«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۰ فروردین ۱۱, پنجشنبه

تو رَز نئی اى غافل نادان ...


زان پيش كه بر سرت شبيخون آرند
فرماى بُتا تا مى گلگون آرند 
تو رز* نئی اى غافل نادان كه تو را
در خاك نهند و باز بيرون آرند

خیام نیشابوری

* رَز، تاک، بوته یا درختِ انگور را گویند. 
امروز که به دنبال این سروده در اینترنت می گشتم، دیدم که بسیاری از تارنوشت ها واژه ی «زَر» به معنای طلا و پول را بجای «رَز» (تاک، درختچه انگور) درست پنداشته و نوشته اند. ریاضیدان و سروده سرای بزرگ ما، خیام واژه «رَز» را بکار برده است و انگیزه وی نیز از به کار بردن این تمثیل زیبا آشکار است. شاخه های بوته یا درختچه انگور را اگر در خاک فرو کنید، ریشه می دهند. در تاکستان ها می توان بخوبی دید که چگونه بوته ها به همین شیوه رشد و گسترش یافته اند.
کاربرد واژه ی «زَر» در این سروده نادرست است و سروده را از معنای زیبای آن تهی می کند.
ب. الف. بزرگمهر





چه کسی از وزن‌کشی سياسی می‌ترسد؟


یک یادداشت کوتاه پیرامون این نوشتار

نوشتار زیر با عنوان «چه کسی از وزن‌کشی سياسی می‌ترسد؟» را در یکی از تارنگاشت ها، نوشتاری رویهمرفته زیرکانه، پخته و از جنبه هایی روشنگر یافتم. این همه به معنای آن نیست که آقای اسماعیل نوری علا، نویسنده ی آن و مرا در یک جبهه انگاشت یا از آن بدتر هر دو را با هم در یک جوال انداخت و چماقکوب نمود! من که با یک چماق، چان به جان آفرین می سپارم؛ ولی حیف است آن چهره ی خندان و سر زیبای درخشان به چماق گرفتار آید!

در این نوشتار، آقای نوری علا به نکته ی بسیار مهمی اشاره می کند که از دید من نیازمند موشکافی بازهم بیشتری است: «نیروهای اپوزیسیون» و رهبری آن!

گرچه چنین به نظر می آید که روی سخن آقای نوری علا، بیشتر «اپوزیسیون راست» بیرون از کشور باشد، می پندارم بسیاری از نکته هایی که به میان آورده، دامن «اپوزیسیون چپ» را هم می گیرد. آنها هم کم و بیش به همان دردها و ناخوشی ها گرفتارند که وی اشاره نموده است. برخی از این نکته ها را برجسته نموده ام. این یکی را با رنگ سرخ نمایش داده ام:
«ما اگر به اين تجاوز به حريم خارج کشور بی اعتناء بمانيم و خود را در برابر آن خلع سلاح کنيم، در واقع نسبت به گذشتهء خودمان چندين قدم به عقب برداشته ايم. تا آنها نيامده بودند صدای ما مستقل تر و رساتر از امروز بود.»

آیا روی سخن آقای نوری علا همان «رهبران خودانگیخته» که شاید خود را کمی باخته و در برابر «مدعيان "سنگين وزن" تازه به خارج آمده » جا زده اند، نیست؟!

