«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۰ بهمن ۱۱, سه‌شنبه

نُخاله ـ بازانتشار


این نوشته را چندسالی پیش از این، برای خودم نوشته بودم و یک جایی توی یکی از "قفسه" های رایانه ام "خاک" می خورد. شگفت زده نشوید. آدم که نباید  همیشه برای دیگران چیز بنویسد. این روزها با رویدادهایی که پیش آمد، هوس کردم دوباره نگاهی به آن بیندازم و اگر شد، خاکش را بتکانم یا شاید هم برای همیشه دور بیندازمش. از شما چه پنهان، کمی هم کنجکاو بودم و با خود می اندیشیدم:
«... شاید نظرت درباره "شخصیت داستان" عوض شده باشد و بتوانی کمی خوش بینانه تر به وی نگاه کنی ...». باور کنید هرچه کوشیدم کمتر به نتیجه رسیدم!

نوشته ام را به یکی از دوستان که آدمی تیزبین و یک منتقد درست و حسابی است، نشان دادم. گفت:
«خیلی تند است و توی ذوق می زند. اصلا چکار داری این اندازه دیگران را می گزی؟». برای همین ناچار شدم، چیزی را که نوشته بودم، اینجا و آنجا نه تنها ویرایش که پیرایش نمایم! خیلی از جاهایش را قیچی کردم و تند و تیزی بعضی جاهای دیگرش را هم گرفتم که کمتر توی ذوق آدم بزند. نمی دانم این طوری بهتر شده یا نه؛ ولی ته دلم که چندان از این کار خوشم نمی آید، انگار که اندیشه ات را قیچی کرده ای! به این می گویند: خود سانسوری! امیدوارم شیر بی یال و دم و اشکم از آب در نیامده باشد. ولی به هر رو، هم به انتقادهای دوست سختگیرم گوش کرده ام و هم «شخصیت داستان»، دستکم برای آنها که وی را نمی شناسند، بیشتر شخصیتی خیالی به خود می گیرد. انگار نه انگار که نُخاله ای هم در کار بوده است!

آنچه که برایم در بازخوانی، ویرایش و انتشار نوشته ای "خاک خورده" اهمیت داشته و دارد، نه شخص داستان که «شخصیت داستان» است. شخص داستان احتمالا برای برخی آشنا به نظر خواهد رسید؛ گرچه در پرداختن «شخصیت» وی، کم و بیش بازآفرینی واقعیت صورت پذیرفته و به همین خاطر، گرچه «نُخاله» ریشه در واقعیت دارد و جز آن نیز نمی توانست باشد، با این همه «شخصیت» وی با شخصیت نُخاله واقعی کاملا یکی نیست. در اینجا با «شخصیتی» روبرو هستیم که نمودار روشن برخی از روشنفکرانی است که به انگیزه های گوناگون به مبارزه سیاسی روی می آورند و گاه نمی دانند برای چه مبارزه کرده و می کنند: بسان اسکلت هایی برجای مانده از آدم  های واقعی، بی گوشت و خون و پوست و مغز و قلب! نه برخوردار از احساسی گرم و اندیشه ای والا و نه انگیزه ای آدموار برای بهبود زندگی آدم ها، تنها آماج های کوته بینانه و خود خواهانه خود را پی می گیرند و می پویند. هر چیز و هر کس تنها ابزاری برای دستیابی به آن آماج ها و بیشتر، گاه بی آنکه بدانند، خود ابزار دست دیگران!

***

پیش تر ها گرانمایه ای وی را نُخاله خوانده بود و من نمی دانستم که این نُخاله اوست. نخستین بار که دیدمش ازش چندان بدم نیامد؛ ولی زیاد خوشم هم نیامد. ندایی در دل می گفت که، آدم چندان قابل اعتمادی نیست. بعدا، این احساس ناخوشایند ِ نخستین، جای خود را به یقینی بی برو برگرد داد و نشان داد که آن احساس چندان بی پایه نبوده است. نمی دانم چرا این ضرب المثل گویا یونانی را تا این اندازه دوست دارم: «احساس از منطق نیرومند تر است.»!

«شخصیت داستان» ما از آنهاست که در زندگی همیشه دویده است. از اینجا به آنجا و از آنجا به جاهای دیگر؛ درست مانند پادوها که پیشتر از این نقش «نوار سیّار» در کارگاه های صنعتی را برای بردن قطعه ای نیمه آماده (معمولا پارچه های نیم دوخته در کارگاه های دوزندگی) از یک جا به جای دیگر بر دوش داشته اند.

می گویند: نوع کار و پیشه ی آدم، روی شخصیت و شیوه اندیشیدن وی اثر قطعی دارد. در مورد «شخصیت داستان» ما، براستی چنین است. وی پیش و بیش از آنکه با سرش بیندیشد، با پاهایش می اندیشد. حتما از خود می پرسید: مگر می شود آدم با پاهایش بیندیشد؟ نکند یک شوخی یا چیزی مانند آن است؟ ولی براستی شدنی است و این تنها نمونه ای نیست که من سراغ دارم. آن دیگری که می شناسم نیز به همین "بیماری" دچار بود و همچنان نیز هست. هنگامی که جوان بود در یکی از سازمان های سیاسی چپ، پیوسته درحال دویدن بود، بدون این که بداند برای چه می دود!۱ حتا همان هنگام از زبان خودش می شنیدم روزنامه هایی را که به اینجا و آنجا می رساند، وقت نمی کرد بخواند؛ از کتاب خواندن و آموختن درباره آنچه که برایش می دوید نیز کوچکترین سخنی در کار نبود. به خاطر همین دوندگی ها ـ چون بیشتر توی چشم می زد ـ وی را چند سالی به زندان افکندند. نمی دانم چه بلایی به سرش آوردند که وقتی از آنجا بیرون آمد، دیگر دوندگی در سازمان سیاسی پیشین را بوسید و کنار گذاشت. ولی اگر می پندارید که دوندگی را کنار گذاشت، سخت در اشتباهید. پس از مدتی سرگردانی، از «ینگه دنیا» سر در آورد و اکنون در آنجا نیز همچنان به دویدن سرگرم است. این بار گویا برای یکی از نمایندگان «حزب دمکرات» ایالتی که وی در آنجا زندگی می کند!

نخستین بار که نامش را در اینترنت یافتم، در ارتباط با جریانی امپریالیسم ساخته بود که دیگر اینک تشت رسوایی اش از بام افتاده؛ چند تکه شده و آن «اِهِن و تولُپ» پیشین را ندارد. در آن گاهنامه اینترنتی، نامش در کنار نام هایی دیگر، چنین آمده بود:
«آقای ...،  تشکیلات».

با شگفتی از بودن نام وی در چنان سازمانی که پیشاپیش برایم روشن بود به چه کاری سرگرم است و سر در کدام آخور دارد و با احساسی دوگانه و درهم، در نخستین و شاید آخرین تماس تلفنی که با وی داشتم، درباره آماج های آن سازمان امپریالیسم ساخته، هشدار دادم و از وی پرسیدم:
«می دانی براستی برای دستیابی به چه آماجی در زندگی ات کوشش می کنی؟» پاسخی نداشت؛ مانند آدم برق گرفته ای که برای چند لحظه ای گیج و منگ شده باشد، ثانیه هایی به سکوت گذشت و پس از آن نیز نه پاسخی درخور. گویا کسی پیشتر، این پرسش را با وی درمیان ننهاده بود.

