندانی کردن مدافعان حقوق کارگران و تمامی فعالان سندیکایی و دیگر تشکل ها.

۵ ـ حمایت از اعتراضات کارگران در همه کشورها که بر اثر بحران های اقتصادی و افزایش فقر و شکاف طبقاتی به وجود آمده است.

در پایان ما از تمامی کارگران و زحمتکشان و فعالین کارگری و تشکل های مستقل کارگری و شخصیت های مردمی مدافع حقوق کارگران و انسان های آزاده می خواهیم با اتحاد و همبستگی خود روز جهانی کارگر را هر چه با شکوه تر برگزار کرده و بر مطالبات بر حق در این بیانیه پافشاری کرده و حمایت خود را اعلام کنند.

رضا شهابی عضو هیات مدیره و مسئول مالی سندیکای کارگران شرکت واحد اتوبوسرانی تهران
اسعد (بهنام) ابراهیم زاده

زندان اوین بند ۳۵۰                ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۱

برگرفته از «کلمه»

۱۳۹۱ اردیبهشت ۸, جمعه

برای چه و به چه انگیزه ای می نویسیم؟ ـ بازانتشار

آیا همه ی ابزارهای بایسته برای کار را در دست داریم؟ 
آیا به دانش و بینش درخور، ساز و برگ یافته ایم؟ 

یکی از تفاوت های بزرگ آدمی با جانوران، حتا برترین راسته های پستانداران در درخت تکامل چون شمپانزه و گوریل در آن است که جانور در بهترین حالت، حتا در "ساخت" لانه و آشیانه ی خود کاری بیش از گردآوری انجام نمی دهد؛ در حالی که آدمی، ابزارساز است.

***

خانم یا احتمالا بیشتر آقایی که پشت نام «گزنه شب تاب» خود را پنهان نموده، برای من و شماری دیگر از آدم ها و تارنگاشت ها، پیوند (لینک) نوشتاری با عنوان «مقاله جدید دکتر ...» را فرستاده است. متن نامه ی وی چنین است:
«گزنه با امیدواری و اطمینان به پیروزی حقیقت و عدالت، از همه صاحبان آدرس این ایمیلها ملتمسانه تقاضا می کند به آدرس زیر سر بزنند و مطالعه آن را حتی الامکان، به همگان، علی الخصوص، به چپهای دمکرات، نواندیش، مبارزان دمکراسی خواهی و حقوق بشری توصیه کنند. سپاس».

توجهم جلب می شود و با خود می اندیشم:
چرا چنین لابه کنان و علی الخصوص (به زبان پارسی کمی بهتر: بویژه) برای ...؟!

به نشانی داده شده سری می زنم. نوشتار بلندبالایی است درباره سازمان اطلاعات و جاسوسی ایالات متحده (
CIA). با شتاب نوشتار را یکبار می خوانم. بطور عمده، یادآوری کارهایی است که این سازمان اهریمنی از هنگام پیدایش خود تاکنون در کشورهای گوناگون و از آن میان در کشور ما به انجام رسانده و سیاهه ی بلندبالایی از نام های هنرمندان و آدم های سرشناس دوران های گوناگون که برای این سازمان کار می کرده یا با آن همکاری می نموده اند را نیز در آن می توان یافت؛ بی هیچ یادآوری سرچشمه ها و خاستگاه های نوشتار که برای یک کار پژوهشی، شایسته و بایسته است!

با خود می اندیشم:
خوب! شاید برای کسی که چیزی از این سازمان و کارهایش نمی دانسته، گردآوری خوبی باشد و البته اینجا و آنجا چند نکته ای جالب نیز دربر دارد که لابلای آنهمه واگویی، کم و بیش گم شده است؛ ولی آیا بیش از آن چیزی دربر دارد؟ بله. البته کمی فلفل توده ستیزی نیز آنجا که به کودتای ۲۸ امرداد ۱۳۳۲ پرداخته و برخی پرگویی های روشنفکرانه!

آیا باید آن را روایتی از «سیا» دانست یا خود آقای دکتر که بی گفتگو به جبهه ی گسترده و ناهماهنگ توده ای ستیزان وابسته است، چنین می گوید؟! آیا چنین نوشتاری را حتا یک جمعبندی ساده می توان نام نهاد؟ چه پیامی دارد؟ و چه نتیجه ای می خواهد بگیرد، جز آنکه بگوید سازمان «سیا» در همه جا و میان همه ی گروه های اجتماعی نفوذ می کند و مامورین آن در پوشش های گوناگون فرهنگی و ... همه جا هستند؟! آدم از خود می پرسد:
این همه روده درازی برای چنین نتیجه گیری پیشاپیش روشنی؟! روشن است که یک سازمان جاسوسی باید اینگونه عمل کند و گماشتگانش زیر پوشش های گوناگون کار کنند؛ وگرنه که نام آن را سازمان جاسوسی نمی گذارند!!!

در دوران رژیم ستمشاهی درباره نیروی سازمان اطلاعات و امنیت آن (ساواک) چنان از سوی خود این سازمان گزافه گویی شده بود که جمله ای کم و بیش مانند «آدم به برادرش هم نمی تواند اعتماد کند» زبانزد برخی که کم نیز نبودند، شده بود. پس از سرنگونی آن رژیم، اندک اسناد و مدارک به دست آمده
۱نشان داد که نه تنها درباره ی نیروی این سازمان دوزخی بزرگنمایی شده بود که حتا درون آن نیز دسته بندی هایی که گاه بر ضد یکدیگر کار می نمودند، هستی داشته است. گردآوری "تحلیلگر" نیز با آنکه ادعاهایی دیگر در میان می گذارد، رویهمرفته با گزافه گویی درباره سازمان اطلاعات و جاسوسی ایالات متحده (CIA) همراه است.

پس از خواندن این گردآوری با خود اندیشیدم:
اگر من یا دیگرانی که این نوشته بوسیله «گزنه ی شب تاب» به دستشان رسیده، آن را آنگونه که ایشان خواسته اند «علی الخصوص ... [در اختیار] چپهای دمکرات، نواندیش، مبارزان دمکراسی خواهی ...» قرار دهند، بیشتر سبب ترس آنها خواهند شد.

راستی، چرا خود "تحلیلگر" دست به چنین کاری نزده و «گزنه ی شب تاب» را پیش انداخته است؟

دربخشی از این گردآوری، چنین آمده است:
«... این سازمان مجبور شد که زیر فشار افکار عمومی جهان و افکار عمومی در امریکا به انتشار اسناد و گزارشات محرمانه جدیدی بمناسبت پنجاه و پنجمین سال تولد خود دست بزند ...».

اینگونه که آقای دکتر آورده اند، می توان انگاشت که این سازمان «زیر فشار افکار عمومی ...» ناچار شد از خدمات بسیاری از جاسوسان و گماشتگان خود که زیر فشار افکار عمومی ـ به ناچار ـ لو رفته اند در جشن باشکوهی، سپاسگزاری نموده، آن ها را بازنشسته نماید!

از همه جالب تر، بخش «جمع بندی ها و نتیجه گیری» آن است
۲:
«اکنون در این جا جمع بندی های نگارنده از بررسی اسناد اخیر سیا بویژه در اسناد «جهان در سال ۲۰۲۵» بطور خلاصه ارائه می گردد:
۱ ـ بررسی این اسناد ما را با طرز تفکر طبقه حاکمه امریکا و این که اعضاء آن چقدر و به چه نحوی دارای محدودیت های فکری هستند، بیش تر آشنا می کند.
۲ ـ این بررسی نشان می دهد که پیش بینی ها و پیش فرض های سیا غالبا از یک نوع ضعف برخوردار است. در جریان این بررسی این احساس به پژوهشگران دست می دهد که سیا در تحلیل های خود بویژه در کتاب «جهان در سال ۲۰۲۵» عموما عقب تر از اتفاقات واقعی حرکت می کند و به ندرت می تواند قدمی در جهت پیش بینی صحیح اتفاقات بردارد.

۳ ـ طبقه حاکمه امریکا (اولیگارشی دوحزبی وفادار به منویات اولیگوپولی های انحصاری) در مورد نقشی که عموما توده های مردم در تاریخ و حق تعیین سرنوشت خویش ایفاء می کنند یا جاهل هستند و یا خود را به جهالت زورمندانه می زنند. اعضای این طبقه چنین القاء می کنند که فقط اعتقادات، افکار و انتخاب های آنان باید به حساب آمده آمده و مد نظر عموم قرار گیرند و مردم همیشه آن انتخاب ها را پذیرفته و خود را با آن ها تطابق می دهند و نقشی در شکست و سقوط آن انتخاب ها و تصمیمات ایفاء نمی کنند.

۴ ـ تصور امکان بروز و یا حتی رشد یک شیوه مدیریت اقتصادی به غیر از شیوه علمی بازار آزاد نئولیبرالی بر اساس اقتصادی سرمایه داری جهانی شده به مخیله هیچ یک از صاحب نظران درون سیا خطور نمی کند. در نتیجه، این صاحب نظران بر آن هستند که نه تنها در این روزها، بلکه در آینده هم هیچ آلترناتیوی نمی تواند در مقابل سرمایه داری کنونی و واقعی بوجود آید.

۵ ـ اضافه بر این، تحلیل نهایی بررسی این اسناد چنین احساسی را به خوانندگان می دهد که دستگاه حاکمه امریکا یک نوع تعصب شدید نسبت به مردم جهان بویژه مردمان آفریقا، آسیا، آمریکای لاتین و اقیانوسیه دارد که تحقیقا در کودتاهای نظامی و غیر نظامی امریکا در آن قاره ها در دوره جنگ سرد و در پیشبرد و گسترش جنگ های ساخت آمریکا ... در دوره بعد از پایان جنگ سرد به طور شفاف و انکارناپذیر منعکس است. نتیجتا دولتمردان راس نظام منجمله متخصصین درون سیا احتمال و حتی امکان بروز و اوج گیری امواج رهایی از یوغ نظام از سوی مردمان ساکن این قاره ها را در گزارشات مندرجه در نوشته جهان در سال ۲۰۲۵ به کلی منکر می شوند.»
۳ 

بند شماره یک را نمی توان جمع بندی نام نهاد و بیشتر یک "نتیجه گیری" یا بهتر است بگویم اظهار نظر سست و نارساست. «... بیش تر آشنا می کند» را نمی توان نتیجه گیری نام نهاد. افزون بر آن، آیا این "نتیجه گیری" آبکی را در آنهمه پرگویی نشان داده است؟ اگر پاسخ آری باشد که دیگر نیازی به گفتن آن نیست. خواننده خود می تواند داوری کند؛ وگرنه ... 

بند شماره دو تنها به این بسنده می کند که «... پیش بینی ها و پیش فرض های سیا غالبا از یک نوع ضعف برخوردار است.» و درباره «نوع ضعف» چیزی دربرندارد. جمله دوم این بند یک "شاهکار" راستین است:
«... در جریان این بررسی این احساس به پژوهشگران دست می دهد که سیا در تحلیل های خود بویژه در کتاب «جهان در سال ۲۰۲۵» عموما عقب تر از اتفاقات واقعی حرکت می کند و به ندرت می تواند قدمی در جهت پیش بینی صحیح اتفاقات بردارد.». نخست آنکه آیا جز نویسنده، پژوهشگران دیگری نیز با وی همکاری داشته اند و به چنان ارزیابی ای رسیده اند که وی به نمایندگی از سوی آنها چنین ادعایی در میان می گذارد؟ اگر حتا بینگاریم که چنین باشد، این نیز یک اظهارنظر بی پشتوانه است؛ نه نتیجه گیری است و نه جمع بندی! افزون بر این، در جمله ی نخست این بند، سخن بر سر «پیش بینی ها و پیش فرض ها»، آن هم درباره جهان در سال ۲۰۲۵ است و نه «اتفاقات واقعی»!

راستی، مگر اتفاقات غیرواقعی نیز داریم؟ "شاهکار" آقای "تحلیلگر" را می بینید؟

بند سه به همان درد بندهای پیشین دچار است و بازهم چیزی بیش از یک اظهارنظر آبکی نیست. در اینجا، "تحلیلگر" بگونه ای به جُستار نگریسته که گویی گزارش «سیا» باید دربردارنده سپاس طبقه حاکمه امریکا از باورها، اندیشه ها و گزینه های مردم بوده، باورها و اندیشه های خود را در میان آنها نفوذ ندهد!!! افزون بر آن، این جملات دربردارنده اشتباهات ماهوی دیگر نیز هست. طبقه ی حاکمه امریکا مانند همه ی طبقات حاکمه ی دیگر کشورهای جهان به خوبی به نقش توده های مردم در تاریخ آگاه است. درست به همین دلیل، چنین دم و دستگاه های پهن و درازی چون «سیا» راه می اندازد و میلیاردها هزینه می کند که آنها را در ناآگاهی نگاه دارد. این طبقه، به عنوان طبقه ی بهره کش و نیز استعمارگر به منافع خود آگاهی کامل دارد و از همین رو برای باوراندن (القاء) باورها، اندیشه ها و گزینه های خود به توده ی مردم و سردرگم نمودن آنها کوشش می کند.