با اینکه آقای نوری علا پته ی چنین رهبرانی را تا اندازه ای روی آب انداخته، شاید مهم ترین نکته درباره ی شمار بسیاری از آن ها ناگفته مانده است: وابسته بودن آنها با هزاران بند آشکار و پنهان به سامانه ی امپریالیستی و دستگاه تبلیغاتی آن! دستگاهی که به آسانی از آدم کودنی به نام «فوکویاما»*، "نظریه پردازی بزرگ" می سازد و به مردم و حتا فرهیختگان قالب می کند؛ از مشتی خودفروخته نیز "رهبر اپوزیسیون" درست می کند و برای هرکدام نیز دکان دونبشی با چراغ های رنگین چشمک زن و ابزارهای دیگر برای به تور انداختن چند مشتری گیج و گول یا نیازمند دست و پا می کند. از گروه نه چندان کوچک "پروفسور"های ایرانی تبار جاخوش کرده در دانشگاه های اروپای باختری و امریکای شمالی که گاه در مقام مشاور گروه های سیاسی به میدان می آیند و عرّ و تیزهای دانشمندمابانه می کنند، می گذرم. آنها نیز کم و بیش همگی سر در همان آخور دارند و رویهمرفته به پیچ و مهره های کوچک و بزرگ سامانه ای دگردیسه شده اند که آقای نوری علا از آن به عنوان «دنیای آزاد» یاد می نماید.

من «طرح پيشنهادی انتخابات آزاد در خارج کشور» ایشان را نخوانده ام که درباره ی آن چیزی بگویم؛ ولی با چنان طرحی به چه آماجی می خواهند دست یابند؟ و آیا نوشتار ایشان، کوشش و فراخوانی دوباره برای گردآوری و توانبخشی نیروی آب رفته ی «راست» نیست؟   

مردم ایران و بویژه توده ی کار و زحمت ایران، هشیارند. این را تاکنون بارها نشان داده اند. آنها به راه «راستی» که حاکمیت جمهوری اسلامی جلویشان گذاشته نیز تن نداده اند و با سرسختی در برابر آن ایستاده اند. اگر چنین رژیمی هنوز سالیانی بر سر کار است و آرام آرام مانند موریانه انقلاب بزرگ مردم میهن مان را از درون پوک نموده، درست به دلیل آن است که گزینه ی شایسته ای در برابر آن نمی یابند. این نکته را نه رژیم جمهوری اسلامی هنوز خوب دریافته و نه «اپوزیسیون راست خارج کشور» که با هزاران بند به یکدیگر وابسته اند و راهی برای پیوند میان «ملی گرایی ایرانی» و «ملی گرایی اسلامی» می جویند. به پادوهایشان نگاه کنید که از هر دو سو در آمد و شد هستند! آیا تفاوت عمده ای میان آنها می بینید؟

آیا خواهند توانست «بیضه ی اسلام» را به یاری «فرّ و شکوه فرهنگ سرکوبگر باستانی» حفظ نمایند؟ از دید من، نه! نخواهند توانست!

مردم و توده ی کار و زحمت ایران همانگونه که «صدای مستقل و رسای» آن «فرّ و شکوه سرکوبگر باستانی» را خاموش نمود و به تاریخ سپرد، «بیضه ی اسلام امریکایی» را نیز سرانجام خواهد خشکاند و ریشه اش را برخواهد کند. این فرمان تاریخ است و از آن گریزی نیست!

ب. الف. بزرگمهر             یازدهم فروردین ماه هزار و سیصد و نود


* "نظریه پردازی" که تاکنون یکی دو بار ناچار شده بپذیرد که "نظریه" هایش بیراه بوده اند!

***

چه کسی از وزن‌کشی سياسی می‌ترسد؟ جمعه‌گردی‌های اسماعيل نوری‌علا

در دوران کودکی ام خويشاوندی پدری داشتم که همه به او «خان دائی» می گفتند. مردی بود پا به دههء هفتاد عمر نهاده، متين و موقر و خوش پوش که می ديدم مسن ترهای فاميل چندان دل خوشی از او ندارند؛ اما محبوب جوان ترهای خانواده است. بخصوص می دانستم که پدرم از او خوشش نمی آيد و هر کجا که پيش آيد پشت سرش صفحه می گذارد که:
«خان دائی وقتی وارد مجلسی می شه صاف به طرف بالای مجلس می ره و اگر کسی صندلی مورد نظرش رو اشغال کرده باشه با اشاره از "شخص اشغالگر" می خواد که جاش رو به او بده ... يا معمولاً دير به ميهمانی می آد و زودتر از همه مجلس را ترک می کند. اگر بحثی در بگيره با سرفهء بلندی به همه اخطار می کنه که ساکت شيد تا من حرف بزنم ...»