اکنون شاید بیشتر متوجه شده باشید که چگونه آدم با پاهایش می تواند بیندیشد.

در مورد «شخصیت داستان» ما نیز اوضاع کم و بیش به همین روال است؛ با این تفاوت که این یکی برخلاف آن دیگری، در سرشت خود «خرمرد ِ رند» و نُخاله است. پادویی که چنین سرشتی هم داشته باشد، در هنگام خود و آنگاه که آب پیدا کند، شناگر ماهری از کار در می آید و یکی از مزایای پادویی را که بدست آوردن آگاهی ها و داده های گوناگون از این و آن است، به سود خود خوب بکار می گیرد.۲ 

هنگامی که هنوز کودکی بیش نبود، گاهی اجازه داشت با هفت تیر پدرش بازی کند. همین جوری شد که به هفت تیر بازی علاقه خاصی پیدا کرد و بزرگ تر که شد سر از گروه هایی در آورد که با هفت تیر می خواستند، انقلاب راه بیندازند.۳ ولی، از این بخت خوب برخوردار شد که یک آدم درست و حسابی، سر راهش سبز شد؛ از آن آدم ها که از پیش می دانند برای چه آماج هایی زندگی و مبارزه می کنند و تا پایان نیز آن ها را با سرفرازی، پیگیرانه به پیش می برند. گفته می شود که این بخت خوب برای هر کسی پیش نمی آید و برای دستیابی به آن، آدم باید شایستگی داشته باشد. ولی در کشور ما، به خاطر خفقان و خودکامگی دیرینه، این بخت های خوب نیز کمتر نصیب کسانی می شود که شایستگی آن را دارند. این هم شاید یکی از ویژگی های تاریخی میهن ما، بویژه پس از شاه سلطان حسین صفوی به این سو باشد که اگر از استثناء ها بگذریم، هیچگاه، هیچکس سر جای خودش نبوده و نیست. برای همین، حتا آدم ها هم بیشتر وقت ها، همراه خوبی برای خودشان نمی یابند و در عوض، «آدم های عوضی» به تورشان می خورد. منظورم از «آدم های عوضی»، خدای نکرده بی ادبی و گستاخی به «شخصیت داستان» نیست. بلکه، منظور آدمی است که سر جای خودش نیست. از آن گذشته، این جریانی دوسویه است. با این همه، از آن پس، زندگی «شخصیت داستان» ما، کمی دگرگون شد و رنگ دیگری به خود گرفت. اندیشه های بچگانه، هفت تیر بازی و ادای «چه گوارا» در آوردن را از سر بیرون کرد و با کمک آن آدم  اندیشمند دریافت که انقلاب نه کار روشنفکران که کار توده هاست و از آن گذشته، به همین سادگی ها نیست. ولی دشواری کار این بود که وی همچنان با پاهایش می اندیشید و بیشتر به اندیشه دوست دانشمندش متکی بود تا این که خود در این راه کوششی به خرج دهد. برای همین، اگر چیزهایی هم دستش می رسید و می خواند سرسری یا بهتر است بگویم از سرِسیری بود. آن چند اثر کلاسیک مارکسیستی را هم که دستش داده بودند بخواند، طوطی وار و  با دشواری بسیار خواند و براستی چیز زیادی از آنها سر در نیاورد. آنگونه که خود پیشتر گفته بود: «مثل كلاس، درس به آقا معلم پس دادن»!  باز هم مانند گذشته، به ماجراجویی گرایش داشت و شیفته ی پنهانکاری بود. از همه مهم تر، او همانگونه نُخاله باقی ماند که پیش از آن بود. شما که بهتر از من می دانید، نهاد آدم ها که به این آسانی دگرگون نمی شود:
«تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد است».

این دوره از زندگی «شخصیت داستان» ما گذشت. هنگامی رسید که مانند دوره یورش «تیمور لنگ»۴ به نیشابور، آمدند و زدند و بردند و جلوی سینه دیوار گذاشتند. آن آدم اندیشمند به تور او خورده و دیگر اندیشمندان و هنرمندان دگر اندیش، به شیوه های  کم و بیش اسرارآمیزی، به دام "سپاهیان تیمور لنگ" گرفتار آمدند و چون به گفته «تیمور لنگ» به هیچکدام از دانش ها و هنرهای آن ها در قرآن اشاره نشده بود، همگی شان را به ولایت از سوی خداوند، «مـَعدوم الدَهر» تشخیص داده و هر یک را بگونه ای از میان برداشتند.۵ ولی شگفتا که «شخصیت داستان» ما با اینکه به خاطر دوندگی ها و بردن و آوردن پیام ها به اینجا و آنجا، حتا به بیت "تیموریان" و "ریش الدین ابوالمحاسن"۶، بیشتر توی چشم می زد، بازهم به شیوه اسرار آمیزی که هنوز برکسی روشن نیست، به تور "سپاهیان تیمور لنگ" نیفتاد و جان سالم به دربرد! آیا این را باید به حساب «نُخاله» گری وی گذاشت یا داستان دیگری در کار است؟ آینده به این پرسش، پاسخ خواهد داد. دست آخر، آفتاب زیر ابر نمی ماند. 

با این همه، از آن پس گرفتاری های «شخصیت داستان» ما براستی آغاز شد. از یک سو، آن اندیشمندان و گرانمایگان، از جهان هستی رخت بر بسته و از سوی دیگر، سرشت نُخاله گری در کمبود پدید آمده، فضایی برای رشد بیشتر یافت و آن شد که چون «کَلّه پز از جا برخاست، سگ بر جایش نشست»!

رفته رفته، امر بر «شخصیت داستان» ما مشتبه شد که، کسی بهتر از او توان پرنمودن جای خالی رخت بر بستگان را ندارد. اینگونه، کم کم برای خود «حق آب و گل» دست و پا کرد و «تشکیلات ویژه» خود را که پیش تر و در شرایطی دیگر، از آن خود کرده بود، این بار در شرایط کوچ اجباری، به شیوه ای دیگر گسترش داد. او براستی هیچگاه درنیافت ـ و هنوز نیز در نیافته است که آن کسانی که در «تشکیلات ویژه» خود گرد آورده بود، به شخص وی بستگی نداشته و برای پیشبرد آرمانی انسانی در آنجا گرد آمده بودند. اکنون حتا خود را یک پا نظریه پرداز نیز می داند و می اندیشد در غیاب آن اندیشه ورزان رخت بربسته، باید وظایف آنها را نیز انجام دهد و دشواری کار، همان است که بود: هنگامی که با پاهایت بیندیشی، دیگر نمی توانی نظریه پردازی کنی و همه چیز را قاطی می کنی. حتا پاهایت از تو فرمان نمی برند؛ به همدیگر گیر می کنند و زمین می خوری.

«نُخاله»، گرچه در سخن چیزی دیگر بر زبان می رانَد، ولی در کردار خود طرفدار پر و پا قرص ماکیاول است. برای او «هدف وسیله را توجیه می کند.»۷ وی برای پیشبرد کار خود، هم کتابخانه و بایگانی سازمانی را که پیش تر برایش دوندگی می کرد، در ربود و از آن ِ خود نمود و هم سرِ نزدیک ترین همکارانش که سرشان در جای دیگری بی کلاه مانده بود، کلاه گذاشت؛ از آن کلاه های گشادی که هنوز هم برخی از آنها توان برداشتن آن را از سرِ خود نیافته اند.