از این نیز بگذریم که واژه ی «مردم» واژه ای عمومی است و دربردارنده ی حتا خود طبقه حاکمه امریکا نیز هست. شاید منظور وی توده ی مردم باشد که کم و بیش بهتر است؛ ولی بازهم کاملا گویا نیست. در این بند، همچنین از «اولیگارشی دوحزبی وفادار به منویات اولیگوپولی های انحصاری» سخن به میان آمده که بسیار نارسا و ناروشن است.
۴

بند چهارم «...امکان بروز و یا حتی رشد یک شیوه مدیریت اقتصادی به غیر از شیوه علمی [؟!] بازار آزاد نئولیبرالی بر اساس اقتصادی سرمایه داری جهانی شده» را از «صاحب نظران درون سیا» انتظار دارد!!!

"تحلیلگر"، مانند یکی دیگر از بندهای پیشین، می پندارد که صاحب نظران سیا باید «نه تنها در این روزها که در آینده» گزینه های دیگری ـ سوسیالیستی؟! ـ را به عنوان جایگزینی در برابر سرمایه داری کنونی و واقعی بپذیرند!!!

آیا انتظار بجایی است؟ و آیا وظیفه ی آن سازمان اهریمنی اصولا چنین کاری می باشد؟!

بند پنجم "جمع بندی ها و نتیجه گیری" مرا به یاد یکی از روده درازی های رادیویی شیخ راشد، ملّای ساواکی در دوره ی شاه گوربگور شده می اندازد:
«بنّایی یک خانه ی چهار طبقه را مِسازَه (می سازد). طبقه ی اوّل را مِسازه؛ طبقه ی دوم را روی طبقه ی اوّل مِسازَه؛ طبقه ی سوم را روی طبقه ی دوم مِسازَه؛ الی آخر»!

در این بند، با کاربرد نادرست واژه ی «تعصّب»، چنین به نظر می رسد که «دستگاه حاکمه امریکا» دلبستگی ویژه ای به «مردم جهان بویژه مردمان آفریقا، آسیا، آمریکای لاتین و اقیانوسیه [و الی آخر!] دارد» و گویا به انگیزه همین دلبستگی «کودتاهای نظامی و غیر نظامی ... در آن قاره ها در دوره جنگ سرد ...» به راه انداخته است!!!

روی سخن "تحلیلگر" با بیان «... دولتمردان راس نظام منجمله متخصصین درون سیا احتمال و حتی امکان بروز و اوج گیری امواج رهایی از یوغ نظام از سوی مردمان ساکن این قاره ها را در گزارشات مندرجه در نوشته جهان در سال ۲۰۲۵ به کلی منکر می شوند.» گویی نه خوانندگان ایرانی و پارسی زبان که «دستگاه حاکمه امریکا» و «سیا» است. همین نکته درباره چند بند دیگر این "جمع بندی و نتیجه گیری" آبکی صدق می کند و رویهمرفته به آن می ماند که "تحلیلگر" که گویا محدودیت فکری صاحب نظران سیا را ندارد، جلوتر از اتفاقات واقعی حرکت می کند و می تواند قدمی در جهت پیش بینی صحیح اتفاقات بردارد و آینده نگر نیز هست، نامزدی خود را برای استخدام در یکی از اداره های همان دم و دستگاه، اعلام می کند!!!

با خود می اندیشم:
به این ترتیب، عنوان نوشتار را خوب برگزیده است: «سیا» به روایت «سیا»؛ گرچه روایتی آبکی و بیمایه!

***

ناچار شدم کمی بیش از آنچه نخست در نظر داشتم، به این نوشته که بیشتر به سیاه مشق می ماند، بپردازم. آماج من پرداختن به این نوشته بگونه ای ویژه نبود که انتقادی عمومی از مجموعه ی اینگونه کارها را در نظر داشتم و دارم؛ کارهایی که طیف گسترده ای از "طنز" و "کاریکاتور" گرفته تا کارهای "پژوهشی" مانند این یکی را دربرگرفته و شوربختانه بر شمار آن در اینترنت هر روز افزوده می شود. چنین پدیده ای، خوانندگان جویای آگاهی و بویژه جوانان را با دشواری های بسیار روبرو می کند. درست مانند آن است که از میان آت و آشغال های انباشته در جایی دنبال چیزی درست و حسابی و دندانگیر بگردی. کاری که سامانه ی امپریالیستی بویژه در کشورهای مادر سرمایه داری، توده ی مردم را به آن واداشته و می دارد. اگر، به عنوان نمونه، در «جمهوری اسلامی» روزنامه ها و رسانه های گروهی را می بندند و حتا دستیابی گروه کوچک تری که به اینترنت دسترسی دارند را به تارنوشت هایی چون تارنوشت اینجانب جلو می گیرند، در کشورهای اروپای باختری و امریکای شمالی، توده ی مردم با انبوه بی شماری از روزنامه ها و رسانه های محلی و سراسری روبرو هستند که همه کمابیش یک چیز می نویسند و تبلیغ می کنند.

بازهم شوربختانه باید بگویم که این نمونه کارها بویژه در میان «نیروهای چپ» گسترش بیشتری دارد. بخش عمده ای از این نوشته ها بی رودربایستی، رونویسی از دست یکدیگر است؛ بی هیچ اندیشه ای نو یا نگرشی به این یا آن جُستار از زاویه ای نو؛ نوشته هایی بیشتر احساساتی، آمیخته به پنداربافی های روشنفکرانه و سطحی؛ و اندک شماری از آنها نیز در زرورق جمله پردازی های "حکیمانه"، با درهم آمیزی مفهوم های ستیزنده که به روشنی نشان از برداشت و رونویسی از جای دیگر دارند. از همه بدتر، دریافت نادرست و کج و کوله از توانایی های خود و جهان پیرامون آن است که در بخش "جمع بندی ها و نتیجه گیری" نوشتار یاد شده در بالا، نمونه ای از آن موج می زند. برای کم و بیش همه ی آنها «مرغ همسایه همواره غاز است» و همچنان خواهد بود. هنگامی «شوسودوفسکی» برایشان پیامبر می شود و هنگامی دیگر «لوسوردو»، «ژیژک» یا ... مانند موجی که ناگهان بلند می شود و همه شان با چشمان بسته درون آن شیرجه می روند!

یکی از آنها که شاید یکی از بهترین هایشان باشد، وقت کمیابم را هنگامی چند به خود وامی دارد. به ناچار به آن دل می دهم و سخنانش را با ساده دلی سرشتی خود، جدّی می گیرم. برایم گهگاه نوشتارهایی می فرستد. از درج آن ها در تارنوشتم خودداری می کنم و خواسته اش را برای یادآوری کم و کاستی های نوشته هایش ارج می نهم. با جسم و جانی که دیگر کمتر مجال می دهد، برایش می نویسم؛ و چه کارها که همچنان برجای مانده اند و می مانند ... همه را همواره ساده دلانه بر زمین گذاشته ام تا به پندار خود به نیازی فوری پاسخ دهم؛ با خرسندی و از ژرفای جان و دل! واپسین بار برایم نوشته است:
«شاید بزرگ ترین سعادت من در این است که بر ضعفهای خود آگاهم و سعی در بر طرف کردن آنها می کنم. بعضی وقتها هم که بحث می کنم، هدفم آموختن بیشتر است. مواردی را که تذکر دادی، دقیق و درست می دانم ولی چه کار کنم که در اغلب موارد نمی توانم رعایت کنم ... در مورد وجود شیوه های برخورد غیر طبقاتی در نوشته هایم هم همینطور. می دانی که من از دل جنبش فدائی برخاسته ام که هیچوقت در بالا بردن سطح دانش و آگاهی اعضای خود کوشش نکرد و اساسا به فکر این مسئله نبود. من فرد خودساخته، خودآموخته و آموزش سیستماتیک ندیده ام ...»
۵

با خود می اندیشم:
«آیا چنین پاسخی عذری بدتر از گناه نیست؟» و به وی، چنین پاسخ می دهم:
«روحیه ضد مذهبی در همه ما چپ ها کم و بیش هست و به نظرم فرآورده دورانی است که در آن چنین روحیاتی به این یا آن شکل و علیرغم سیاست رسمی حزب توده ایران در مدارا با مذهب و احترام به شعائر و سنت های مذهبی، بر بخش عمده ای از جامعه ی روشنفکری آن هنگام زیر تاثیر گونه ای «فرهنگ وارداتی و تقلیدی» از باخترزمین حکمفرما بوده است. شاید به جرات بتوان گفت تک و توکی مانند زنده یاد تقی ارانی وجود داشته اند که با دورنگری، این دشواری ها را می دیده اند و آنها را در شیوه های کار و مبارزه خود وارد می کرده اند. افسوس که چنین آدم هایی را زود از میان برداشته و همچنان برمی دارند. اتفاقا، از میان آنها در جنبش فدایی نیز بوده اند. درخشان ترین شان تورج حیدری بیگوند است که شوربختانه جوانمرگ شد و تنها نوری پرشتاب و گذرا چون شهاب از خود برجای گذاشت. سوخت و به ابدیت پیوست.

اکنون، پس از گذشت دهه ها از زندگی، کار و پیکار ارانی می توان به روشنی تفاوت شیوه های کار وی را که بر بنیاد دگرگونی های زیربنایی و بدون چپ روی ها یا تندروی های رایج میان حتا بهترین همفکران خود، استوار بوده، دید و از آن آموخت. بی گفتگو، آگاهی بر کاستی های خود که از آن یاد کرده ای، خوشبختی بزرگی است؛ ولی خوشبختی بازهم بزرگتر آنگاه آغاز می شود که برای بهبود این کاستی ها همه کوشش خود را بکار گیریم و آن کاستی ها را پایه ای برای گام های کامیابانه تر فراروی خود نهیم.

دین و مذهب هزاره ها و سده ها بخش عمده ی فرهنگ جامعه بشری بوده و هنوز هم در تار و پود آن ریشه هایی ژرف دارند. این، نکته مهمی است که از سوی روشنفکران ضدمذهبی نادیده گرفته می شود و بسیاری روشنفکران غیرمذهبی نیز به آن کمتر توجهی دارند. دین و مذهب، هنوز و تا مدت ها پس از دوران ما، حتا پس از نابودی سامانه سرمایه داری که آن را همه سویه پشتیبانی می کند، بخشی از فرهنگ جامعه بشری برجای خواهند ماند.

از نظر شیوه برخورد دیالکتیکی یا بهتر است بگویم دیالکتیک ماتریالیستی و در ساده ترین (و شاید نارساترین) شکل آن که به عنوان نمونه در کتاب فلسفه مقدماتی ژرژ پلیتزر از آن سخن رفته، «سنتز» یا فرآیند (همنهاد) از کنش و واکنش های میان «تز» (برنهاد) و «آنتی تز» (برابرنهاد) در پی روندی درون ساختاری پدید آمده، هستی می یابد. رویارویی میان ماده گرایی (ماتریالیسم) و«پندارگرایی» (ایدآلیسم) که باورها، پندارها و اندیشه های دینی و مذهبی تنها بخشی از آن را دربرمی گیرند، به درازای تاریخ بشریت، دستکم از هنگامی که آدمی توانست نخستین «مفهوم» ها را بسازد، هستی داشته و از دید من همچنان تا ابد، هربار با چهره ای دیگر پابرجا خواهد ماند. انتقاد سازنده و علمی، روند کنش و واکنش های میان «تز» (نهاد) و «آنتی تز» (برنهاد) را درنظر می گیرد و خود را به جای «سنتز» یا فرآیند (همنهاد) جا نمی زند. از آن گذشته، چنین انتقادی روند تاریخی پدیده و سطح آمادگی و پذیرش انتقاد را در چارچوب این یا آن الگوی مشخص در نظر می گیرد. در غیر این صورت، انتقاد نه تنها به آماج خود دست نمی یابد که در بیشتر موردها، به ضدِ خود نیز دگردیسه می شود.

انتقاد ما از دین و مذهب، به نظرم نباید جنبه ی عام و یکپارچه داشته باشد. دین ها و مذهب های گوناگون و از آن میان: «اسلام» و «شیعه دوازده امامی» دربرگیرنده حکم هایی است که آنها را از نظر تاثیر و کارکرد خود به سه گروه عمده می توان بخش نمود:
ـ حکم های مثبت، عدالت جویانه و انسانی که کمونیست ها نه تنها با آنها مخالفتی ندارند که برپایه همین حکم ها می توانند زبان مشترک با پیروان دین ها و مذهب ها بیابند و زمینه های همکاری مشترک بر ضد استثمارگران و استعمارگران را با آنها پی ریزند؛
ـ حکم های خنثا که می توان از کنارشان به آسانی گذشت یا آنها را نادیده گرفت؛ و
ـ حکم های منفی، ضد دگراندیشان، خرافی و تثبیت کننده وضع موجود که نیروهای پیشرو و از آن میان کمونیست ها بسته به شرایط و تناسب نیروهای اجتماعی با آنها به مبارزه برمی خیزند و نادرستی شان را در کوران مبارزه و به یاری تجربه خود توده ها به آنها نشان می دهند.