بنظر من اما خان دائی آدمی مؤدب و مهربان و تميز و مرتب و خوش سخن بود که از دنياهای دور از دسترس ما خبر داشت و به همه وعدهء روزگاران بهتری را می داد. گاهی از درس و مشق من می پرسيد و تشويقی هم می کرد و من ـ پنهان از پدرم ـ باور داشتم که در خانوادهء ما آدمی مهمتر از او وجود ندارد.

چنين بود تا روزی که خبر شديم برای يکی از دختر عمه های من خواستگاری پيدا شده و فلان روز قرار است مراسم «بله برون» انجام شود. پدرم مرا هم با خود به آن مجلس برد. يک ساعت از مجلس گذشته بود که پدرم، با شيطنت اطرافش را نگاه کرد و از شوهر عمه ام پرسيد که «پس خان دائی کجا تشريف دارند؟» و مجلس را ديدم که يکباره در سکوت فرو رفت و بعضی ها بدقت مشغول تفحص گل های قالی شدند و عده ای فکورانه سقف را نگاه کردند و شوهر عمه ام، گير افتاده در محاصرهء سکوت و در برابر نگاه پرسشگر برخی از حضار با بی رغبتی گفت که:
«حيدر خان! خانوادهء داماد چندان به خان دائی ارادت ندارند». پدرم، با لبخندی آلوده به بدجنسی، گفت:
«عجب، مگر نمی دانند که بدون خان دائی هيچ اتفاقی نمی تواند در عالم امکان رخ دهد؟» لحن اش خيلی جدی بود؛ اما نفهميدم پيرمردهای مجلس از کجا نوعی طنز در آن جستند که زدند زير خنده. شوهر عمه ام گفت:
«آقای نوری علا! خواهش می کنم مرافعه براه نياندازيد». و کباره، يکی از پيرمردهای مجلس، در حالی که دستانش اش بر فراز خم عصايش می لرزيد، به سوی شوهر عمه ام براق شد که:
«بابا، بالاخره يکی بايد اين حرف را می زد. آخه ما تا کی بايد بی دليل قبول کنيم که همه مون يک آقا بالاسر داريم به نام خان دائی. آخه يکی به ما بگه ايشون چی کاره است که نميشه بدون اجازه اش کاری کرد؟..» حرفش تمام نشده، جوان مؤدب فاميل، آقای لاجوردی که تازه از دانشگاه فارغ التحصيل شده بود با خجالت به پيرمرد گفت:
«آقای مرآتی! شما داريد حرمت شکنی می کنيد ها! می ترسم همين کارتان يک روزی پا پی خودتان هم بشه؟ حرمت که شکسته بشه سنگ روی سنگ نمی مونه»؛ و پدرم هم برگشت و گفت:
«جناب لاجوردی! حرمت را ديگران به آدم می گذارند نه اينکه خود آدم بقيه را توی رو در بايستی و اجبار بگذاره.»

مجلس شلوغ شد. هر کسی حرفی می زد. آقای لاجوردی عقيده داشت که:
«بی خان دائی اين عروسی پا نمی گيره»؛ و پيرمرد عصائی تهديد می کرد که:
«من از اين ببعد پايم را در مجلسی که خان دائی نباشه نمی ذارم»؛ و برخی از جوان های پر روتر هم می گفتند:
«خب، هر کی خوشش نمی آد نياد!» تا اينکه عاقبت، در اين ميان همهمهء پير و چوان، شوهر يکی ديگر از دختر عمه هايم که تازه در نيروی هوائی درجه ای گرفته بود، کوشيد بقيه را ساکت کند و گفت:
«رأی بگيريد آقا، رأی بگيريد، تا معلوم شود که خان دائی چقدر طرفدار داره.»