اگر از نعمت با سر اندیشیدن برخوردار بود، شاید تاکنون از مقام رهبری «شورا» یا «تشکیلات ویژه» خود، گامی فراتر نهاده و همه هستیِ سازمان ِ پیشین خود را نیز به یغما می برد؛ آنگاه شاید همه اعتبار معنوی تاکنون بدست آمده آن سازمان را نیز به باد می داد. ولی خدای را سپاس که: « ... خر را شناخت و شاخ نداد»!

با همه این ها، «شخصیت داستان» ما که در خرمرد رندی نیز دستی دراز دارد، همچنان خواهان «حق آب و گل» از کف رفته در سازمان پیشین خود است و در این قحط الرجال،  آرزوی رهبری آن را نیز در سر می پروراند و آنگونه که از شواهد و قرائن بر می آید، هستند نادان هایی طرفدار «حزب باد» از درون و آگاهانی چراغ به دست و کار به مزد از برون که وی را برای دستیابی به سودایی که در سر دارد، پشتیبانی می کنند. گویند:
«چو دزدی با چراغ آید             گُزیده تر برد کالا»

گرچه اکنون شاید کم و بیش «حقش» را از جاهایی دیگر می ستاند و کم تر از این بابت مانند گذشته شکایت دارد، هنوز هم دستش پیش این و آن دراز است و بابت مثنوی هفتاد منی که بر روی کاغذ می آورد، مدعی است هر خواننده ای، هرچند بینوا، باید سهم خود را  بپردازد. شاید هم برای ایز گم کردن است؛ کسی چه می داند!

در همه امری تقریبا آگاهی و حتا تخصص دارد؛ از امور "سیاسی" گرفته تا امور نظامی؛ ولی در کار «سر توی سوراخ دیگران کردن» بویژه استاد است. از حساب و کتاب کارش، نزدیک ترین دوستان و هم پالکی هایش کوچکترین آگاهی ندارند. اینجا برای همه حریمی ممنوعه بشمار می رود. با وجود آنکه شغل مشخصی ندارد، همیشه در سفر است. نوشتجاتش را که می خوانی جز پرحرفی های معمول که به آن "روزنامه نگاری" می گویند و در آنها هر چیزی از دل یک چیز دیگر بیرون می آید، چیز دیگری دستگیرت نمی شود و سر آخر هم نمی فهمی کدامیک از دل آن یکی بیرون آمده و اصلا برای چه بیرون آمده اند؟! چه می توان گفت؟ شاید به مصداق: «سنگ مفت، گنجشگ مفت»، عبارت «قلم مفت، حرف مفت» زیبنده او و نوشته هایش باشد. گوشه چشمی نیز به «عالیجناب کوسه» دارد؛ گرچه با کمرویی و کمی شرم که شاید نشانه هایی از گذشته دور است. روزی نیست که به هر بهانه یا انگیزه ای هم شده، تعریفی از محاسن۸ «عالیجناب» توی یکی از گاهنامه هایش ننویسد و خلق خدا را به پیروی از ایشان یا اعوان و انصارش دعوت نکند.

چند صباحی است که اینترنت را بکار گرفته و علاوه بر سایر مطالبی که تاکنون روزانه به خورد خلق خدا می داد، درد دل هایش را نیز که پیش تر یادش رفته یا بخت گفتنش را نداشته، به آنها افزوده است. هنگامی که این درد دل ها را که گاه به نمک سخن چینی و «سبزی پاک کنی» نیز آغشته است، می خوانی، بی اختیار  با خود می اندیشی:
چه انگیزه ای سبب شده است که هم اینک، از یاد رفته هایش را که خود نام «یادمانده ها» بر آن نهاده، به یاد آورد؟ چرا برخی از این سخنان "گرانبها" پیش تر به میان نیامده بود؟! آیا وی مدتی دراز به بیماری آلزایمر (یا به گفته مادربزرگ یکی از دوستانم «بیماری آیزنهاور») دچار بوده و اکنون از آن بیماری رهایی یافته و از یاد رفته ها و ناگفته هایش را به یاد می آورد؟ یا شاید انگیزه دیگری در کار است که تنها «از ما بهتران»۹ آن را می دانند؟!

من که هنوز سر در نیاورده ام. ولی خوشبختانه آینده در پیش است و همه چیز سرانجام روشن خواهد شد.

ب. الف. بزرگمهر                        ٧ خرداد ١٣٨٨


پی نوشت ها:
۱ ـ این کاستی و کوتاهی، تنها بر دوش او یا دیگرانی چون او نیست و شاید بخش عمده کوتاهی را باید بر دوش آن حزب ها و سازمان های سیاسی گذاشت که به هر انگیزه ای، آدم ها را پیش از آنکه چیزی بیاموزند، ابزارمندانه برای پپشبرد آماج های خود بکار می گیرند.
۲ ـ در این باره، نگارنده این نوشتار تجربه ای شخصی نیز با وی پشت سر نهاده که جای گفتگو در آن باره، اینجا نیست.
۳ ـ منظورم در اینجا بی احترامی به کسانی که ناآگاهانه به جنگ مسلحانه گروه های روشنفکری به عنوان موتور محرکه انقلاب باور داشتند و شهیدانی که جان بر سر این باور خود نهادند، نیست. یاد و خاطره آنها همواره گرامی و ارجمند است!
۴ ـ پادشاه خونریز تاتار که پس از چنگیز خان، بار دیگر بسیاری از شهرهای بزرگ ایران را به خاک و خون کشید. وی که اسلام آورده بود، بسیاری از این خونریزی ها را به نام اسلام خواهی به انجام رساند.
۵ ـ  پس از آنکه سپاهیان خونریز تیمور، شهر تسلیم شده را که کوچکترین مقاومتی از خود نشان نداده بود، به آتش کشیدند و خون مردم بیگناه را ریختند، تیمور دستور داد که کسانی را که از کشتار و ویرانی جان سالم به در برده بودند، در میدان بزرگ شهر گرد آورند. انبوه جمعیت ماتم زده و خانه و کاشانه برباد رفته در آنجا گرد آمدند. تیمور سوار بر اسب، دستور داد همه شاعران، هنرمندان، پیشه وران و کارورزان رشته های گوناگون آن دوره، از انبوه جمعیت جدا شده، به پیش گام نهند. تنی چند، با این پندار که تیمور آنها را به خدمت خواهد گرفت، از انبوه جمعیت جداشده، به پیش گام نهادند. در این هنگام، تیمور با خواندن آیه ای از قرآن و استناد به آن گفت: چون در آغاز آفرینش، نه شاعر، نه هنرمند یا صنعتگر و مانند آن داشته ایم، همه آنها در عالم وجود اضافی هستند و چون پیشتر سوگند خورده بود که خون هیچکدام از بازماندگان را پس از آن خونریزی بزرگ نریزد، دستور داد تا همه آنها را در پای دیوار بلند دژی باستانی گرد آورند و سپس دیوار را به روی آنها خراب نمایند. تیمور لنگ، اینچنین به سوگند خود وفادار ماند!!!

آنجه در این باره نوشتم به یاری حافظه ام بود که دیگر چندان مرا یاری نمی کند. چنانچه کسی متن دقیق این رویداد تاریخی یا داستان نوشته شده آن را دارد، لطفا برایم بفرستد که یادآوری تلخ بالا را بهبود بخشم. به احتمال زیاد، داستان را عبید زاکانی که همدوره تیموریان بوده، نوشته است.
۶ ـ این زبانزد را از عبید زاکانی وام گرفته ام.
۷ ـ گفته زبانزد ماکیاول سیاستمدار و فیلسوف ایتالیایی سده های پانزده و شانزده ترسایی
۸ ـ واژه «محاسن» از ریشه عربی (جمع حُسن) در زبان پارسی به دو معنی بکار می رود: «خوبی ها» و «ریش». تعبیر و تفسیر آن با شما!
۹ ـ تعبیر و تفسیر آن بازهم با شما!