در اینجا، نمونه ای از یکی از تجربه های دوران جوانی خود می آورم؛ گرچه همانگونه که می دانی، در ستیزه های فلسفی باید همواره به محدودیت نمونه ها ـ هر نمونه ای ـ توجه نمود؛ زیرا تعمیم های فلسفی از بررسی ها، آزمون ها و آروین های بیشمار نمونه ها فراهم می آیند و یک نمونه هیچگاه نمی تواند نمودار همه آنچه که تعمیم فلسفی به دست می دهد، باشد و همواره از جهاتی، دچار محدودیت است. در کوران انقلاب ۵۷، با دانشجویی هم سن و سال خود، درباره جُستارها و چالش های انقلاب گفتگو و ستیزه ای درازمدت داشتم. این دانشجو گرایش های مذهبی داشت و با آنکه همواره از گفتگو و ستیزه درباره هستی یا نیستی «خدا» پرهیز می نمودم و به اینگونه ستیزه ها باور نداشتم، خود وی هربار جُستار را به این سو می کشاند و نظرم را می پرسید؛ ناچار می شدم با سود بردن از کشفیات اثبات شده ی علمی مانند ریشه ی یگانه همه ی موجودات زنده (برپایه ی کار داروین)، اصل بقاء ماده و انرژی در جهان هستی و ... بدون وارد شدن به آنگونه ستیزه ها که در بالا از آن نام بردم، پاسخ پرسش های وی را بگونه ای غیرمستقیم بدهم. دیرزمانی سپری شد و ما دیگر یکدیگر را ندیدیم. دوستی مشترک، یکی دو سالی پس از آن برایم گفت که چگونه وی در پیِ آن گفتگوها تا مدت ها دچار سردرگمی بوده و پس از آن به الکل روی آورده است. گرچه این نمونه شاید به نظرت نارسا برسد و بسیاری انگیزه ها و علت های دیگر در کشانده شدن آن آدم به الکل تاثیر داشته اند، همواره و هنوز هم از خود می پرسم:
آیا چنان گفتگو و ستیزه ای ـ با آنکه پایم را از محدوده ای فراتر نگذاشته بودم ـ کار مثبتی بود؟

پاسخ وجدانیم منفی است. من ترجیح می دادم وی، همانگونه که پیش از آن به مذهب گرایش داشت، دستکم یک آدم مذهبی خوب و سودمند برای جامعه می شد تا آنکه به آدمی الکلی دگردیسه شود. همین نمونه را با همه محدودیت های آن می توان در بسیاری موردهای همانند تعمیم داد. به عبارت دیگر و شاید ساده تر، اگر چیزی را جابجا می کنی یا دگرگون می سازی باید چیز دیگری را ـ و در این مورد چیز بهتری ـ به جای آن بتوانی بنشانی؛ وگرنه کاری جز هرج و مرج انجام نداده ای.

از دید من، به دین و مذهب در آنجا باید برخورد نمود که برای تثبیت وضع ناعادلانه به سود طبقات ستمگر به پرورش خرافات رو می آورد و این همه بی ارتباط با اوضاع اجتماعی ـ اقتصادی و سیاسی یک جامعه نیست؛ همانگونه که به عنوان نمونه در ابتدای انقلاب بیشتر سخن از «جامعه عدل علی» و مانند آن بر سر زبان بود و اکنون در اوضاعی دیگر اندیشه «حفظ بیضه ی اسلام» به یاری سرمایه داران و بازرگانان بزرگ درون و برون ایران در کار است. اگر به آثار بزرگان شعر، ادب و سیاست گذشته و کنونی میهن مان نیز بنگریم، بیشترشان به این جنبه ی فریبکارانه و دورویانه ی متولیان رسمی دین و مذهب پرداخته اند. حتا فرزانه ای چون مارکس که دین را افیون توده ها دانسته، در جای خود و با رویکردی تاریخی ـ سیاسی از «انقلاب محمدی» یا «انقلاب اسلامی» نیز یاد نموده است.

در مورد اکثریت کارگران و زحمتکشان و بطور کلی توده ی محروم از مزایای اجتماعی نیز خود بهتر می دانی که تا چه اندازه در بند اوهام و خرافات بوده و به عقب ماندگی فرهنگی دچارند. بخش عمده ای از این واپسماندگی فرهنگی و اجتماعی را می توان به حساب موهومات و خرافات مذهبی و نقش پلید مروجین آن در میان توده ی مردم گذاشت؛ همان ها که از نخستین روزهای انقلاب و حتا پیش از آن ستیزه کارگر مسلمان و نامسلمان، خودی و ناخودی را پیش کشیدند و در میان توده ی مردم اختلاف افکندند.

کمونیست ها به هیچ رو به رویارویی با دین و مذهب به مفهوم عام آن نپرداخته و نمی پردازند. با پیش کشیدن جُستارهایی مانند «... امام علی، اولین امام در مذهب تشیع، در یک روز هفتصد نفر از مردان طایفه بنی قریظه را سر برید و اجسادشان را به چاه انداخت ...» (بخشی از نوشته ات) در کردار جبهه ای فرعی به سود چپاولگران اجتماعی و به زیان کارگران، زحمتکشان و بطور کلی توده ی آغشته به باورهای مذهبی، بر ضد خود گشوده ایم تا به دست همان ها ما را سرکوب نمایند. گرچه در اینجا باید بار دیگر روشن نمایم که برخورد کمونیست ها به جُستار دین و مذهب، نه شیوه ای فریبکارانه یا آنچه که به نادرست «تاکتیک» خوانده شده و مانند آنها نیست؛ ریشه ی این برخورد، همانا باور ژرف به این جُستار است که آنها دین و مذهب را به عنوان بخشی از فرهنگ جامعه بشری می دانند، با آن مدارا نموده و حتا آن را پاس می دارند.

آنچه در بالا شرح دادم، یکی از آن نمونه های مشخص برخورد غیرطبقاتی است. نمونه های دیگر را هم با اندک جستجو و کند و کاو انتقادی خواهی یافت ...»۶

ب. الف. بزرگمهر              دوم فروردین ماه ۱۳۹۰ 


برجسته نمایی ها و افزوده های درون [ ]، همه جا، از اینجانب است.      ب. الف. بزرگمهر

پانوشت:
۱ ـ بخش عمده ای از این اسناد و مدارک در همان روزهای نخست پیروزی انقلاب به دست ابراهیم یزدی و دستیاری نیروهای برجای مانده ی سازمان اطلاعات و امنیت رژیم ستمشاهی (ساواک) با شتاب از دسترس عموم بیرون آمد و به نقطه یا نقاط ناروشنی تاکنون جابجا و یا سر به نیست شد.

۲ ـ با خود می اندیشی:
خدا را سپاس! سرانجام به جمع بندی و نتیجه گیری رسیدیم! ببینیم چکیده ی این همه پرگویی چیست؟

۳ ـ دانسته از آوردن پیوند این نوشتار خودداری نموده ام؛ آماج من، بررسی و نقد چنین نوشتاری نیست و ارزشی هم برای چنین کاری ندارد. پرداختن به آن بهانه ای است که کاستی و نارسایی عمومی تری را که بویژه دامنگیر «چپ» ایران است، نشان دهم.

۴ ـ این بند، آمیزه ای من درآوردی و از دید من ناشایست نیز دربر دارد که "تحلیلگر" زحمت یک توضیح کوتاه در آن باره را نیز به خود نداده است: «اولیگوپولی های انحصاری»! با توجه به کاربرد واژه «الیگارشی» در جاهای دیگر نوشتار، چنین به نظر می رسد که وی این واژه را با واژه «پول» آمیخته است. «الیگارشی پول» چندان معنایی ندارد. اگر بگوییم «الیگارشی سرمایه» بهتر است. افزون بر این، هنگامی که واژه ای می سازیم باید دستکم در پانوشت آن را توضیح دهیم. به عنوان نمونه، یک زمین شناس ـ اگر بینگاریم چیزی از «اقتصاد سیاسی» نمی داند یا مانند خود "تحلیلگر" برداشتی سطحی از آن دارد ـ کاملا امکان دارد آن را «پول های انحصاری« دوره ی «الیگوسن» (یکی از دوره های دوران سوم زمین شناسی) بپندارد و چون در این دوره هنوز کهن ترین گونه های آدمی نیز در روی کره ی زمین هستی نداشته اند و میمون ها "باهوش" ترین موجودات این دوره به شمار می رفتند، لابد میمون ها این پول های انحصاری را در جایی پنهان نموده اند. آنگاه، پرسش های دیگری نیز پیش می آید که بر دشواری کار بسی می افزاید!

باور کنید، من هم که از نسل همان میمون ها هستم از «اولیگارشی دوحزبی وفادار به منویات اولیگوپولی های انحصاری» چندان سر درنمی آورم!

۵ ـ از یک نامه نگاری ای ـ میلی

۶ ـ همانجا 


مسابقه روی خون مردم را پایان دهید!


اینجا منامه پایتخت بحرین است. درست پشت این دیوارها، مسابقه ی اتومبیلرانی در جریان است و این چند کودک نیز می دوند تا از پدران و مادرانشان در تظاهرات وانمانند. به شعار روی دیوار بنگرید:
مسابقه روی خون ما را پایان دهید!

ب. الف. بزرگمهر  هفتم اردی بهشت ماه ١٣٩١  




۱۳۹۱ اردیبهشت ۷, پنجشنبه

تخلف انضباطی!

کاری از مانا نیستانی

با همه ی نیرو با پریشانگویی های مذهبی برزمیم!


این روزها، دگربار گفتگو و ستیزه درباره ی اینکه آیا "امام زمان" از پنهانگاه خود بیرون آمده، جهان را از بدی خواهد رهانید یا هنوز هنگام آن فرا نرسیده، میان باندهای گوناگون حاکمیت و پیرامون آن اوج گرفته و داغ شده است. تردید برانگیز بودن چنیین ستیزه هایی و اینکه از کجا سرچشمه می گیرند، حتا توجه برخی آخوندهای کمی باهوش تر را که دم شان به جایی بند نیست نیز برانگیخته است؛ کسانی که خود پاسخگوی اصلی پخش و پراکندن بسیاری از پریشانگویی های مذهبی در پیوند و پیرامون این جُستار هستند!

دستِکم برای نیروهای آگاه چپ، نکته ای آشکار و روشن است که با گسترش هرچه بیش تر مناسبات و پیوندهای بورژوازی و فروپاشیدن همبودهای کهنه ی اجتماعی ـ اقتصادی، دین و مذهب گام به گام رنگ باخته به ناچار خود را با شرایط تازه دمساز می کند و رویهمرفته از نیرو وتوان آن کاسته می شود. این روند، کم و بیش، روندی منطقی است که بر بنیاد تجربه ی تاریخ آدمی استوار است. کشور ما نیز از این قانونمندی برکنار نیست. پوسته ی مذهبی انقلابی برتناقض از مدت ها پیش، شکاف های بزرگی برداشته و «لیبرالیسم» گره خورده با آموزه های دینی را در وضعیت بسیار دشواری تا مرز خیانت به منافع ملی کشورمان به پیش رانده است. یادآوری بخشی از آنچه که در این باره پیش تر نوشته بودم، مرا از بازنویسی بی نیاز می کند:
«... لیبرالیسم ایرانی و همه نوچه های داخلی و خارجی آن را که هنوز بگونه ای خنده دار از راه و روشی پشتیبانی می کنند که در پهنه جهانی شکست سختی خورده، باید همه جانبه برملا نمود و دروغ هایی را که در سالیان گذشته درباره «دهکده جهانی» و لزوم کنار آمدن با اربابان قدرت بارها و بارها نشخوار کرده اند، در پیشگاه توده های مردم به نمایش و داوری دوباره گذاشت. دغدغه و نگرانی عمده لیبرالیسم ایرانی هم اکنون و نیز در آینده سر و سامان دادن به مناسباتش با سرمایه امپریالیستی بوده و خواهد بود، نه حل دشواری های روزمره و کمرشکن اقتصادی ـ اجتماعی توده های کار و زحمت. باید پیروان این لیبرالیسم و دروغ و ریاکاری روشنفکران شکم سیر در خدمت سرمایه را که در کردار کاری بیش از اندوختن سرمایه ندارند، برملا نمود. لیبرالیسم ایرانی سرانجام ناچار خواهد شد صورتک اسلامی را از چهره بردارد. پوسته مذهبی، در روندی دردناک، رفته رفته کنار زده می شود و خواست های طبقاتی این نیروها که با خیانت به منافع ملی ایران و پشت کردن به کارگران و زحمتکشان، به سوی آشتی با امپریالیست ها گام برداشته و بر می دارند، بی پرده رخ می نمایاند.» (درباره وظایف ما! ـ بازانتشار، ب. الف. بزرگمهر، ۳۰ دی ماه ۱۳۸۷)