اين اولين باری بود که با فعل «رأی گرفتن» آشنا می شدم. مدتی در مورد سر انجام اين کار بحث شد تا اينکه همه با آن موافقت کردند و شوهر عمه ام هم گفت:
«هر کی فکر می کنه بی خان دائی هم ميشه اين عروسی رو به راه انداخت دستشو بلند کنه». بعضی ها دست شان را بلند کردند. اغلب شان از پيرمردهای فاميل بودند. دست بيشتر جوان ترها بالا نرفت. دست ها را شمردند. تعداد دست های بالا رفته کمتر بود. آقای لاجوردی نفس راحتی کشيد و با صدائی خجالت زده گفت:
«هيچ هم بد نشد. بالاخره وزن خان دائی در اين فاميل معلوم شد. حالا اونا که می خواستن بفهمند چرا بی خان دائی نميشه بايد بفهمند که چرا»؛ و سعی کرد که نگاهش توی نگاه خشمگين پدرم گير نکند.

به زودی عروسی سر گرفت. آن شب ميان بچه ها که می دويدم، خان دائی را ديدم که با يک کت و شلوار سفيد و کلاه شاپوی کرم رنگ و کراوات جگری وارد مجلس شد و سنگين و رنگين، انگار صد کيلو اضافه وزن پيدا کرده باشد، رفت و بالای مجلس نشست.

با خودم فکر کردم که اين «رأی گيری» چه زود وزن آدم ها را نه تنها مشخص که زيادتر هم می کند!

***

حال به ديرينه سالی ِ اين روزهايم برگردم و به اين واقعيت که اگر در داخل کشور می توان يکشبه، بخاطر بغض معاويه، جانشين علی شد و وزن سياسی پيدا کرد؛ و يا با داغ و درفش مردم را به احترام گذاشتن نسبت به خود واداشت؛ در اين «کشور خارج کشور» که مسکن ما است، بخاطر فقدان اينگونه «وسيله ها»، تشخيص «وزن» شخصيت های سياسی که علی القاعده بايد سخنگو و راهنمای ما ايرانيان گريخته از حکومت اسلامی باشند، به هيچ روی روشن نيست؛ و چون روشن نيست هر کس می تواند در پندار خود شخصيتی باشد با هزاران هوادار و هواخواه، بی آنکه بتواند صحت و سقم پندارهای خود را بسنجد؛ و نتيجهء اين بی خبری هم آن شده که هر کس در حد توان و روابط و موقعيت اش می کوشد در جمع هموطنانش مطرح باشد، بی آنکه براستی بداند که آيا آنها او را شخصی مورد وثوق و اعتماد می دانند و قبول دارند که از جانب شان سخن بگويد يا نه؟ 

می خواهم بگويم که يکی از مبهم ترين اصطلاحات سياسی ما خارج کشوری ها عبارت «رهبران سياسی اپوزيسيون خارج کشور» است. صرفنظر از جنم و استعداد و سواد و طرز فکر اشخاص، هيچ معلوم نيست، اين «رهبران» از کجا آمده اند؟ چگونه به رهبری رسيده اند؟ در اين مقام چه کسانی را رهبری می کنند؟ حرف شان پيش مردم چقدر در رو دارد؟ و خودشان تا چه حد می توانند بدانند که «مردم» از «رهبران» شان چه توقعاتی دارند؟ در نتيجه، کار سياسی تاکنون تنها در درون حلقه های بيشمار اما کوچکی جريان پيدا کرده که اعضایش همديگر را می پذيرند تا خود نيز پذيرفته شوند.