۱۳۹۰ بهمن ۶, پنجشنبه

کودتایی دیگر، زمینه ساز جنگ داخلی ! ـ بازانتشار


حاکمیت تبهکار جمهوری اسلامی، وضعیت اسفناکی در همه زمینه ها پدید آورده است. بُن بست اقتصادی ـ اجتماعی هرچه بیشتر تنگ می شود و تنش ِ سیاسی درون و پیرامون کشور ما هرچه بیشتر بالا می گیرد. پایگاه اجتماعی حاکمیت در میان توده های مردم تنگ تر می شود و همزمان گام های بزرگتری برای برقراری پیوند های تازه و استوار با امپریالیست های اروپایی و ایالات متحده برداشته می شود. همه هستی کشور و بنیادهای اقتصادی آن به حراج گذاشته شده، حقوق توده های مردم ، از کارگران تا دهگانان و روشنفکران زحمتکش، پایمال می شود. دشمنی میان خلق های ایران زمین، بویژه میان کُردها و پارس ها که پیشینه سده ها و هزاره ها همزیستی مسالمت آمیز با یکدیگر داشته، در کنار هم برای پایداری ایران رزمیده اند، دامن زده می شود. کوشندگان حقوق سندیکایی و مدنی و نیز کوشندگان صلح و همزیستی مسالمت آمیز با بی رحمی هرچه بیشتر سرکوب می شوند. خرافات دینی و مذهبی هرچه بیشتر پرورده و گسترده می شوند و زمینه برای برادرکشی، جنگ میان خلق ها و فروپاشی سرزمین باستانی ایران از هرباره فراهم می آید.

دست تبهکار نیروهایی که به یاری امپریالیست ها در یورش به یوگسلاوی، عراق و افغانستان شتافت، این بار به یاری این نیروها برای نابودی سرزمین ایران برخاسته است. اسلام آمریکایی ـ طالبانی، حجتیه، گروه های وابسته به «اخوان المسلمین»، واپسگرایان وابسته به انگلیس همراه با نولیبرال های "اصلاح طلب" و "نو اندیش" سرمایه داری درون و پیرامون ایران، هر یک به شیوه ای، ولی در مجموع هماهنگ و سازمان یافته، به پیشبرد سیاست ضد ملی و فروپاشی سرزمین ایران یاری می رسانند. 

بالاگرفتن موج نارضایتی و ناآرامی هایی که به مناسبت های گوناگون رُخ می نماید، هراس مرگبار حاکمیت تبهکار و بی پشتوانگی آن هم از سوی توده های مردم و هم از سوی نیروهای امپریالیستی که تضمین کافی به آنها نداده و نمی دهند، زمینه های سرنگونی آن را ازهرباره و در آینده نزدیک پدید آورده اند. نبود سازمان های صنفی ـ سیاسی استوار کارگری و دیگر زحمتکشان دست ورز و اندیشه ورز که همواره سرکوب شده اند و می شوند، سستی و بی مایگی سازمان های چپی که بطور عمده در بیرون ایران تمرکز داشته و از کمترین پیوندهای ضروری با طبقه کارگر و زحمتکشان برخوردارند و برخی انگیزه ها و عوامل دیگر، زمینه های کودتای انگلیسی ـ امریکایی را از هرباره فراهم نموده است. چنین کودتایی حتا در صورت ناکامی نیز می تواند پیش زمینه ای برای آغاز و گسترش جنگ برادرکشی میان خلق های ایران  ـ به عنوان یکی از گزینه ها  ـ و دخالت نظامی نیروهای امپریالیستی در کشور ما باشد. نیروی اقتصادی سترگ بورژوازی لیبرال ایران که با همه تبلیغات سازمان یافته برضد بخش دولتی و تمرکز سرمایه در این بخش، از توانی ده ها برابر بیش از «بخش دولتی اقتصاد» در ایران برخوردار است، پشتوانه ای بزرگ برای بستر سازی، بسیج نیرو، پشتیبانی و همیاری چنین کودتایی است. هم اکنون زمینه چینی چنین کودتایی با همه نیرو و با پشتوانه سازمانی ـ تبلیغاتی و جاسوسی امپریالیست ها در میهن ما در جریان است.

در پهنه جهانی، سمتگیری های سیاسی حاکمیت مافیایی روسیه که به دنبال تحولات درونی و قطب بندی هرچه بیشتر نیروها در این کشور، هرچه بیشتر به آغوش امپریالیست ها پناه برده و می برد، کاهش نقش بازدارنده این کشور را در برابر سیاست های امپریالیستی برضد کشورمان به همراه داشته، به پیشبرد سیاست گستاخانه تر امپریالیست ها، بویژه امپریالیست های ایالات متحده، یاری می رساند. دگرگونی های نو در سیاست خارجی روسیه، کفه ترازو را به سود سیاست های تبهکارانه امپریالیستی سنگین تر نموده است.

افزایش موج خشونت، دستگیری ها، به زندان افکندن ها و به دارآویختن ها در سیاست داخلی از یکسو و ناکامی های بزرگ سیاست خارجی، مانند صدور قطعنامه «شورای امنیت» بر علیه ایران و رد شدن درخواست عضویت در پیمان بسیار مهم و حیاتی «شانگهای» در سرنوشت آینده میهن مان، از سوی دیگر، شرایط خطرناک و ناپایداری برای میهن مان به ارمغان آورده است. ناکارآمدی و پیگیری سیاستی ضدملی از سوی رژیم ایران بربادده جمهوری اسلامی، مسوولیت هرچه سنگین تری بر دوش همه نیروهای پیشرفت خواه و بویژه نیروهای چپ می نهد. سازماندهی طبقه کارگر و سایر زحمتکشان در سازمانهای صنفی ـ سیاسی خود و نیز افزایش نقش و توانمندی شوراهای شهر و روستا در بدست گرفتن هرچه بیشتر روندهای اقتصادی و سیاسی جامعه، بار سنگین تری بر دوش این نیروها نهاده و می نهد. درکنار آن ـ و نه جدا از آن ـ آفرینش جبهه ای دربرگیرنده همه نیروهای طرفدار عدالت اجتماعی به سود طبقه کارگر و همه زحمتکشان دست ورز و اندیشه ورز، دربرگیرنده نیروهای آزادیخواه و خواهان «دمکراسی خلقی»، هر روز و بیش از پیش اهمیت بیشتری می یابد.

در زمینه چند و چون جبهه نیروهای پیشرفتخواه و مبارزه برای آماج یاد شده در بالا، توجه به  ناپایداری نیروهای بورژوا ـ دمکرات و آزادیخواهان میانه رو  از سوی نیروهای چپ، از اهمیتی دوچندان برخوردار است. در شرایط اقتصادی ـ اجتماعی میهن ما و جهان که گفتگو درباره آن بیرون از چارچوب این نوشتار است، نیروهای بورژوا ـ دمکرات و آزادیخواهان میانه رو، گرایش بیشتری به سوی همدستی با نیروهای سرمایه امپریالیستی در همه پهنه ها از خود نشان داده و می دهند. از همه بدتر و نادرست تر، پذیرش نقش رهبری چنین نیروهای ناپایدار و دنباله روی از آنها زیر چتر آزادیخواهی و دمکراسی، آنهم بویژه در شرایطی است که خواست ها و شعارهای توده های مردم بسی فراتر از خواسته و نیازهای این نیروهاست. به این جنبه از جُستار، بویژه در شرایط کنونی، باید با هوشیاری بیشتری نگریست و پا در جای پای این نیروها نگذاشت. شرکت و همیاری این نیروها در جبهه یاد شده در بالا تنها در شرایطی مجاز و پذیرفتنی است که نیروهای راستین چپ توانسته باشند نقش رهبری جبهه را بدست گیرند.