در اینجا به چون و چرای روند یاد شده بیشتر نمی پردازم و توجه خواننده و بویژه رزمندگان راه رهایی طبقه ی کارگر و سپاه کار و زحمت را به نکته هایی جلب می کنم که در اوضاع کنونی از اهمیت نسبی بسیار برخوردار است. این نکته ها را فشرده در میان می گذارم:
الف. بی گفتگو، بازگشایی ستیزه های "داغ" پیرامون جُستار «ظهور امام زمان» با عقب نشینی های تازه ی رژیم تبهکار جمهوری اسلامی در برابر خواست های امپریالیستی بر علیه منافع ملی ایران که هنوز همه ی پهنا و درازای آن روشن نشده، پیوند تنگاتنگ دارد؛
ب. این ستیزه ها و پخش و پراکندن گسترده ی آنها در میان توده های مردم، چه در گذشته و چه بویژه هم اکنون، آماجی جز کژدیسه نمودن افکار عمومی از گندکاری های رژیم نداشته و ندارد؛ رژیمی که از چندی پیش به این سو درباره ی آن ـ نه از روی احساساتی بی منطق! ـ نوشته ام:
هر روز ماندنش زیان هایی بس بزرگ تر برای کشورمان و همبستگی خلق های آن به بار آورده و خواهد آورد؛
پ. بی گفتگو، گرداننده اصلی چنین ستیزه هایی، امپریالیسم کهنه کار انگلیس و در کنار آن شاید تا اندازه ای همدستان امریکایی اش باشد؛
ت. بخش عمده ای از اجراکنندگان و پیش برندگان چنین ستیزه هایی که بر پریشان گویی های مذهبی (خرافات) استوار شده، کهنه آخوندهای مزدور انگلیس، نوچه های تازه پا در رکاب نهاده ی آن ها و برخی از گروه های وابسته و مزدور امپریالیستی بویژه درون و پیرامون «قوه ی مجریه» تا بالاترین رده های آن هستند؛ و
ث. این گفتگوها و ستیزه ها نه تنها از سویی بن بست ژرف و ناتوانی رژیم وامانده در گشودن دشواری های رو به گسترش اجتماعی و اقتصادی مردم را بازمی تاباند که از سوی دیگر، آماده نمودن هرچه بیش تر توده های میلیونی مردم را برای سرفرود آوردن در برابر سیاست ننگین گرانبار شده بر میهن مان دربر دارد.

نیروهای واپسگرای حاکم بر میهن مان و مزدوران بخوبی جاسازی شده ی امپریالیسم در بالاترین رده های حاکمیت جمهوری اسلامی، افزون بر همه ی زیان هایی که از روز نخست روی کار آمدن خود تاکنون در از میان بردن و پراکنده نمودن نیروهای سیاسی و اجتماعی خلق های ایران زمین به بار آورده اند، توانسته اند همچنین بخش عمده ای از نیروهای درستکار ملی ـ میهنی درون سپاه را سر به نیست کرده یا از کار بیندازند؛ نکته ای که نباید از دید ما پنهان بماند! ستیزه و پریشانگویی پیرامون "امام زمان"، سرپوشی بر چنین سیاست ننگین تبهکارانه و زمینه سازی برای فرود آمدن واپسین ضربه است که یورش نظامی یکی از گمانه های آن است و می تواند شکل های پیش بینی نشده ی دیگر ـ و شاید بیش تر دلخواه بهره کشان جهان و کم هزینه تر برایشان! ـ مانند جنگ داخلی و برادرکشی خلق های ایران نیز بخود گیرد.

با همه ی نیرو به رویارویی با چنین پریشان گویی های مذهبی برخیزیم و از هر راه ممکن با آن برزمیم!

ب. الف. بزرگمهر     هفتم اردی بهشت ماه ١٣٩١


بیچاره «جعفر کذّاب» چندان دروغ نگفته بود! ـ بازانتشار

سه "معجزه" تاریخی! ـ بازانتشار

به پاس مولانا سیّد ابوالفضل بُرقعی

گاو صاحب الزمان
«... آنچه مربوط به مطلب ما در اینجاست اینکه علمای معتبر تبریز از امیر [کبیر] حمایت می کردند تا اینکه بُقعه ی ״صاحب الامر״ در میدان ״صاحب الزمان״ تبریز معجزه فرمود (سنه ی ۱۲۶۵). قصابی گاوی را برای کشتن می برد؛ گاو، بند گسیخت و به بُقعه پناهنده گردید. چون قصّاب خواست آن را بیرون کشد، در دم افتاد و جان داد. گاو از آنجا یکسره به خانه میرزا حسن متولّی بگریخت. لابد به حیوان زبان بسته الهامی رسیده بود! پس گفتند :
حضرت صاحب الامر علیه السلام معجزی کرد ... همه ی دکانها پرِ چراغ و بانگ صلوات بود و تهنیت همی گفتند که تبریز شهر صاحب الامر شد و از مالیات و حکم حُکّام معاف است. پس از این، حکم با بزرگ مقام است ... مسجد و مقام سراسر پر چراغ بود و لولیان بر بام بودند و کوس همی زدند!

نادر میرزا که ناظر این صحنه نمایش بود، می نویسد:
آن گاو را میرزا فتاح برده بود، جُلی از بافته کشمیر بر او انداخته ، فوج همی رفتند و بر سُمّ آن حیوان بوسه همی زدند؛ وقیعه (سرگین) آن حیوان به تبرک همی ربودند! بزرگان بدانجای چراغدان ها و پرده ها به نذر همی بردند تا به جایی که سفیر انگلیس چهل چراغی بلور بفرستاد و بیاویختند. آنجا خُدّام و فرّاش ها بگماشته ، مردم نواحی فوج فوج با چاوشی به زیارت همی آمدند! همه روزه معجزه دیگر همی گفتند که فلان کور بینا شد و فلان گنگ به زبان آمد و فلان لنگ پای گرفت. برخی از بزرگان بدین کار پیشتر قوت همی دادند. تا یک ماه کس را قدرت نبود سخنی در این کند.  از قضای ایزدی گاو بمرد؛ اما مردم دست بردار نبودند و حکمران کجا یارای دم زدن داشت ... باید دانست که در این اوان ، میان دولت و سفارت انگلیس مشاجره تندی بر سر ارامنه تبریز در گرفته بود و استیونس کنسول تبریز "اعلام نامه" تحریک آمیزی بر در کلیسا چسبانده و امیر مترصد بود او را از ایران بیرون کند؛ و هموست که آن چلچراغ را در آن گیرودار به بقعه صاحب الامر فرستاد و وقف آنجا کرد. امیر در نامه بلند که شرح دخالت های بیجا و شیطنت آمیز کنسول انگلیس را می دهد، در ۱۴ رجب ۱۲۶۶ به شیل می نویسد:
... بعد از آنکه مردم اجامر و اوباش تبریز به جهت شرارت های خودشان در امور ملکی و اتلاف مالیات دیوانی از برای خود مامن و بستی قرار گذاشته و خودسریها کنند، عالیجاه مشارالیه (استیونس) به جهت تقویت آنها و استحکام خیالاتشان چهل چراغی به مسجد صاحب الزمان فرستاد و بر آنجا وقف کرده، زیاد از حد باعث جرات عوام و اشرار گشته پای جسارت را بیشتر گذارده اند تا ازاین خیالات عوام خدا داند چه حادثات بروز و ظهور کند.» (امیر کبیر و ایران، فریدون آدمیت، نشر خوارزمی، ۱۳۷۸)

«چنار عباسعلی»
«یکی از خدمتکاران اندرون مرتکب خلافی شد و از آنجا که می دانست مورد خشم و بازخواست خانم خود قرار خواهد گرفت شبانگاه فرار نمود و در حضرت عبدالعظیم بست نشست. چون این خبر به گوش شاه رسید، سخت به رِقّت آمد و به بانوی کنیز فراری گفت تا از تقصیر وی درگذرد. آنگاه برای آنکه اهل اندرون مُلجاء و مأمن نزدیک تری داشته و هنگام ضرورت بدان پناه برند، در نهان به یکی از گیس سپیدان حرم دستور داد تا آواز دهد که خواب نما شده و به وی گفته اند در پای چنار کهنسال گُشن شاخ در کنار مظهر قنات «مهرگرد» که در اندرون واقع است، امامزاده ای به نام عباسعلی مدفون است!

همین که این خبر در اندرون انتشار یافت. اهل حرم شادیها کردند و از شاه خواستند تا نرده ای دور آن درخت کشیده شود. شاه به نصب نرده امر کرد و آن را به رنگ سبز اندود کرد. از آن پس درخت مزبور به «چنار عباسعلی» معروف شد. زیارتنامه ای مخصوص به تنه ی آن آویختند و اطرافش شمعدانهای نقره کوبیده، هرشب شمعها در آن افروختند. رفته رفته چنار مزبور اهمیتی بسزا یافت و بستی محکم شد. اهل اندرون نذرهای خود را از قبیل حلوا و غیره در پای آن می پختند و به بدنه اش دخیل ها می بستند. بدینگونه برای نیازمندان حرمسرا نقطه توجه و مأمن نزدیکی به وجود آمد.» (یادداشت هایی از زندگی خصوصی ناصرالدین شاه، دوستعلی معیّرالممالک)

گنبد و بارگاه "امام سیزدهم"
«... پس از درگذشت آیت الله* سیّد کاظم شریعتمداری، طرفدارانش مخفیانه اعلامیه ای منتشر کرده و برای او زیارتنامه ای ساختند! همچنین، پس از درگذشت رقیبش (مُراد، آخوند روح الله خمینی است.  ب. الف. بزرگمهر) که قدرت را به دست داشت، از بیت المال این مردم نیازمند، حرمی با گنبد و دو مناره ی بلند ساخته و زیارتنامه ای نیز تهیه کرده اند! و دستگاه و دکّان دیگری به دکان های قبلی افزوده شده است! (تضاد مفاتیح الجنان با آیات قرآن، تحریر دوم با تجدید نظر و اضافات، تالیف علّامه سیّد ابوالفضل بُرقعی)

||||||||||

این سه "معجزه" تاریخی را مولانا سیّد ابوالفضل بُرقعی، کم و بیش به همین صورت در کتاب « تضاد مفاتیح الجنان با آیات قرآن» آورده است. نام کتاب را برخلاف نظر نویسنده ی آن به «مفاتیح الجنان و قرآن» دگرگون نموده اند که کمتر توجه جویندگان را به خود جلب نموده، به تریج قبای اسلام پناهان بر نخورد.

آقای بُرقعی در بخشی از پیشگفتار کتاب یاد شده، زیر عنوان: «تامّلی درباره ی قاعده ی تسامح در ادلّه ی سُنَن»، چنین نوشته اند:
«یکی از مشکلات بزرگ مسلمین مساله ی خرافات و موهومات است و متاسفانه کمتر دیده شده که آخوندها و معمّمین با بدعت ها و خرافات که مورد علاقه ی مردم عوام است، مبارزه کنند و برای آگاه ساختن عوام سعی بلیغ نمایند ...»

ب. الف. بزرگمهر         دوم اَمرداد ماه ۱۳۹۰



* کاربرد واژه ی آخوند از ریشه ی پارسی یا ملّا از ریشه ی عربی واژه ی مولا درست تر است.
ب. الف. بزرگمهر

عنوان و زیرعنوان های نوشتار و نیز برجسته نمایی ها از آنِ من است. متن های برگرفته را نیز اندکی در نشانه گذاری ها ویرایش نموده ام تا بهتر خوانده شوند.
ب. الف. بزرگمهر


تندیس فردوسی نیز در اندوه شهادت فاطمه زهرا سوگوار است!



مارکس دراین باره نیز درست گفته بود!


گفته ی زیر را به دانشمندی نسبت می دهند که با اهرمی به مراتب نیرومندتر از «اهرم ارشمیدس»، جهان آدمی را آرش و مانشی دگر بخشید:
«تا هنگامی که جامعه ی بشری، پیشه ی شرافتمندانه ای برای کاتوزیان ("روحانیون") نیافته، آنها مفتخوار، سربار و انگل اجتماع خواهند بود.»

ویدئوی زیر را ببینید و به خود و توده ی مردم تیره روز ایران که زیر بار تنگدستی له شده و اندیشه اش را نیز با پریشان گویی های دینی و مذهبی از وی می ربایند، نیک بنگرید؛ آنگاه درخواهید یافت که آن فرزانه ی انقلابی در این باره نیز تا چه اندازه درست گفته بود.

ب. الف. بزرگمهر        ششم اردی بهشت ماه ١٣٩١


۱۳۹۱ اردیبهشت ۵, سه‌شنبه

کارگران ایران، «روز جهانی کارگر» را با شکوه برگزار خواهند نمود!


در آستانه اول ماه مه، ١١ اردی بهشت ماه، نیرنگبازی دیگری با همکاری «وزارت کشور جمهوری اسلامی» و "لانه" ی مزدبگیران این رژیم ضدکارگری به نام «خانه کارگر» به نمایش نهاده شده است.