***

هر از چند گاه يکبار هم می بينيم که گرفتاری های مردم در داخل کشور موجب می شود که يکی دو نفر از اين «رهبران خارج کشوری» (با اهداف درونی و شخصی شان کاری ندارم) به اين فکر می افتند که چون سرکوب حکومت داخلی، ايجاد سازمان های سياسی و زمينه سازی برای چرخش قدرت در ميان اهل سياست را ناممکن ساخته، طبعاً لازم آمده است که دلسوزان سياسی در خارج که از زير تيغ جلادان حکومت گريخته اند و دست و بال شان آزاد است، آستين ها را بالا زده و کاری انجام دهند. اما آن «کار» چه می تواند باشد؟ پاسخ اين پرسش هميشه با يک عبارت کليشه ای آغاز می شود: «اتحاد عمل نيروهای اپوزيسيون!» که مرحلهء بعدی اش، طبعاً، بايد آغاز اقدام عملی برای ايجاد چنين اتحادی باشد. اما درست همين جا است که چون «وزن سياسی» کسی روشن نيست بازی شکل نوعی پوکر رو باز را بخود می گيرد که در آن هرکس ناچار به بلوف زدن متوسل می شود و اغلب هم خود نخستين کس است که بلوف خودش را باور می کند و در نتيجه، رهبران خودانگيخته به پادشاهانی تبديل می شوند که بقول سعدی، «در اقليمی نگنجند». معنای اين گنجيدن هم درست همان «اتحاد عمل نيروهای اپوزيسيون» است که همواره در اولين قدم به ناکامی کشيده می شود.

در اين سی ساله ما می توانيم به تلاش های متعددی در راستای ممکن ساختن «اتحاد عمل نيروهای اپوزيسيون» اشاره کنيم؛ به «کنگره ها» ی ملی؛ به «کنفرانس ها» ی سراسری؛ به «همايش ها» ی رهائی بخش. يکی هنوز ـ گوئی بی خبر از اضطرار زمانی مبارزه ـ می گويد که من هفت سال است کنگرهء ملی براه انداخته ام و خودم هم رئيس اش هستم. ديگری مدعی می شود که طرح «اتحاد عمل نيروهای اپوزيسيون» را من و دوستانم چند سال پيش مطرح کرده ايم. به مطالب سال های گذشتهء نشريات و سايت های سياسی که مراجعه می کنی می بينی که ده ها مقاله و طرح برای ايجاد «اتحاد عمل نيروهای اپوزيسيون» منتشر و اندکی بعد، به فراموشی سپرده شده است.

***

در عين حال، يکی از نتايج «بی اطلاعی از وزن سياسی خود» غافلگير شدن شخصيت های سياسی خارج کشور در برابر مدعيان «سنگين وزنی» تازه به خارج آمده است. نمونه اش همين ماجرایی که هم اکنون در خارج کشور به راه افتاده. شب می خوابی و صبح خبر می شوی که تشکلی به نام «شورای هماهنگی راه سبز اميد» در پاريس درست شده و مدعی است که رهبری «جنبش سبز» از اين پس با او است. اما تو نمی توانی بدانی که اين رهبران کيانند و از جانب کدام مردم نمايندگی يافته اند تا در کار رهبری تلاش کنند؛ چرا که همه چيز با ايماء و اشاره کار می کند: خبر تشکيل شورا را سايت «کلمه» داده است؛ سايت کلمه هم که به آقای مهندس موسوی و خانم اش نزديک است؛ و مهندس موسوی هم به علت اينکه عليه اش تقلب انتخاباتی صورت گرفته و مردم به اين تقلب اعتراض کرده اند، خودبخود، رهبر جنبش سبز است؛ و خانمش هم چون خانم ايشان است، رهبر زنان جنبش است؛ پس شورای هماهنگی مزبور «شرعاً و عرفاً» زمام امور رهبری جنبش را ـ آن هم از خارج ـ در دست گرفته است و بايد، باز بقول سعدی، قدر ببيند و بر صدر نشيند.