ب. الف. بزرگمهر               بیست و سوم خرداد ماه هزار و سیصد و هشتاد و نه


۱۳۹۰ بهمن ۴, سه‌شنبه

دینداران راستین آنها بودند!

حسینعلی منتظری و محمود طالقانی 




نکته هایی آموزنده از زبان باقر مومنی!

این حکایت یاد گیر ای تیزهوش
صورتش بگذار و معنی را نیوش
مولوی

تحریم اقتصادی ایران، اقدامی غیرقانونی و جنایت علیه بشریت است!


بیانیه زیر با ای ـ میل به دستم رسیده است و از دید من، میان حزب ها و سازمان های سیاسی ایران پاسخگویانه (مسوولانه) ترین بیانیه ای است که تاکنون پیرامون دشواری های کنونی میهن مان، منتشر شده است!

ب. الف. بزرگمهر      چهارم بهمن ماه ١٣٩٠

|||||||||||||||||

بیانیه حزب کار ایران(توفان)
پیرامون تحریمهای غیر قانونی علیه ایران که یک اقدام جنایتکارانه ضد بشری و جنگ افروزانه است

روز دوشنبه ٢٣/١/٢٠١٢ وزرای خارجه اتحادیه امپریالیستی اروپا در بروکسل، تصمیم گرفتند محاصره اقتصادی ایران را با تحریم بانک مرکزی ایران و مسدود کردن داراییهای مردم میهن ما گسترش دهند. از اول ماه ژوییه این تحریمها با جلوگیری از واردات نفت ایران به اروپا تکمیل می گردد تا کمر اقتصاد  ایران را بشکند.

تحریم اقتصادی ایران و گرسنگی دادن به مردم میهن ما یک اقدام غیر قانونی و جنایت علیه بشریت است.

امپریالیستها می خواهند با ایجاد یک عراق و نوار غزه دوم، نیت شوم، غارتگرانه و سلطه جویانه خویش را به ایران و به همه ممالک "مزاحم" تحمیل کنند. مجازات ایران باید درسی برای همه ممالک غیر متعهد و تمام کسانی باشد که به امپریالیستها مسلوب الاراده، تمکین نمی کنند

اگر در گذشته این جنایتهای ضد بشری را با قطعنامه های غیرقانونی شورای امنیت توجیه می کردند، در مورد تحریمهای اخیر حتی مجوز شورای امنیت سازمان ملل نیز وجود ندارد و دسیسه مشتی غارتگر جهانی بر ضد یک کشور عضو سازمان ملل متحد و عملا ضد منشور ملل متحد است. تحریمهای اروپا و آمریکا فاقد هرگونه مبنای حقوقی بین المللی است. امپریالیست آمریکا تصمیم کنگره آمریکا را به همه ممالک جهان تحمیل می کند و قانون خودش را قانون جهان جا می زند. همین اقدام غیرقانونی و زورگویانه نشانه ماهیت عمیق استیلاگرانه، زورگویانه و مستبدانه  امپریالیسم آمریکاست.

در حالیکه وزیر امور خارجه روسیه آقای «سرگی لاوروف»، «اقدامات یکجانبه را بی فایده دانست» و اضافه کرد که دلیلی ندارد بیش از تصمیمات مشترک در شورای امنیت سازمان ملل، اقدامات دیگری نیز انجام پذیرد؛ معاون وزیر امور خارجه دولت تجاوزگر و نژادپرست اسراییل، آقای «دانی آیالون» در یک مصاحبه مطبوعاتی در رادیو اسراییل مدعی شد:
«این تحریمها خطر جنگ را کاهش داده است». خانم «کاترین اشتون»، مسوول امور خارجی اتحادیه اروپا و آقای «کارل بیلت»، وزیر امور خارجه سوئد، بعد از اینکه به تصمیمات جنگ افروزانه و تهدید آمیز خویش پایان دادند، مدعی شدند که اساس کار ما توسل به دیپلماسی و مذاکره است!

دروغ های امپریالیست ها در مورد حق قانونی و مسلم ایران در غنی سازی اورانیوم که انحصار کنسرنها درتولید انرژی هسته ای را درهم می شکند، بسیار روشن است. آنها مرتب در یک جنگ روانی فریبکارانه، از بمب اتمی موهومی ایران که کوچکترین مدرک و سندی پیرامون موجودیت آن  تا کنون ارائه نداده اند، سخن می رانند. «گیدو وستروله»، وزیر امور خارجه آلمان با بی شرمی مدعی می شود:
«ما نمی توانیم بپذیریم که ایران به بمب اتمی دست پیدا کند» این «تنها یک مساله امنیتی برای منطقه نیست که امنیت همه دنیا را برهم می زند». توجه کنید! بمب اتمی موهومی ایران، امنیت همه دنیا را برهم می زند؛ ولی صدها بمب اتمی مخفی و علنی اسراییل متجاوز و اشغالگر و یا امپریالیستهای آمریکا، انگلستان و فرانسه، خطری برای امنیت جهانی نیستند. معلوم می شود بمب اتمی هم خیر و شر دارد. استدلالات نمایندگان امپریالیستها در پشت بلندگوهای تبلیغاتی، سبعانه و مملو از تهدید، نفرت و خون است.

تاریخِ تجاربِ تحریمهای اقتصادی تا کنون، نشان داده است که در درجه اول، مردم عادی کشور مورد غضب را قربانی خود می کند. از هم اکنون گرانی در ایران بیداد می کند و کمبود ابزار درمانی پزشکی و دارو در بازار ایران مشهود است. بیماران قلبی بشدت از این کمبودها رنج می برند و به آنها می گویند که این ابزار به عنوان کالاهای دو منظوره در اثر فشار غیر قانونی آمریکا به شرکتهای تولید کننده و تحویل دهنده به ایران صادر نمی شود. مرگ میلیونها ایرانی برای اوباما و همدستان ایرانی تبارش که آرزوی آمدن وی را به ایران دارند، بی اهمیت است. این اقدامات امپریالیست ها، دست جمهوری اسلامی را در سرکوب مبارزان ضد امپریالیست و دموکرات باز می گذارد و به ضرر رشد مبارزه انقلابی مردم میهن ماست. این حساب امپریالیستها که مردم ایران در اثر گرسنگی و فقر و فلاکت به شورش دست زده و سرسپردگان امپریالیست آمریکا را در ایران بر سر کار می آورند، حسابگری ناشیانه ای است که هنوز نفهمیده اند مردم ایران به ذلت سرسپردگی بیگانه تن در نخواهند داد. مردم ایران جز احساس نفرت نسبت به ایرانیان خودفروخته، جاسوس و تروریست احساس دیگری ندارند.