در پرده ی نخست این نمایش، «وزارت کشور» به «خانه کارگر» خود اعلام نموده که برای برگزاری همایش یا راهپیمایی کارگری باید پیش تر از آن وزارتخانه مجوز درخواست شود. به این ترتیب، روشن می شود که گردانندگان آن "لانه" تا ١٠ روز پیش از «روز جهانی کارگر» یادشان نبوده یا بهتر است بگویم: خود را به فراموشی زده بودند که باید به هنگام، چنین درخواستی را می فرستاده اند؛ گرچه جای پرسش است که آیا ستون های عمده ی سرنگونی رژیم پادشاهی و روی کار آورنده ی رژیم کنونی، نیازمند چنین اجازه ای برای برگزاری جشن خود هستند؟!

پرده ی دوم نمایش به گمانم چنین خواهد بود:
«به دلیل دیرکرد در درخواست، مجوزی برای همایش یا راهپیمایی کارگری صادر نشده و از این رو انجام آن غیرقانونی است!»؛ ولی آنچه که براستی در کشور ما دستکم از هنگامی پیش به این سو غیرقانونی است، رژیم تبهکار و ایران برباد ده جمهوری اسلامی و همه ی لانه های رنگارنگ آن با نام های دهان پرکن است!

کارگران ایران، نه تنها «روز جهانی کارگر» را با شکوه برگزار خواهند نمود که بزودی ریش پر از پلیدی و پلشتی و نیرنگ تان را از بیخ و به رایگان خواهند تراشید! آن روز چندان دور نیست!

ب. الف. بزرگمهر    پنجم اردی بهشت ماه ١٣٩١


هفتاد سال باربارا استرايسند، پنجاه سال آواز و نمایش


باربارا استرايسند خواننده و هنرپيشه پرآوازه‌ی آمريکايی ۷۰ سالگی خود را جشن می‌گيرد. او در ۵۰ سال گذشته با ده‌ها فيلم و صدها ترانه از چهره‌های ماندگار در عرصه موسیقی و نمایش بوده است.

باربارا استرايسند بی‌تردید از اعجوبه‌های صحنه‌ی آواز و شو و نمایش است که در ۵۰ سال گذشته از شکوه و جذابیت نام او ذره‌ای کاسته نشده است. دستاوردهای او در موفقیت هنری بی‌نظیر است.
او در پنج دهه‌ی پیاپی حداقل یک آلبوم در بالاترین مقام فروش داشته و ۸ بار جایزه معتبر گرمی را برنده شده است. او هنوز هم با صدای گرم و نیرومندش یکی از بهترین خوانندگان جهان است.

باربارا استرایسند در دنیای نمایش نیز، در شو و تئاتر و سینما یکی از خلاق‌ترین هنرمندان بوده و به خاطر هنرنمایی خود ده‌ها جایزه برده است، از جمله جایزه تئاتری تونی، ۴ بار جایزه امی برای نمایش‌های تلویزیونی و دو بار اسکار، یکی برای بهترین بازیگر زن در فیلم «دختر مسخره» و دیگری برای اجرای ترانه‌ی اریژینال فیلم «ستاره‌ای متولد می‌شود».

با تمام شرم، در کمال قدرت
باربارا استرايسند در ۲۴ آوریل ۱۹۴۲ در خانواده‌ای یهودی در حومه‌ی فقیرنشین بروکلین (جنوب نیویورک) به دنیا آمد. خانواده‌اش از کلیمیان متعصب بودند و دختر با آداب و اعتقادات یهودی پرورش یافت.

باربارا استرايسند با محنت و سختی بزرگ شد. سیمای خود را زشت می‌دانست و به همین خاطر سخت خجالتی و کم‌رو بود، با وجود این، عاشق آن بود که روی صحنه آواز بخواند.

با زحمت و پشتکار به تمرین خوانندگی پرداخت. در سال ۱۹۶۲ در یک مسابقه آوازخوانی برنده شد و برای اولین بار در یکی از سالن‌های «برادوی» صحنه آواز و نمایش نیویورک، آواز خواند و به زودی به شهرت رسید.

باربارا استرايسند به زودی یکی از برجسته‌ترین نام‌های صحنه تصنیف و موسیقی شد. در سال ۱۹۶۳ با پخش اولین آلبوم ترانه‌های خود جایزه مهم گرمی را برد. در طول سال‌ها نزديک ۱۴۰ ميليون نسخه از صفحه‌های او به فروش رفت.

باربارا استرايسند در سال ۱۹۸۷ هشتمین جایزه «گرمی» خود را به خاطر آلبومی تازه دریافت کرد. او در پايان سال ۲۰۰۰ پس از دو کنسرت بزرگ در نيويورک، اعلام کرد که قصد دارد خوانندگی روی صحنه را کنار بگذارد. اما او به عهد خود پای‌بند نماند و در سال ۲۰۰۶ بار ديگر روی صحنه رفت و دوستداران موسیقی را با صدای گرم خود به سر شوق آورد.

در شوهای موزیکال
باربارا استرايسند در سال ۱۹۶۴ که تنها ۲۲ سال داشت در نمایش موزیکال «دختر مسخره» شرکت کرد و استعداد بی‌نظیر خود را نه تنها در آواز، بلکه در بازیگری نیز به عرضه گذاشت. این نمایش موفق در سراسر جهان روی صحنه رفت و به درآمدی بالا دست یافت. ترانه‌هایی که باربارا استرايسند در این نمایش خواند به زودی به سر زبان‌ها افتاد.

باربارا استرايسند به دنبال شهرتی که در صحنه و ترانه و آواز پیدا کرده بود، با شوی تلویزیونی به نام «اسم من بارباراست» بر شهرت و محبوبیت خود افزود.

جلوی دوربین
ورود باربارا استرايسند به سینما ناگهانی بود و پیشرفت او چشمگیر و پرشتاب. او که با نمایش موزیکال «دختر مسخره» به اوج شهرت رسیده بود، در سال ۱۹۶۸ در برگردان سینمایی این نمایش نقش ایفا کرد. نقش مرد مقابل او را عمر شریف ایفا کرد که به تازگی با فیلم «دکتر ژیواگو» به شهرت رسیده بود. فیلم را ویلیام وایلر، سینماگر نامی هالیوود کارگردانی کرد که موفق شد نام این فیلم را به عنوان یک موزیکال کلاسیک به ثبت برساند.

باربارا استرايسند در بازيگری سينما نيز خوش درخشيد و به ویژه در چند فيلم در کنار رابرت ردفورد نقش ايفا کرد، از جمله در فيلم‌های «هاليوود آن سال‌ها» و «آن طور که بوديم» که در ايران به عنوان «روزهای خوش زندگی» به روی اکران رفت.

باربارا استرايسند در ایفای متفاوت‌ترین نقش‌ها تواناست، اما به ویژه در ایفای نقش‌های کميک استعدادی کم‌مانند دارد.

او به ويژه در ایفای نقش دخترکی شیطان و پرجنب و جوش که مدام برای مردان پرمدعای دور و بر خود دردسر می‌آفریند، مهارتی کم‌نظیر نشان داد. در فيلم‌های «سلام خوشگله» و «دکتر جون تازه چه خبر؟» (محصول ۱۹۷۲ به کارگردانی پیتر باگدانوویچ) می‌توان اين استعداد را به خوبی دید.

باربارا استرايسند پس از ۱۵ سال تلاش و تقلا سرانجام در سال ۱۹۸۳ موفق شد فيلم «ينتل» را تهيه کند، که از جوانی به آن علاقه‌مند بود. اين فيلم سرگذشت دختری يهودی را روايت می‌کند که برای شرکت در کلاس آموزش «تلمود»، کتاب احکام کليميان، خود را به صورت مرد در می‌آورد تا بتواند در آموزشگاه دینی که مختص مردان است، شرکت کند.

باربارا استرايسند که به اين داستان علاقه‌ای خاص داشت، هم فيلمنامه را نوشت، هم خود کارگردانی را به عهده گرفت و هم خود در نقش اصلی ظاهر شد.

باربارا استرايسند نمونه استعدادی چندگانه و قوی در دنیای موسیقی و نمایش است که با جدیت و پشتکار فراوان به بالاترین حد شکوفایی رسید. امروزه این هنرمند در هفتاد سالگی همچنان آفریننده و پرتوان است: او تنها یک سال پیش خواننده‌ی برتر سال لقب گرفت، و آخر امسال بار دیگر با یک کمدی به روی پرده‌ی سینما می‌آید.

برگرفته از «دویچه وله»

۱۳۹۱ اردیبهشت ۴, دوشنبه

سمتگیری سوسیالیستی، گُزینه ای دشوار، دست یافتنی، ولی نه ناگزیر! ـ بازانتشار

به بهانه ی جنبش های اجتماعی در سرزمین های عربی

جنبش اجتماعی در تونس و فرار خودکامه ی این کشور به عربستان، موجی از خرسندی و امید میان توده های مردم در همه جای جهان و بویژه منطقه خاورمیانه و سرزمین های عربی برانگیخته است. پژواک این جنبش، «جهان عرب» را از مصر و اردن گرفته تا مراکش و موریتانی درنوردیده و جنبش های اجتماعی تازه ای را در برابر حاکمیت های خودکامه و دست نشانده ی امپریالیست ها پدید آورده است. بی هیچ گفتگو، جنبش بزرگ اخیر توده های مردم ایران در پیدایش و گسترش جنبش های «جهان عرب» نقش داشته و دارد. دگربار، ایرانیان کاشتند۱و این بار توده های عرب، آزمون ها و آموخته های آن را بکار می گیرند. امید که آنچه در میهن ما هنوز نوبری به بار نیاورده، در آن کشورها به بار نشیند.

امپریالیست ها و همدستان آنها در همه جا کوشش فراوانی می کنند تا جنبش توده های مردم تونس، مصر و دیگر سرزمین های عربی را جنبش هایی تنها آزادیخواهانه و خواستار «دمکراسی» در چارچوب لیبرال بورژوازی وانمود نمایند. بورژوا ـ لیبرال های اسلامی و نیمچه اسلامی دربرگیرنده ی طیف های گوناگون "اصلاح طلبان"، بورژوا ـ دمکرات ها، سوسیال ـ دمکرات ها و حتا کمونیست های شرمگین میهن مان به رنگ ها و نیرنگ هایی گوناگون در این کوشش با امپریالیست ها هم آوا و همدست هستند؛ ولی آیا به راستی این جنبش های اجتماعی در چارچوب سامانه سرمایه داری و خواست های بورژوازی لیبرال در این کشورها می گنجند یا از آن فراتر می روند؟ آیا فروکاستن خواست های توده های گسترده مردم در این کشورها به «دمکراسی» هایی که به روشنی آزمون خود را در افغانستان، عراق و دیگر کشورها پس داده اند، چشم فرو بستن به بنیاد نیرومند ضد امپریالیستی آنها و کلاه بر سر خود و دیگران نهادن نیست؟ آیا از آن نادرست تر و بیمایه تر، ادعای اسلامی بودن این جنبش ها از سوی اسلام پناهان حاکمیت جمهوری اسلامی، بیدرنگ این پرسش های ساده را به دنبال نخواهد داشت که: کدام اسلام؟ اسلام عدالت جویانه به سود زحمتکشان، آنگونه که در ابتدای انقلاب بهمن ۵۷ با الگوبرداری ناشیانه و کج و کُله از آموزه های سوسیالیسم به میان آمده بود؟ یا اسلام سرمایه داران بزرگ: «اسلام آمریکایی» که اکنون دیگر چادر از سر برداشته و «بی حجاب» و بزک کرده به میدان آمده است؟

جنبش های توده های مردم تونس، مصر و دیگر سرزمین های عربی را نمی توان تنها جنبش هایی ضدخودکامگی، آزادیخواهانه و خواستار «دمکراسی» بشمار آورد. درونمایه ی این جنبش ها و برآمدهای توده ای، با وجود تفاوت های دامنه، ژرفا و گسترش آن در این یا آن کشور، دارای سمتگیری ضد امپریالیستی و دادخواهانه به سود توده های زحمتکش و تولیدکنندگان ثروت های مادی و معنوی جامعه است. انگیزه نیرومند و بنیادین چنین جنبش هایی به گواهی آمارها و نمودهای اقتصادی ـ اجتماعی، فرآیند سال ها پیگیری سیاست نولیبرالِ امپریالیستی در این کشورهاست که توده های گسترده طبقات و لایه های فرودست و حتا میانی را به خاک سیاه نشانده و می نشاند. سیاست «دوشیدن گاو شیرده»، شیری برای "گوساله" برجای نمی گذارد تا دودمان "گاوهای شیری" را بپرورد و آن را زنده و پابرجا نگه دارد. چنین جنبش ها و برآمدهای توده ای، بازتاب بحران فراگیر سامانه سرمایه داری و الگوی رشد و گسترش نولیبرالی آن هستند. موج بحران که پیش از آن برخی کشورهای جنوب اروپا را فراگرفته بود و همچنان دنباله دارد، اکنون به کشورهایی که بیرون از دایره ی کشورهای "جهان نخست"٢ جای داشته و از سطح رشد و گسترش اقتصادی ـ اجتماعی بسیار پایین تری برخوردارند، رسیده است؛ با این تفاوت عمده که در این کشورها، بحران به مراتب دردناک تر و بلاخیزتر از کشورهایی چون یونان، اسپانیا و پرتغال رخ می نماید و با درگیری های «درون ساختاری» بیشتری همراه است.