می گویيم بسيار خوب، چنان «رابطهء قدرتمندی» چنين حقانيت قاطعی را هم در راستای هدايت جنبش داخل کشور برای اين چهره های مخفی (و شايد خجالتی) فراهم آورده است؛ اما، در اين ميان، آيا سياسيون خارج کشور هم بايد خود را در وضعيت غافلگير شدگی ببينند؟! آيا ظهور اين آقايان (و لابد خانم ها) ی «تازه از مرز گذشته» بايد به تعطيل تکاليف خارج کشوری ها بيانجامد؟ آيا همه بايد بپذيريم که از يک سال و نيم پيش «ترقی معکوس» کرده ايم و اگر پارسال شعار رسمی ما «يا حسين، ميرحسين» بوده، امروز بايد به دستور شورای راه سبز اميد، «يا مهدی، شيخ مهدی» را هم به آن اضافه کنيم؟! آيا ما هم بايد گوش به فرمان شورایی باشيم که خواستار تجديد نظر و اصلاح قانون اساسی حکومت اسلامی است؟ و چرا و چگونه است که تا آنها به خارج نيامده بودند، به استناد اينکه «رهبران مردم در بين مردم هستند»، ما حق نداشتيم در مورد داخل کشور اظهار نظر کنيم؟ اما حالا که اينها به خارج آمده اند (بعضی هاشان چندين سال پيش!) باز هم نبض جامعهء داخل کشور تنها در دست آنها است و فقط آنها هستند که می دانند «مردم چه می خواهند؟» و آيا اين دانستن آنها از جنسی جدا از جنس دانستن ما است؟!

ما اگر به اين تجاوز به حريم خارج کشور بی اعتناء بمانيم و خود را در برابر آن خلع سلاح کنيم، در واقع نسبت به گذشتهء خودمان چندين قدم به عقب برداشته ايم. تا آنها نيامده بودند صدای ما مستقل تر و رساتر از امروز بود. لااقل می شد ادعا کرد که:
«ما خارج کشوری ها از مبارزان داخل کشور حمايت می کنيم و در دنيای آزاد محل زندگی مان امکانات مان را در اختيار هموطنان ستم کشيده مان در داخل می گذاريم»؛ اما حالا اينها آمده اند، رسانه های بسیار ساخته يا تصرف کرده اند؛ و به ما می گويند ملت ايران به صدای مستقل و حمايتگر شما نيازی ندارد و شما حداکثر کاری که می توانيد انجام دهيد آن است که جزئی از ارکستر «يا حسين، يا مهدی ِ» ما بشويد.

يک مدعی رهبری سياسی در خارج کشور چرا بايد به اين دعوت لبيک بگويد اگر فکر می کند که دارای «وزن سياسی» کافی برای مستقل بودن هست؟ آيا اين لبيک بدان معنا نخواهد بود که تا به حال «بلوف» زده ايم و «خالی بندی» کرده ايم؟ اگر يقين داشتيم که اکثريت مردم بجان آمدهء ايران خواستار انحلال و محو شدن حکومت اسلامی و آزاد شدن از قيد و بند شريعتی بازمانده از عهد جاهلی قبايل نجد شبه جزيرهء عربستان هستند، باز هم در مواضع انحلال طلبانهء خود مردد می شديم؟ اگر به اين نتيجهء بديهی و منطقی رسيده بوديم که لااقل اين چندين ميليون گريخته از دست حکومت اسلامی، مردمی خواهان انحلال حکومت مذهبی و استقرار حکومتی جدا از مذاهب اند باز هم در برابر چهار تا و نصفی آدم ناشناس، که با بند ناف «کلمه» به خانهء رهبرانی دچار «حصر خانگی» وصل اند، خود را می باختيم؟

نه! شرايط امروز وطن ما به سياسيون خارج کشور ما امر می کند که هرچه در توان دارند در راه انحلال حکومت اسلامی بکار برند و دل به يا حسين و يا مهدی ِ شورای راه سبز اميد خوش ندارند؛ و اگر براستی خود را در اندازه های رهبری سياسی می بينند قدم به پيش بگذارند و از مردم خارج کشور رأی اعتماد و مأموريت بگيرند. بخصوص که اگر تا ديروز امکان چنين کاری را تکنولوژی های ارتباطی فراهم نکرده بودند، امروز اين تکنولوژی ها وجود دارند و مورد استفاده هم قرار گرفته اند. و اين ما را می رساند به طرح پيشنهادی انتخابات آزاد در خارج کشور که پيش از اين نيز درباره اش نوشته ام.(۱)