از این گذشته باید روشن کرد که مساله امپریالیستها در ایران هرگز نابودی افسانه بمب اتمی موهومی ایران نیست. ایران کلید منطقه و گرهگاه تضادهای جهان است. کنترل بر ایران، کنترل بر یک منطقه مهم راهبردی در جغرافیای سیاسی جهان بوده و غارت منابع بزرگ انرژی را برای ده ها سال آینده برای امپریالیست آمریکا تامین می کند. تنگه هرمز، شیر نفت جهان است که آنوقت با اراده امپریالیست آمریکا باز و بسته می شود. حضور آمریکا و سایر امپریالیستها در منطقه، خطری برای امنیت جهان است و امنیت مردم منطقه را تهدید می کند. مساله بمب اتمی موهومی ایران، تنها یک دروغ توجیهی برای تسلط بر منطقه است و سازش جمهوری اسلامی با امپریالیست ها از ماهیت اهداف اشغالگرانه و تجاوزکارانه آنها هرگز نخواهد کاست.

حزب کار ایران (توفان)، تحریم های جنایتکارانه اقتصادی علیه ایران را بر ضد مردم ایران، یک کشتار ضد بشری ارزیابی می کند و مسوولیت مستقیم فجایعی که در ایران بروز خواهد کرد را به گردن امپریالیستها و در راسشان امپریالیسم آمریکا می گذارد. حزب ما این اقدامات را قویا جنگ افروزانه، ضد بشری و غیر قانونی دانسته، آنها را محکوم می کند.

حزب ما بر این نظر است که هر ایرانی میهن پرست و بشر دوستی باید بر ضد این تحریمها و جنگ افروزی امپریالیستها بپا خیزد و این اقدامات را بطور روشن با خط کشی با دشمنان مردم ایران و منطقه محکوم کند.

رژیم جمهوری اسلامی یک رژیم ارتجاعی سرمایه داری و مافیایی است که مورد نفرت اکثریت مردم ایران قرار دارد؛ ولی سرنگونی این رژیم فاسد و جنایتکار وظیفه مردم ایران است و نه قوای متجاوز بیگانه که تنها و تنها منافع غارتگرانه خویش را در نظر داشته و با هدف مستعمره کردن ایران به کشور ما حمله خواهد کرد. امپریالیستها هرگز حامی آزادی و دموکراسی و حقوق بشر نبوده اند. ریاکاری بر پیشانی آنها نوشته است.

حزب کار ایران (توفان)                     ٢٣/١/٢٠١٢

این بیانیه در برخی جاها بویژه در نشانه گذاری ها از سوی اینجانب ویرایش شده است.     ب. الف. بزرگمهر

۱۳۹۰ بهمن ۳, دوشنبه

کنترل شهر «بنی ولید» لیبی به دست هواداران قذافی افتاد!


گزارش‌ها از شهر «بنی ولید» در لیبی حاکی از آن است که هواداران «معمر قذافی»، رهبر پیشین لیبی با شبه نظامیان وفادار به شورای انتقالی حاکم بر این کشور درگیر شده اند.

حداقل چهار نفر در این درگیری ها کشته شده اند.

یک مقام محلی به خبرگزاری فرانسه گفته است که هواداران سرهنگ قذافی، کنترل این شهر را در دست گرفته اند.

ساکنان شهر می گویند درگیری ها زمانی آغاز شد که به دنبال بازداشت یکی از هواداران «معمر قذافی»، یاران او به یکی از ساختمان های دولتی حمله کردند.

سخنگوی شورای محلی «بنی ولید» هم گفته است که نزدیک به ١٠٠ تا ١۵٠ فرد مسلح به سلاح های سنگین دست به این حمله زدند.

نیروهای کمکی شورای انتقالی از پایتخت به شهر «بنی ولید» اعزام شده اند.

شهر «بنی ولید» یکی از آخرین پایگاه های هواداران سرهنگ «معمر قذافی» بود که سقوط کرد.

سرهنگ قذافی اکتبر سال پیش در شهر سرت به اسارت مخالفانش درآمد و سپس کشته شد.

تنش ها اخیرا در لیبی افزایش یافته و طی هفته های اخیر درگیری هایی میان گروه هایی که مشترکا علیه حکومت سرهنگ قذافی جنگیده بودند، روی داده است.

دولت انتقالی شدیدا تلاش می کند که گروه های مسلح را کنترل کند.

بسیاری از این گروه ها از تحویل سلاح هایشان خودداری می کنند و می گویند به حاکمان جدید این کشور اطمینانی ندارند.

برگرفته از «بی بی سی»


کله مربعی ها

کاری از مانا نیستانی





بیم و امید

با ویرایشی نو از سراینده

شبی خفاش گون با پنجه‌های خون فشانش
بسته ره بر من.

نه بر چهر سپهر تیره فامش اختری پیدا
نه دلمرده چراغی بر نشیب پرتگاهش گاه سوسوزن.

صدای بال بالی نه
ز بوف آشیان گم کرده حتی گاه آهی نه.

در این ماتم سرای سرد و بی‌تسکین
که رویایش، به کابوسی ست ماننده،
زمان آوای غم دارد
دلی صد پاره از تیغ ستم دارد
به هر در می زند
اندر پی مهری که کم دارد
نمی یابد ولی
جز زخمه ای که از الم دارد.

زمین نازا ست و
از رنج نازایی
هزاران لکه‌ ی غم
بر جگر دارد.

ولی از درد آبستن
به خود چون مار می پیچد،
و با دلکاسه یی از لخته‌ها ی خون
ز سوز کوره ی بیداد می سوزد.

گهی
پردرد می گرید،
گهی
دلسرد می خندد؛

دلش از اختران سوخته بی گاه،
خونین است
               
نگاه ماه گونش
بر مدار درد
              می گردد

رخش،
از رنگ و
‌آژنگ هزاران درد آکنده
ست

تن پائیزی اش
چون بید لرزنده
ست

به چنگ باد غارتگر
چو حیران زائری
سرگشته و بی خویش
                        می موید!

به هر ره می رود
دشواری کوه وکمر دارد،

شب از کین 
بهر آزارش
هزاران چاه و چاله در گذر دارد

ولی با این همه،  در چنگ بوم شب   
فروغ ِصبحگاهی زیر پر دارد ...


به روی شاخه‌ای خشکیده و بی‌بر
نشسته مرغ جادوگر
و می خواند به هر دم سِحر پر افسون
برای کاروان‌های به ره مانده
که درپیچ وخم سخت کمرگاهان
به چه مانده.

چه رویایی ست افسونگر !
که حلقه می زند بر در!
از این خواب گران برخاستن خواهی؟!
به اوج قله‌ها ره یافتن خواهی؟!

در این وادی
چه می جویی؟!
نمی یابی مگر
آنی که می پویی؟

چرا گه از نبودِ داد می مویی؟
و گاه از زخمه ی بیداد
می گویی؟
دمی از بردگان در قفس آزاد می گویی؟

چه داری توشه
اندر کوله بار خویش؟
چه راهی داری اندر پیش؟

بهشتی
که
تو بر پا داشتی
با خون دل دیروز،
چه شد از ابر و بارانی
                        فرو پاشید؟

بگو!
آخرچه شد
آن قله‌های افتخار تو؟
شکوه جاودانی بهار تو؟

ندای هُد هُدت
چون شد؟
چرا بانگی نیامد
دیگر از چاوش سرای تو؟
نسیمی
از بهشت وعده‌های تو؟

ز سیمرغ ات نشانی مانده آیا بر بلند کوه
به غیر از گرته ی دیرینه ای که
                                     مانده از اندوه؟

بگو یارا !
بگو از رستم مردم تبارت نیز!
ز گُرد بی‌مثالت نیز!