زمینگیر شدن سیاست نولیبرالی کشورهای امپریالیستی و به بن بست رسیدن این سامانه تبهکار که دیگر از کمترین افق و چشم اندازی روشن برای حرکت به جلو برخوردار است و راه بازگشت به گذشته و پیگیری الگوهای کهنه اقتصادی ـ اجتماعی چون «کینزیانیسم»٣ را نیز بسته می بیند، فشار هرچه بیشتر بر «کشورهای پیرامونی»٤ سامانه سرمایه داری را برای پذیرش و بدوش گرفتن پیامدهای بحران سرمایه داری جهانی، موجب شده و می شود. هراندازه درجه رشد اقتصادی ـ اجتماعی در این کشورها پایین تر و سازمان های توده ای و کارگری سست تر و بی بنیه تر، به همان اندازه همکاری سامانه امپریالیستی با همبودهای اقتصادی ـ اجتماعی کهنه و نمایندگان سیاسی آنها بیشتر و استوارتر است. گرچه بنیاد حاکمیت های خودکامه در این کشورها بر همبودهای کهنه و فرهنگ واپسمانده آن استوار است، دیرپایی و جان سختی شان بیشتر ریشه در تاریخ استعماری و نواستعماری دو سده واپسین دارد. از همین روست که چنین حاکمیت هایی در همه جا پیوندهایی بسیار نزدیک و ناگسستنی با کشورهای امپریالیستی داشته و کم و بیش دست نشانده آنها بشمار می آیند. تضاد دیالکتیکی کم و بیش پیچیده و دردناک رشد سامانه ی سرمایه داری در چنین کشورهایی از سویی گسترش سرمایه داری کم و بیش بی ریشه، وابسته و انگلی را سبب می شود و از سوی دیگر همین گسترش، به دلیل هستی ریشه دار همبودهای کهنه ی اجتماعی، در پوسته می ماند؛ رویشی درخور و ژرفایی در آن اندازه که ریشه بگیرد و بومی شود، نمی یابد. برعکس، هرچه بیشتر با همبودهای کهنه اقتصادی ـ اجتماعی جفت و جور می شود و گونه ای همجوش۵  ـ و نه سامانه ـ  سرمایه داری وابسته با روبناهای کهنه سیاسی ـ اجتماعی پدید می آورد که ملات آن را حاکمیت های خودکامه و فرهنگ های واپسمانده خاوندی و دودمانی فراهم می کنند. در اینجا، همپیوندی ژرف و ریشه دار اقتصادی ـ اجتماعی، درآمیختگی یا آب شدن همبودهای کهنه ی اجتماعی در سامانه سرمایه داری در کار نیست که بیشتر همجوشی در کار است و از همین رو همواره نااستوار، دچار نارسایی های بنیادی، بی دورنما و چشم انداز اقتصادی ـ اجتماعی برجای مانده، نه تنها پیشرفت جامعه را برنمی انگیزد که فرو ریختن و نابودی اقتصاد بومی را بی آنکه جانشینی درخور برای آن فراهم کند، در پی دارد. به زبانی ساده تر، سامانه سرمایه داری امپریالیستی مانند خرچنگی، پوسته ی بیرونی شکار خود (نرم تنانی چون دوکفه ای ها و صدف ها) را می شکافد و درون آن فرو رفته، جای می گیرد. گوشت و نرمه ی آن را می خورد و گاه از پوسته ی بیرونی شکار برای پوشش و پنهان نگاه داشتن سرشت چپاولگرانه ی خود سود می برد. معنای همه اینها در جهان آدمیزادگان٦، فروپاشی اقتصاد بومی، رشدنیافتگی اقتصادی ـ اجتماعی و دامن زدن به بیکاری، بینوایی و بی خانمانی هرچه بیشتر و گسترده تر توده های کار و زحمت است که اکنون کارگران اندیشه ورز را نیز دربرمی گیرد. خشم و کینه ی طبقاتی رویهم انباشته شده، زمینه های جنبش ها و انقلاب های اجتماعی را با ترکش هایی گاه ناگهانی و خیره کننده فراهم می نماید؛ جنبش ها و انقلاب هایی که نارسایی ها و کاستی های بسیار بویژه از نظر سطح رشد سازمان یافتگی صنفی ـ سیاسی و نیز دریافت (شعور) اجتماعی دارد. در کشور خودمان، با وجود سطح رشد اجتماعی ـ اقتصادی بطور نسبی گسترش یافته و کارکرد کم و بیش خوب کمونیست ها و کوشندگان اجتماعی چپ تا سال های پیش از کودتای ننگین ۲۸ امرداد ۱۳۳۲، چنین کم و کاستی هایی آشکارا به چشم می خورد.

دشواری ـ و اکنون دیگر باید گفت: بن بست ـ سامانه سرمایه داری امپریالیستی در همسو نمودن، پیوند زدن و گوارش چنین همجوش های اقتصادی ـ سیاسی ناهنجار و پر از درگیری های درونی نهفته است. از سویی، سرمایه داری نیازمند بازتولید خود است و گرایش به گسترش و ژرفش ساختارهای اقتصادی ـ اجتماعی خود دارد و از دیگر سو، نیازمند پیوندهای هرچه نزدیک تر با همبودهای کهنه اجتماعی و سیاسی برای پاسداری از خود  در همه جاست. «خودپویی»۷ سامانه سرمایه داری و  دورپیمایی سرمایه، آنگونه که هنوز اقتصاد «کشورهای مادر سرمایه داری» را پایدار و سرِ پا نگاه داشته در چنین همجوش هایی، بسی کمرنگ و بی رمق شده، «جبر غیر اقتصادی»٨ به اندازه ای بسیار با «جبر اقتصادی»٩ درمی آمیزد و گاه حتا جایگزین آن می شود. عمده ترین ویژگی های چنین همجوشی، بی ریشگی و تضاد چشمگیر درونمایه سرمایه داری با ساختارهای سیاسی ـ اداری و فرهنگی آن است که در بیشتر جاها نمودی جز حاکمیت های خودکامه نمی یابد. «چشم اسفندیار» سامانه تبهکار سرمایه داری امپریالیستی نیز در همین جاست که اگر به درستی از سوی نیروهای پیشرو دریافت و از آن سود برده شود، چشم انداز «راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی»١٠ و نابودی پرشتاب تر سامانه سرمایه داری را در پی خواهد داشت؛ وگرنه بارها و بارها با شکست روبرو خواهد شد. این نکته بسی بیشتر از کشورهای شمال آفریقا درباره کشور خود ما نیز درستی خود را نشان داده است. بن بست اقتصادی ـ اجتماعی و سیاسی کنونی میهن مان، آشکارا نشانگر آن است که حل چنین تضادی در چارچوب سامانه سرمایه داری، شدنی نیست. از سوی دیگر، حل تضاد به سود طبقه کارگر و زحمتکشان، نیازمند یافتن راهکارهایی سازنده و با دورنمای درخور برای «راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی» است؛ کاری بس دشوار! زیرا فرارویاندن همجوشی که در بالا درباره آن اندکی سخن به میان آمد به سامانه یا دستکم ساختاری که نیروی سمتگیری به سوی سوسیالیسم را دارا باشد، نخست و پیش از هرکار دیگر، نیازمند از میان برداشتن ملاتی است که در بالا اشاره شد. چنین کاری باید از سویی بخش های ناهماهنگ و ناهمساز «همجوش» را از یکدیگر جدا نموده، عنصرهای درخور و شایسته ی پیشرفت را از دورانداختنی ها برگیرد و از سوی دیگر به ازهم پاشیده شدن یکباره ی کل «همجوش» نینجامد. دشواری بزرگ کار در این کشورها و تفاوت آن با جنبش های اجتماعی کشورهای با رشد اجتماعی ـ اقتصادی گسترده ی سرمایه داری در این نکته است که راهکارها، گلچینی از اصلاحات (رفرم) کوچک و بزرگ را دربرمی گیرد که گاه و بویژه در پله های نخستین، ممکن است اصلاحاتی چندان انقلابی به نظر نیایند و برای پیشبرد کار، همکاری نیروهای اجتماعی گوناگونی در چارچوب جبهه ای فراگیر را خواستار باشد. شرط کامیابی و همگرایی اقتصادی ـ اجتماعی در پیمودن همه پله ها و مرحله های میانی مبارزه اجتماعی، سمتگیری سوسیالیستی است. تنها در آن صورت، هر اصلاح اجتماعی (رفرم) با سمتگیری درست به سود همه تولیدکنندگان ثروت های مادی و معنوی جامعه، جایگاه درست خود را می یابد؛ ساختار آن روشن تر می شود؛ درازای ایست در هر پله تعیین و پله ی بعدی در مارپیچ فرارونده ی پیشرفت، نشانه گذاری و با گام های استوارتر پیموده می شود. تنها در آن صورت، هر اصلاح اجتماعی (رفرم) و نیز مجموعه ی به هم پیوسته ی آنها، اصلاحاتی انقلابی و گامی به پیش برای زمینه سازی گام هایی دیگر به سود توده های کار و زحمت، به شمار می آیند. کاری بس دشوار که در هر کشور ویژگی های خود را داشته و نیازمند همکاری نیروهای اجتماعی گوناگونی است؛ کاری که با همه ی دشواری های آن، حتا در نبود «اردوگاه سوسیالیسم» و پشتیبانی نیرومند آن، از دیدگاه تاریخی کاری شدنی و خواسته ای دست یافتنی است؛ گرچه ناگزیر نیز نیست.

هرگونه محدود نمودن چنین جنبش های توده ای در چارچوب خواست های بورژوا ـ دمکراتیک به ناچار وامی گراید و شکست آن را در پی خواهد داشت. همانگونه که در کشور خودمان شاهد بوده ایم، انقلاب سترگ بهمن ۵۷ در پهنه ی اقتصادی، آنجا که می بایست به سوی سوسیالیسم سمتگیری کند، به دلیل ها و انگیزه هایی که بیرون از چارچوب این نوشتار است، نتوانست کامیاب شود و نتیجه ی آن شرایط اندوهناک و خطرناک کنونی است که هست و نیست توده های انبوه زحمتکشان و یکپارچگی میهن مان را نیز به چالش کشیده است. در همه جای دیگر جهان نیز همین جُستار درستی خود را نشان داده است. به عنوان نمونه در آفریقای جنوبی، امپریالیست ها با همدستی دستیاران و مزدوران خود، از میان رفتن رژیم نژادپرست و جانبدار جدایی نژادی را دانسته آنچنان بزرگ وانمودند که گویا این تنها گام شایسته و بایسته بوده و با نشستن کودکان سیاه پوست در کنار کودکان سپیدپوست بر روی نیمکت های دبستان یا باز شدن درهای قهوه خانه ها و قمارخانه های ویژه ی سپیدپوستان به روی سیاه پوستان و رنگین پوستان، همه چیز فرجام یافته و مبارزه ی اجتماعی به پایان نیک خود رسیده است. گرچه آنچه در عمل رخ داد حتا در این زمینه نیز این کاستی را داشت که تنها کودکان آقای «تُنبان یکی» و هم اندیشانش به بنگاه های آموزشی و پرورشی سپیدپوستان راه یافتند. مدت زمانی دراز، با وجود فراهم بودن بهترین شرایط سیاسی و اجتماعی به سود کارگران و زحمتکشان و از آن میان اتحاد سه گانه نیروهای چپ، سندیکاهای کارگری و حزب عمده ی نیروهای سوسیال دمکرات و سوسیال ـ لیبرال، سمتگیری سوسیالیستی در اقتصاد و سیاست انجام نگرفت؛ ساختارهای دمکراتیک توده ای در شرایطی که توده های سترگ کارگران و زحمتکشان در میدان بودند و امیدوارانه با آینده می نگریستند، پدید نیامد و مانند کشور خود ما که چپ های آن در این زمینه بویژه بسیار کوتاهی نموده و حتا از دید من، در پبشگاه تاریخ گناهکار بشمار می آیند، همه چیز در دایره ی بسته ی گزینش های "سگ زرد" و "شغال" در چارچوب دمکراسی بورژوایی گرد آمد. پیامد آن، آنجا نیز مانند کشورمان، بازگشت نیرومند بورژوازی لیبرال در همه پهنه های اجتماعی، اقتصادی و سیاسی، ناامیدی و سرخوردگی توده های رنج و کار که کم و بیش همچنان در همان بیغوله های پیشین زندگی می کنند، گسترش بیکاری و بینوایی بویژه در میان توده های سیاه پوست و افزایش بی پیشینه ی بزهکاری و تبهکاری در میان آنها بود.

سوء استفاده نیروهای امپریالیستی و لایه های واپسگرای اجتماعی در به کژراهه کشاندن جنبش ها و انقلاب ها برپایه دشواری ها و نارسایی های یادشده در بالا، با آفرینش و دامن زدن به هرج و مرج اجتماعی و در دوره کنونی بویژه با رهبری علمی هرچه بیشتر بحران ها و مهار نمودن نیروی توده ها در چارچوب "جنبش" هایی پرهیاهو، به ساز و برگ رسانه های امپریالیستی آراسته و همزمان نازا و بی سرانجام شکل گرفته و فرجام می یابد. در دو دهه گذشته، چندین نمونه از این سوء استفاده های کامیابانه امپریالیست ها در به کژراهه کشاندن جنبش ها و انقلاب های اجتماعی را در کشورهای گوناگون دیده ایم. با این همه، بیمایه شمردن این جنبش ها و انقلابها و وابسته دانستن آنها به سامانه امپریالیستی بر این پایه که گویا خود آنها چنین انقلاب ها و جنبش هایی را راه انداخته اند، سخنی نسنجیده، نادرست و غیرعلمی است؛ زیرا برانگیزاننده بحران های اقتصادی ـ اجتماعی، همانگونه که پیشتر در آن باره سخن به میان آمد، تضادهای درونی ساختارها و همجوش هاست و همواره، چالش بنیادین بر سر این جُستار است که چه نیروی عمده ی اجتماعی، چپ یا راست، بهتر توانسته اند یا می توانند بحران را به سود این یا آن طبقات و لایه های اجتماعی رهبری نمایند. شوربختانه، نیروهای چپ در همه جای جهان، به هر دلیل و انگیزه ای که بیرون از چارچوب جُستار این نوشتار است، نمونه های چندان کامیابانه ای در تاریخ از خود برجای نگذاشته اند. بهترین نمونه ی پیروزمندانه در زمینه مدیریت کم و بیش درست بحران انقلابی، جدا از برخی بخت های خوب و سازگار به سود طبقه کارگر و زحمتکشان را انقلاب سترگ اکتبر ۱۹۱۷ روسیه به رهبری حزب «بلشویک» آن کشور بدست داده که جان رید، خبرنگار پیشروی آمریکایی، برآمدهای مهم و تاریخساز آن را در کتاب بسیار ارزنده و آموزنده ی خود: «ده روزی که جهان را لرزاند» با چیره دستی نشان داده است. از آن هنگام، هرچه به دوران کنونی نزدیک تر شده ایم، جدا از شکست های بزرگ و کوچک سامانه سرمایه داری امپریالیستی و جدا از این واقعیت که این سامانه هرچه بیشتر زمینگیر و ناتوان می شود، بر کامیابی آن در یافتن راهکارهایی برای مدیریت بحران های اجتماعی به سود طبقات و لایه های انگل اجتماعی، در به عقب راندن و پس زدن شکست فرجامین خود افزوده شده است. با این همه، دشواری بزرگ در شکست و از میان برداشتن سامانه ی سرمایه داری امپریالیستی نیست که در یافتن راهکارها و الگوهای شایسته و درخور برای سمتگیری به سوی سوسیالیسم در اینجا و هرجای دیگری است. پابرجا ماندن سامانه سرمایه داری امپریالیستی نه به دلیل پویایی آن که به دلیل نبود گزینه ها و الگوهای سوسیالیستی درخور و شایسته برای جایگزینی این سامانه ی تبهکار است. باید همواره به این نکته توجه داشت که فرارویی جامعه آدمیان به سامانه ای دادگر و بی طبقات بهره کش، فرآیندی خودکار و ناگزیر نیست. سامانه ی «سوسیالیسم» به شکلی خودپو از درون سامانه ی سرمایه داری بیرون نخواهد آمد. برای دستیابی به این آرزوی دیرینه آدمی، کار و پیکار جانانه ی همه نیروهای خواهان پیشرفت اجتماعی بویژه در پهنه ی نظری برای یافتن الگوهایی پاسخگوی نیازهای جامعه که کاستی ها و نارسایی های گذشته در ساختمان سوسیالیسم را از میان برداشته باشد، بایسته و شایسته است.

بنیانگزاران «سوسیالیسم علمی» در اثر درخشان خود: «مانیفست» چنین آورده اند:
«بورژوازی نمی تواند به هستی خویش ادامه دهد، مگر آن که افزارهای تولید و بنابراین مجموع مناسبات اجتماعی را پی در پی انقلابی کند و حال آن که برعکس، نخستین شرط هستی تمام طبقات صنعتی پیشین بی تغییر نگاه داشتن شیوه تولید کهنه بود. دگرگونی های پیاپی تولید، آشفتگی لاینقطع مجموعه اوضاع اجتماعی، فقدان دائمی امنیت، جنب و جوش مداوم ـ وجه تمایز دوران بورژوازی با کلیه ادوار پیشین است.»١١

و در جای دیگر افزوده اند:
«بورژوازی توان فرمانروایی ندارد، زیرا نمی تواند برای برده خویش حتا گذران برده وار تامین کند و مجبور است بگذارد تا برده اش به چنان وضعی تنزل کند که به جای آنکه بورژوازی از قِبَل او تغذیه کند، خودش او را غذا دهد. جامعه دیگر نمی تواند زیر فرمان بورژوازی زندگی کند، بدین معنی که زندگی بورژوازی دیگر با جامعه همساز نیست.»١٢

از دید من و برپایه ی پیشرفت های علمی و فنی بدست آمده از آن هنگام تاکنون، نمی توان بی درنگ چنین نتیجه گرفت که «جامعه دیگر نمی تواند زیر فرمان بورژوازی زندگی کند ... ». تنها می توان گفت که بر اثر پیشرفت های فن آورانه، بخش سترگی از آدمیزادگان در شرایط هستی سامانه ی سرمایه داری، به عنصرهای افزون بر نیاز در فرآوری (تولید به معنای گسترده ی آن) دگردیسه شده و بیکار می شوند. از آنجا که هیچگونه خودپویگی و روند خودکاری (اتو دینامیسم) برای رویش سوسیالیسم از درون سامانه سرمایه داری وجود ندارد، با روند پرشتاب و بالارونده ی فن آوری و علمی١٣می توان بازهم نتیجه گیری نمود که در آینده ای نه چندان دور، آمیزه هایی از «آدم ـ ابزارها»١٤ و «ابزار های هوشمند» جایگزین طبقه کارگر بگونه ای ویژه و نژاد کنونی آدمیزادگان بگونه ای عام شود. در چنان شرایطی، دیگر «طبقه کارگر» نخواهد بود که با نابودی سامانه ی سرمایه داری، خود و نیز «طبقه سرمایه دار» را از میان برداشته و جامعه ای آدموار که در آن کسی «گرگ» دیگری نیست، بسازد که در روندی واژگون، سامانه ی سرمایه داری امپریالیستی و «طبقه سرمایه دار»، آنهم در شرایطی که هر روز زمینگیرتر می شود و به کوشش نظریه پردازان و رفوگران خود با دشواری بسیار بر صندلی چرخدار نشسته، خود، «طبقه کارگر» و نژاد آدم را از پهنه ی جهان و روزگار خواهد زدود.

با آنچه گفته شد، سوسیالیسم نمی تواند گونه ای بازگشت به گذشته و سوسیالیسمی خمود، نه چندان پویا و دیوانسالار باشد. به کوشش همه ی کمونیست ها و نیروهای پیشروی جهان باید توانست الگوهای سوسیالیستی درخور ـ دربرگیرنده ی الگوهایی با سمتگیری سوسیالیستی ـ دارای دورنما و چشم انداز روشن برای طبقه ی کارگر و زحمتکشان ساخت و پرداخت؛ الگوهایی که کاربرد داشته باشند. همچنانکه بورژوازی با «دگرگونی های پی در پی تولید»، «مجموع مناسبات اجتماعی را پی در پی انقلابی می کند»، سامانه سوسیالیستی نیز در پیکر الگوهای خود باید بتواند بیش از سامانه ی سرمایه داری یا دستکم به اندازه ی آن، دگرگونی های پی در پی تولید و مناسبات اجتماعی را در پی داشته باشد؟ گفتگو بر سر این الگوها بیرون از چارچوب این نوشتار است؛ ولی تنها به نکته ای مهم اشاره می کنم که می تواند جُستار خوبی برای پژوهش باشد: جامعه سوسیالیستی باید راه حلی برای چگونگی جایگزینی «جبر اقتصادی» در سامانه ی سرمایه داری با گونه ای خودپویی در پیکر الگوهای سوسالیستی بیابد. این جایگزینی نمی تواند، آنگونه که تا اندازه ای بسیار در نخستین کشور سوسیالیستی جهان چهره نمود، درآمیزی «جبر اقتصادی» با «جبر غیر اقتصادی» یا بدتر از آن جایگزینی این به جای آن باشد.

هنگامی پیش تر، شاید چند سالی پس از فروپاشی «اتحاد جمهوری های شوروی سوسیالیستی»،  در پاسخ به یکی از «سوسیال دمکرات» های از دماغ فیل افتاده در کشوری دوزخی که ناچار در آن به سر می برم، گفته بودم:
«هنگامی که آدمیزاد به هستی «ضدماده» پی می برد و حتا آن را برای چندمیلیونیم ثانیه در آزمایشگاه می سازد، این پی جویی، بخودی خود و از دیدگاه علمی، هستی گیتی ها یا سپهرهای دیگری را که بربنیاد ضد ماده (ضد پروتون یا پروتون با بار منفی، ضد الکترون یا الکترون با بار مثبت و ...) استوار است، گمان پذیر و شدنی می نمایاند ... چگونه می توان نخستین سامانه ی سوسیالیستی را به درازای هفتاد سال، با همه ی کم و کاستی های آن، نادیده گرفت و ساختن جامعه ای بی طبقات بهره کش را خواب و پندار یا ناکجاآباد (utopia) نامید.  ... حتا اگر نخستین کشور سوسیالیستی جهان نیز برپا نشده بود، نمونه ی درخشان «کمون پاریس» نشانه ای از امکان آفرینش جهانی بی طبقات ستمگر و بهره کش بوده است ...»١۵

آن آقای «سوسیال دمکرات» (از بازماندگان نسل کائوتسکی و برونشتین) ادعا می کرد که ساختن جامعه ای بربنیاد سوسیالیسم، خواب و خیالی بیش نیست؛ اندیشه های سوسیالیستی همگی پنداربافی بوده و کشوری سوسیالیستی در بنیاد خود هستی نداشته است. همین ادعا را کسانی دیگر و از آن میان در میهن ما، با بزرگنمایی و مطلق نمودن کم و کاستی های سوسیالیسم در اتحاد جمهوری های شوروی ـ و در واقع باید گفت: الگویی از سوسیالیسم ـ و پیش کشیدن این انگاره ی پوچ که گویا در آنجا «کمونیسم بورژوایی» برقرار بوده، به خورد مردم و البته بیش از همه مشتی "چپ" نادان می دهند.

با آنچه گفته شد، آفرینش جامعه سوسیالیستی و در پی آن، جامعه کمونیستی، بسان همه ی انقلاب ها و جنبش های اجتماعی، تنها یک بخت بزرگ تاریخی برای همه ی بشریت است که اگر به هنگام از آن سود برده نشود، می توان آن را برای همیشه از دست رفته پنداشت. همانگونه که آزمون ها و آروین های انقلاب ها و جنبش های کنونی نشان می دهند، ساده اندیشی خواهد بود اگر بینگاریم که چنین بخت های بزرگ تاریخی، پس از هر شکست، بارها و بارها فراهم شده، سرانجام به بار نشیند؛ زیرا همانگونه که پیشرفت های فن آوری و علمی، زیربناهای پدیداری چنین بخت های کوچک و بزرگی را فراهم می کنند، پیشرفت هایی دیگر، آن بخت های تاریخی پدید آمده در شرایط پیشین را یکبار و برای همیشه از میان می برند.