بگو از سم اسبانش
که می کوبید و
ره می برد
بر هفت خوانِ دوران ها
کنون مانده غباری از امید آیا
بروی سنگفرش سرخ میدان ها؟

و یا از پافتاده ،
خسته و مانده ،
جدا از ریشه
در قحطابِ شورستانِ زندان ها؟

گرش
آمد به سر این
زان نبود آخر
به هر راهی که می رفت
                            بر خطا می رفت؟

بگو ‌ای شب پرِ مغمو م!
تو که بال و پر دریائی ات
از یأس یخ بسته،
دل دریایی ات
از لرزه ی گنداب‌ها خسته،

تو با این خستگی ،
- پر بستگی-
با بال بالِ سربی و سنگین
چگونه می توانی پر زنی آزاد؟
چگونه پر کشی برقله‌های باز؟
چگونه برکَنی قندیل‌ها را
از دهانِ صخره‌های هار؟

چگونه خواهی از زنجیرِ شب رستن؟
رهیدن از زمستان‌های این سان سرد و طولانی
و پیوستن به تابستانه‌های گرم و نورانی
بوَد کار توای در وهم خود،
                                 یک عمر زندانی؟!

بهشتی که تو می جویی
مگر آن نیست کاندر چنگ خود داری ؟
جهان این است و
                   راهت این !
نباشد چاره ای
جز سازش و
                تمکین !

***                  

در آن سوتر
میان بیشه ی انبوه
در آن جایی که از هر سوی، رگبار خطر خیزد
فراهم آمده خیلی ز مرغان دگر اندیش
به سر شوری و در دل موجی از غوغا
که در سر
گویی آهنگی و فرهنگی دگر دارند
و کجتابی شب را هیچ طوری برنمی تابند.

و در هر چاهساری
شب چراغی بر فراز راه می گیرند،
که تا آسان شود
تشخیصِ راه از چاه،
برای رهروانی که
به تاریکی شب
پا می نهند در راه.

به کار داوری
هرگز نمی گیرند چون "معیار "
توهم‌های دانش گونه فرهنگ غالب را
ولی گرد آورند
از جان و دل ازبهر به دیدن
نهال رسته بر کوه تجارب را.

نشسته بر سمند صبح
بسی
دورند زین پندار چرکین و شرآلوده
که انگارند مردم را
                      چون مهره
که آسان می توانشان داد بازی ،
هر کجا،
یا بردشان در کام قربانگاه!

بسان پایه و پله
نمی دارند مردم را به زیرپا
برای بر شدن بر قله‌های نام.

نمی چینند صد گونه دسیسه،
یا هزاران حیله و ترفند،
به پا دارند تا درکار، دیگر بار
بساط کهنه و پرکین استثمار!

گمانه می زنند
با دانش و تدبیر خود
درچرخش هر راه،
هوا چون است،
فردا
در بهاران ِ امید ما؟

مهیا می کنند شب گیری امواج را ،‌
در تنگه‌های خیزش دریا.

‌و در پهنای گیتی
ساده و خاکی
گرفته ریشه از پاکی
نمی جویند هرگز ‌بهر خود
چیزی فزون تر، ز آن
که می خواهند بهر توده ی مردم.

و در انبوهه ی دودِ دروغِ آسمان گیری
که بسته راه بر چشمان
به نیروی تلاشی ریشه در دانش
به شوق و ذوق می کاوند
الماس حقیقت را،
‌بدین سان
می زنند نقبی
به ناپیدا بهشت دلکش ‌فردا.

فراخوانان طغیانند
اینان
در شب تیره
وهمراهان و همگامان توفانی
که پنهان مانده اینک
در دل دریا.

و با علم به دشواری
به شب پرشور می خوانند:

”جهان تیره ست و
شب سنگین و
بی چهره،
در این دهشت سرا
هرگز نخواهد رُست بر شاخی
گلی زیبا و بایسته
مگر آنی که از شور درون
پوینده و رویاست،

چو آن موجی که
در دریا،
              توفنده!
چو آن رنجی که
                   زاینده !
چو آن دستی که
                   سازنده !
چو آن روحی که
                   کاونده !
چو آن دادی که
                  بر بیداد
                              تازنده!
چو آن عشقی که
                    دارد
                        
رنگ آینده ! “
برزین آذرمهر      ١٢ نوامبر ٢٠١١



۱۳۹۰ بهمن ۲, یکشنبه

کار سازنده بجای هیاهوی بیجا!


ای ـ میلی با درونمایه ای پرهیاهو و به شکلی شلخته به دستم رسیده است. به ناچار آن را کمی ویرایش کردم تا بهتر خوانده شود:
«رقاصه ای در مسلخِ "چریکهای" بی سلاح!
بالاخره ”ص. ر.“ بعد ازچند عملیاتِ تروریستی (ترورِشخصیت)، موفق شد برای درجِ هرزنامه اش زیرعنوان (پاشنه آشیل"بزرگان ضد جنگ استکبارجهانی" در حاشیه پاسخ های ”الف. شین“ به سئوالات من) از ”ن. ث“ مدیرِ بی کفایت و انتقاد ناپذیرِ سایت "ریشه ها" مجوز دریافت کند.

توضیح اینکه سایت"ریشه ها" وابسته به چریکهای بی سلاح درخارج ازکشور است.

”ص. ر.“ درآن هرزنامه رفیق ”الف. شین“ را متهم به همکاری با حزب توده کرده است.

مشکل اساسی دربینش"چریکها" این است که برای درست جلوه دادن هرزنامه ی ”ص. ر.“، اول اتهامِ ناروای توده ای بودن به رفیق ”الف. شین“ را برجسته کرده و بعد که آن اتهامِ ناروا، فرض مسلم دانسته شد، بنابراین بقیه ی هرزنامه رقاصه مسلخ هم خود بخود درست جلوه خواهد کرد. شرمتان باد. همان بهترکه رفیقِ جانباخته بهروز دهقانی زنده نیست؛ تا این وقاحت و بی شرافتی را به چشم ببیند.
”ج. م.“  دی ماه سال ١٣٩٠

با شما جوانان درداخل کشور،مجموعه زیر را مرورمی کنیم.

صدای آزادیخواهان را نمی توان با تهمت های نا روا خاموش کرد.»

ای ـ میل سپس با عنوان برجسته به رنگ های سبز و سرخ، چنین ادامه می یابد:
«حزب توده؛ این عصاره بی شرافتی

حزب توده در جنبش بزرگ اعتراضی کنونی، با گستاخی روزافزونی علیه رشد مبارزات مردم ایران، عمل میکند.

اکثریت عناصر مبارز در خارج و داخل، در برابر ویرانگریِ این زشت ترین پدیده سیاسی ٣ دهه اخیر ایران، سکوت کرده، این جریان جنایتکار دهه ٦٠ را، عملأ به ادامه سیاستهای گذشته خود تشویق میکنند.

این است نکبت و لجن زاری بنام حزب توده ایران، حزب طراز نوین طبقه کارگر ایران!؟

نوشته ی ”الف. ت. د.“»  (نام ها را دانسته، دم بریده نوشته ام.  ب. الف. بزرگمهر)

کنجکاو می شوم که این همه هیاهو بر سر چیست که از روح «رفیقِ جانباخته بهروز دهقانی» نیز در آن یاری خواسته شده است. به آن تارنوشت، سری می زنم و پیش از خواندن جُستار، کمی آن را بررسی می کنم. تارنوشت بیمایه و پوچی به نظرم می رسد. سپس به جُستار نگاهی می اندازم؛ گرچه پیشاپیش می دانم که جز یاوه گویی و ناسزا چیزی بیش تر دربر نخواهد داشت.