سامانه بدخیم سرمایه داری که اکنون دیگر آشکارا نابودی بسیار گسترده نسل بشر از راه های گوناگون را در سر می پروراند، اگر نتواند به چنین تبهکاری دست یازد، آن هنگام که آدم ـ ابزارهای توانمندتر و کارآمدتر از «آدمیانِ با خاستگاه طبیعی» (بیولوژیک) پدیدار شوند، به شیوه ای دیگر به آن آماج دست خواهد یافت. معنای آن البته پابرجا ماندن سامانه ی سرمایه داری نیست؛ زیرا با چنین جهشی همه ی مناسبات تولید اجتماعی نیز از ریشه دگرگون شده و چیزی تازه سر برخواهد آورد و پرسش هایی نو برخواهد انگیخت که پیش از آن زمینه ای نمی توانست داشته باشد. یکی از این پرسش ها را اینجا درمیان می گذارم:
آیا جانبداری از «آدمیانِ با خاستگاه طبیعی» در برابر آدم ـ ابزارهای توانمندتر، کارآمدتر و باهوش تر، پشتیبانی از گذشته در برابر آینده، نادیده گرفتن واقعیتی عینی و ضد دیالکتیک ماتریالیستی نخواهد بود؟

چندی پیش برگردان نوشته ای از یکی از مسوولین «حزب کمونیست چین» نظرم را جلب کرد. وی نوشته بود که مرحله (فاز) نخست تکامل سوسیالیسم در چین دستکم صد سال بدرازا خواهد انجامید (نقل به مضمون). نمی دانم آیا لبخند ـ یا گونه ای دیگر از ...خند ـ بر لبم آمد یا نه؛ ولی بی اختیار این اندیشه مانند برق از سرم گذشت:
«آیا پیشرفت و تکامل فنی و علمی در شرایط  هستی سرمایه داری، چنین امکانی را خواهد داد یا ...؟»

می پندارم که سمتگیری سوسیالیستی و برپایی سوسیالیسم در کره زمین، هنوز تا زمانی چند دست یافتنی است و شاید تاریخ به هنگام خود کسی (یا کسانی) چون لنین را در سینه ی خود بپرورد که هنر آمایش زمینه ها و سود بردن از لحظه ها را خوب فرا گرفته و توده های زحمت و کار را به پیروزی تاریخی دیگری، بزرگتر از انقلاب اکتبر رهنمون شود. به هر رو، از دست رفتن چنین امکان سترگ تاریخی به معنای نابودی یا دستکم واپس ماندن نسل بشر و فرهنگ آن خواهد بود!

ب. الف. بزرگمهر        ۲۰ بهمن ۱۳۸۹


پانوشت:
۱ ـ براستی از دستاوردهای ایرانیان در همه زمینه های علمی، فرهنگی و هنری، به گواهی تاریخ بلند و پر رنج و خون آن، دیگران بسی بیش از خود ایرانیان بهره مند شده و میوه های آن را چیده اند. در زبانزد زیبا و دیرپای ایرانی، از زبان کشاورزی کهنسال در پاسخ به انوشیروان ساسانی، چنین گفته می شود:
«دیگران کاشتند و ما خوردیم؛ ما بکاریم و دیگران بخورند.»

می پندارم که این زبانزد را باید اینگونه دگردیسید:
«ما کاشتیم و دیگران خوردند؛ کِی بکارند دیگران و ما بخوریم؟» تا با تاریخ سرزمین ما و جهان پیرامون آن بیشتر همخوان باشد.

پیش از این در نوشتاری چنین آورده بودم:
«خیلی پیش ترها، هنگامی که پادگان های کم و بیش نوبنیاد ایرانی در دوره قاجارها، بوسیله قزاق ها اداره می شد، در مناطق سردسیر و برفگیر کشور مانند آذرآبادگان، رسم بر این بود که پس از پایان برف روبی زمین و میدان پادگان، چارگوشی کوچک از برف پارونشده را در میان میدان برجای گذارند تا با یاری آن، اندازه کار انجام یافته را به نمایش بگذارند.


آیا، ما ایرانیان، باهمه آنچه که به جهان ارزانی داشته ایم، ناچاریم چون گذشته، چنین حاکمیت های پلیدی را که مانند آن چارگوش برف روفته نشده بر ما گرانبار شده، به دوش کشیم و انگشت نمای دیگر ملت ها و خلق های جهان که بدرازای تاریخ بسیاری چیزها از ما آموخته اند، شویم؟ آیا میهن مان به نشانه تباهی ها، خرافات و واپسماندگی تاریخی یا بهتر بگویم نهشته ای تاریخی، برجای مانده و خواهد ماند؟ چنین مباد

۲ ـ برپایه نظریه ی نادرست و غیرعلمی بخش بندی اقتصادی ـ اجتماعی کشورها به «سه جهان».

۳ ـ واژه کینزیانیسم، برگرفته از نام اقتصاددان انگلیسی سده بیستم ترسایی جان ماینارد کینز و برپایه نظریه نامبرده درباره نقش دولت برای بهره وری جامعه از راه تامین مالیاتی و ترازمندی نرخ بهره برای انگیزش رشد اقتصادی و پیشرفت و ثبات بخش خصوصی، ساخته شده است. کینزیانیسم، از دید تاریخی دوره پیش از نولیبرالیسم را دربرگرفته و بازتاب منافع طبقاتی سرمایه داری انحصاری (امپریالیستی) در دورانی است که هنوز پیشرفت های فن آوری، رایانه ای و رسانه ای اندازه ها و گستره ای مانند امروز بخود نگرفته بود و رقابت های امپریالیستی، بویژه با توجه به وجود اردوگاه سوسیالیستی و «جنگ سرد» در چارچوبی بسته تر از امروز جریان داشت.

۴ ـ مفهوم «کشورهای پیرامونی» در برابر «کشورهای مادر سرمایه داری» یا «متروپل» ها بکار می رود و تا چندی پیش بخش عمده ای از کشورهای آسیا، آفریقا، آمریکای مرکزی و لاتین را دربرمی گرفت. با رشد و گسترش پرشتاب سامانه ی سرمایه داری در کشورهایی چون چین، هند، برزیل و برخی دیگر از کشورهای پیش تر کم رشد، این مفهوم های کم و بیش نمادین که در گذشته برای رویارویی با مفهوم های «سوسیالیسم» علمی و سرپوش نهادن به چپاول سرمایه ساخته و پرداخته شده بودند، بیش از پیش بیمایه بودن خود را به نمایش نهاده اندو با این همه، چنین مفهوم هایی را همچنان به شکل نمادین می توان بکار برد.

۵ ـ واژه ی «همجوش» را به معنای در کنارهم قرارگرفتن و جوش خوردن چیزهایی با خاستگاه های گوناگون بکار برده ام. در رشته ی زمین شناسی می توان این واژه را همتراز واژه ی لاتینی «کنگلومرا» (conglomerate)  بشمار آورد.

در سنجش نسبی با واژه ی «آمیزه» یا «آمیخته»، معنای واژه «همجوش» بیشتر آشکار می شود. در یک آمیزه یا آمیخته، آمیختگی بخش ها یا اجزاء، کل یکپارچه ای را می آفرینند؛ در حالیکه در یک همجوش، چنین نیست.

۶ ـ از بر زبان راندن «جهان آدمی» کمی شرم دارم.

۷ ـ این واژه را به معنای پویش درونی و خودکار ساخته ام. واژه ی «خودپویی» را می توان همتراز واژه ی از ریشه لاتین «اتودینامیسم» (Autodynamism) انگاشت و بجای آن بکار برد.

۸ ـ «جبر غیر اقتصادی» دورانی بسیار دراز از تاریخ بشر را تا پیش از پیدایش سامانه سرمایه داری که در آن «نیروی کار» نیز به کالایی چون کالاهای دیگر دگردیسه شده، دربرمی گیرد؛ دورانی که در آن گونه های گوناگونی از «اقتصاد طبیعی» در همه جای جهان هستی داشته است.

«جبر غیر اقتصادی» به جبزی گفته می شود که در آن «نیروی کار» به سبب دارا بودن و مالکیت بر ابزار کار، توان تولید فرآورده ها و برآوردن نیازهای اقتصادی خود، خانواده و گاه بخشی از جامعه پیرامون خود را دارد؛ «نیروی کار» به کالایی برای فروش دگردیسه نشده و داد و ستد فرآورده های تولید هنوز بطور عمده به شیوه پایاپای انجام می پذیرد؛ تقسیم کار جامعه در سطحی بسیار پایین، بطور عمده کشاورزی، گله داری و پیشه وری را دربرمی گیرد؛ ابزار کار به اندازه ای ابتدایی است که ساخت یا فراهم آوردن آن به یاری فن آوری بسیار پیش پا افتاده در توان هرکسی است.

۹ ـ «جبر اقتصادی» جبری است که در آن بخش عمده ای از آدم ها، هیچگونه مالکیتی بر ابزارهای تولید کالاها نداشته؛ برای گذران زندگی خود و خانواده شان، راهی جز فروش «نیروی کار» خود ندارند و نیروی کار جسمی و روحی آنها به کالایی ویژه برای تولید کالاهای دیگر، دگردیسه شده است.

«جبر اقتصادی»، دورانی را دربرمی گیرد که در آن سامانه سرمایه داری به شیوه تولید (تولید به مفهوم گسترده آن) اجتماعی برتر دگرگون شده و دو طبقه: کارگر و سرمایه دار در آن نقش عمده بر دوش دارند.

۱۰ ـ «راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی» را گاه «راه رشد غیر سرمایه داری» نیز نامیده اند که از دید من، بسیار بیجا و نادرست است. «راه رشد غیر سرمایه داری» به جز ابهامی که در صورت خود دارد، از نظر ماهیت آن نیز نامفهوم و نادرست است؛ زیرا به هیچ سویی رهسپار نیست و تنها می گوید که چیزی غیر از سرمایه داری است. چه چیزی؟ آن را روشن نمی کند؛ اگر به سوی سوسیالیسم سمتگیری ندارد، پس چیست؟ آیا راهی در میان آن دو است؟! که در آن صورت نادرست بودن آن بیشتر آشکار می شود. زیرا هر دانش آموز ساده ی آموزش سوسیالیسم نیز می داند که لایه های میانی جامعه سرمایه داری از دورنما و افقی برخوردار نیستند. افزون بر آن، جامعه نیز مانند کالبدی زنده حرکت دارد و این حرکت حتا در ساده ترین شکل های آن مانند حرکت یک آمیب، همواره سمت و سوی مشخصی دارد و باید داشته باشد؛ در غیر این صورت آمیب به دونیم بخش می شود یا هریک از اندام های کالبد به سمتی حرکت می کنند که با مجموعه کالبد هماهنگ نیست که معنای آن ازهم پاشیدن کالبد است.

«راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی» را با «راه رشد سوسیالیستی» نیز نباید یکسان پنداشت. «ساخت» یا ترکیب «راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی» برای کشورهایی بکار می رود که از سطح رشد اقتصادی ـ اجتماعی پایینی برخوردارند یا اگر حتا رشد اقتصادی ـ اجتماعی در آنجا در حال افزایش پرشتابی است هنوز از بنیان های مادی و معنوی بایسته و شایسته برای پیگیری استوار «راه رشد» خود برخوردار نیستند. در این باره، جمهوری توده ای خلق چین، با وجود رشد غول آسای اقتصادی ـ اجتماعی خود در سال های کنونی نمونه ی بسیار خوبی از کشورهایی است که «راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی» را برگزیده اند. «ساخت» یا ترکیب «راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی»، افزون بر این آشکارا می گوید که به سوی سوسیالیسم سمتگیری نموده است و به درجات مشخصی که از این کشور تا کشور دیگر تفاوت های گاه عمده دارد، از «راه رشد سرمایه داری کم رشد و گسترش نیافته» روی برتافته است. در اینجا، دانسته به ویژگیها و خطوط عمده «راه رشد با سمتگیری سوسیالیستی» نپرداخته ام.

۱۱ ـ مانیفست حزب کمونیست، کارل مارکس و فردریش انگلس، برگردان قهرمان زنده یاد محمد پورهرمزان، چاپ دوم ۱۳۵۸، انتشارات حزب توده ایران

۱۲ ـ همانجا

۱۳ ـ بررسی های علمی و آماری انجام یافته نشان می دهد که پیشرفت های علمی و فن آوری، تنها  در نیمه دوم سده بیستم ترسایی به اندازه ی همه دوران  پیش از آن بوده است. طبیعی است که این روند پرشتاب و بالارونده (تصاعدی) هر روز بیش از پیش با توان های بالاتری به پیش خواهد رفت.

۱۴ ـ آدم در سنجش با جانور که گردآوری می کند، موجودی ابزارساز است. در گذشته به درستی گفته شده بود که ایزارهای ساخت آدم، دنباله ی دست وی هستند. با پیشرفت های آدمی در کمتر از ۶۰ سال گذشته که زمینه های گوناگونی و از آن میان خودکارسازی روندها و ایزارها، زیست فن آوری (بیوتکنولوژی) و رایانه های هوشمند را دربرمی گیرد، آدمی از این امکان برخوردار شده و می شود که ابزارها را درون بدن و به زودی در مغز خود جاسازی کند. آنچه امروزه هنوز در فیلم های پنداربافانه ای چون «سوپرمن» شگفت انگیز جلوه میکند، به زودی به واقعیت خواهد پیوست و در آینده ساخت (ترکیب) های گوناگونی از آدم و ابزار و دستکاری حتا مغز آدمی امکان پذیر خواهد بود.

۱۵ ـ فشرده ای از این گفتگو در نوشتاری با عنوان: «یک تفاوت ساده، اتوپیا یا واقعیت» در «مانیفست»، در گاهنامه یکی از  حزب های کمونیست اروپای باختری، درج شده است. 
برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!