کمی این پا آن پا می کنم که آیا چیزی برایشان بنویسم یا نه و سرانجام پاسخ زیر را با ای ـ میل برایشان می فرستم؛ با این امید که در میانشان رفقای «چپ رو»یی هست که به بنیاد جُستار نوشته ام باریک شوند و بجای «توده ای ستیزی» دست به انتقاد درست و سازنده بزنند. می دانم که دشواری و نارسایی بزرگ در دوره ی بیست و چند ساله ی کنونی نیز درست همانجاست؛ خوب می دانم که هنوز هم پس از این همه رویدادهای هشدار دهنده و پشتک وارو زدن های ناچار برای برابرسازی سیاستی که سال هاست «قطب» راهنمای خود را از دست داده، باز همچنان رگه هایی آشکار و برجسته از سازشکاری و دنباله روی از نولیبرالیسم در تار و پود سیاست آن دیده می شود.

خوب می دانم که سرهم بندی کردن عبارتی چون:  
«... حقیقت اینست که، برخورد مستقیم نظامی بین آمریکا و متحدان آن با رژیم ولایت فقیه، برای هردو طرف به مثابه گذر به مرحله یی جدید و بسیار خطرناکی است که می‌تواند عواقب فاجعه باری برای کل منطقه به همراه داشته باشد.»*، بازگویی ادعاهای دوستی امپریالیست ها با مردم ایران به زبانی دیگر را دربر داشته و در آن نقش خود و نیز توده های مردم میهن مان، نادیده گرفته شده است.

خوب می دانم که بر زبان راندن عبارتی چون:
«لحن تهدید آمیز سخنرانی‌های فرماندهان سپاه در هفته های اخیر، مانور گسترده نیروی دریایی سپاه و تهدیدهای سران رژیم در زمینه بستن تنگه هرمز، را نمی‌توان سیاستی جز بازی با آتش و دادن بهانه به دست کشورهای امپریالیستی برای مداخله گسترده در امور کشور ما ارزیابی کرد.» ** تا چه اندازه بی پاسخگویی و بازگویی توتی وار تبلیغات رسانه های امپریالیستی را دربر دارد.

نیک می دانم که با این همه سردرگمی و نارسایی، پذیرفتن و از آنِ خود نمودن گهگاه و بیش تر کج و کوله ی بخشی از یادآوری ها و هشدارهای کمونیست های راستین و آگاه، ادعای اینکه:
«ما در سال‌های اخیر بارها اشاره کرده‌ایم و سیر حوادث صحت ارزیابی ما را تأیید کرده است ...»*** تا چه اندازه ناهمخوان با واقعیت است.

ب. الف. بزرگمهر      سوم بهمن ١٣٩٠

* «نامه مردم»، شماره ٨٨٦،  ٢٦  دی ماه ١٣٩٠
** همانجا
*** همانجا

|||||||||||||||||||||||||||||||||

پاسخ به دوستان چپ رو!

دوست یا رفیق گرامی!

من به نشانی اینترنتی داده شده، نگاهی گذرا انداخته، برخی بخش های نوشته ی «الف.ت. د.» را خواندم. با شگفتی هرچه تمام تر دیدم که بیشتر موردهای آن نوشته که زمینه ای برای ناسزاگویی به کهن ترین، جا افتاده ترین و تاثیرگذارترین حزب سیاسی ایران: حزب توده ی ایران، قرار گرفته، برگرفته از یکی دو گاهنامه ای است که یکی از آنها به «ضد توده ای» بودن آوازه دارد: گاهنامه ی دوقلوی «پیک نت ـ راه توده». آن یکی (پیک ایران) را بخوبی نمی شناسم؛ ولی به هر رو، ارگان رسمی «حزب توده ایران»، «نامه مردم» (tudehpartyiran.org) است و چنانچه کسی نقد یا مانند این مورد از دید من بسیار مشکوک، ناسزایی بخواهد نثار این حزب نماید، باید چیزهای منتشر شده در ارگان رسمی آن را مد نظر قرار دهد. این ها را کسی به شما می گوید که خود انتقادات مشخصی به این جریان عمده ی کمونیستی در ایران دارد؛ ولی در اظهارنظر درباره ی عملکرد این یا آن آدم یا جریان سیاسی، جانب حق و راستی را نگه می دارد.

موضعگیری نوشته ی «الف.ت. د.» تنها دو گزینه ی دستِ بالا یا دستِ پایین را به نمایش می گذارد:
ـ یا با آدمی نادان روبرویی؛
ـ یا با آدمی مشکوک و کسی که در دورانی اینچنین که مجموعه چپ ایران با همه ی گوناگونی آن نیاز به نزدیکی و سازماندهی جبهه ای مشترک دارد، کوشش در آشوب به پا نمودن و آب را گل آلود کردن دارد.

گمان من بیش تر این دومی است. به عنوان عضو کوچکی از خانواده ی چپ ایران به همه ی چنین دوستان تندرو و بی انصافی که حتا در نمی یابند بخش عمده ای از آگاهی های پدران و مادرانشان و نیز نسل کنونی یعنی خود آنها از «حزب توده ایران» سرچشمه گرفته، سپارش می کنم پیش از هر چیز کوشش نمایند تا مانند آن حزب، برنامه ی مشخصی که نشاندهنده ی جهان بینی و راه و روش سیاسی شان باشد، تدوین نمایند. آنگاه تازه هنوز نخستین گام را برداشته اند که باید با گام های دیگر پیگیری شود.

«حزب توده ایران» با همه ی خونی که از آن رفته و با همه ی نارسایی ها و سستی هایی که در دو دهه ی گذشته، گریبانش را گرفته است، همچنان حزب «ارانی»، «روزبه»ها، «سیامک»ها، «حجری»ها، «سیمین مدرس»ها و «هاتفی» هاست. فراموش نکنید که هر تفی که پرتاب می کنید، بر روی صورت خودتان فرود خواهد آمد!

به عملکردها بنگرید! آیا چیزی سنجش پذیر با آن کار سترگ توده ای که «حزب توده ایران» در میهن مان به انجام رسانده، در خود می بینید؟ می پندارم که آدم های راست پندار و راست کردار اینگونه گروهک های پرهیاهو از خود شرمنده خواهند شد.

با مهر    ب. الف. بزرگمهر 

پی نوشت:
اطلاعیه «دبیرخانه کمیته مرکزی حزب توده ایران»
اخیراً موضع گیری‌های متنوع و نظرات گوناگونی از طرف اشخاص و شخصیت‌های مختلف به نام هواداران حزب توده ایران منتشر و تبلیغ می‌شود که گهگاه به شدت مغایر سیاست‌های رسمی حزب توده ایران است.

حزب توده ایران بار دیگر مؤکداً اعلام می‌کند طرح نظرات و موضع گیری‌های سیاسی حزب همچنان در ارگان مرکزی آن ”نامه مردم“، پایگاه اینترنتی حزب و یا توسط نمایندگان رسمی حزب سندیت داشته و دارد. حزب توده ایران در قبال سایر موضع گیری‌های خارج از چارچوب رسمی اعلام شده هیچ گونه مسئولیتی نداشته و ندارد.

«دبیرخانه کمیته مرکزی حزب توده ایران»             ٢٦ دی ماه ١٣٩٠



برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!