***

پيش از پايان سخن، اين نکته را نيز اضافه کنم:
در ميان ما هستند کسانی که اين پيشنهاد را کاری «از هم اکنون شکست خورده» می خوانند؛ بدان دليل که معتقدند «منتخبين ما ربطی به مردم داخل کشور ندارند و نمی توانند سخنگوی آنان باشند.»
کمی در اين مورد تأمل و به دلايل گوناگونی که می آورند توجه کنيم. اين منتقدان را می توان به چند دسته تقسيم کرد:
۱. دسته ای خود مدعی رهبری اند؛ اما در توجيه ادعای خود معتقدند که اگرچه در خارج کشور زندگی می کنند، اما ريشه هاشان در داخل کشور است و آنها از طريق آن ريشه ها توان و نيرو می گيرند. اما سراغ ريشه های اين گروه را که بگيريد به همان نوع ريشه هائی می رسيد که سايت کلمه برای شورای هماهنگی راه سبز اميد فراهم می کند:
نمايندگی غيرقابل اثبات از رهبرانی که در چنگال حکومت اسلامی به اسارت و سکوت کشيده شده اند. از نظر من، اين کسان در واقع فقط سنگ خود را به سينه می زنند و قصدشان برپا ساختن نمايندگی ها و شعبه های انحصاری زندانيان سرشناس سياسی ايران است، در خارج کشور.
۲. گروهی نيز فقدان امکان تماس با مبارزان داخل کشور را موجب تهی بودن اقدامات منتخبين آيندهء ما می دانند. اما معلوم نيست که خودشان چگونه با اين کمبود روبرو نيستند. چه کس می تواند ادعا کند که بيشتر از مثلاً آقای حسن شريعتمداری يا آقای ابوالحسن بنی صدر و يا شاهزاده رضا پهلوی با مردم داخل کشور در تماس است؟ چرا آقايان اميرارجمند و واحدی می توانند از جانب آن مردم سخن بگويند، اما اين آقايان، چون دچار قطع ارتباط اند، بايد سکوت پيشه کنند؟ و چون نيک بنگريم در می يابيم که استدلال اين عده هم ناشی از تلاش برای زياد نشدن «دست» است. آنها چون در مورد وزن سياسی خود در خارج کشور مرددند، تن به انتخابات نمی دهند و نمی خواهند اين وزن کشی ـ که لاجرم وزن سياسی آنها را نيز تعيين خواهد کرد ـ انجام شود.
۳. گروه سوم هم بی خبران از تاريخ دور و نزديک جريانات مبارزه عليه ديکتاتوری ها هستند و برايشان اين امر که در خارج کشور عده ای (حتی نه به تشخيص خود و بر بنياد روابط شخصی شان باهم که از طريق انتخابات) گروهی را تشکيل دهند که نماينده و سخنگوی قشرهای سکولار ـ دموکرات خارج و داخل باشد، امری باور کردنی نيست. از اين ها بايد خواست که بروند و چند صباحی تاريخ بخوانند. يا لااقل به اين نکته توچه کنند که در سال های نبود اينترنت و ماهواره، آقای روح الله خمينی که ۱۵ سال، در بی ارتباطی با جامعهء ايران، در نجف اشرف بين حرم و بيرونی و درونی خانه اش سرگردان بود، توانست از زير درخت سيب «نوفل لو شاتو» ی فرانسه، مقام رهبری انقلابيون جوانی را به دست آورد که پانزده سال پيش از آن هنوز دههء اول عمرشان را هم تمام نکرده و در نتيجه، نامی از ماجرای به اصطلاح «قيام ۱۵ خرداد آيت الله خمينی» نشنيده بودند؛ اما، هنگامی که شور کور انقلابی آنها را گرفت رو به تنها کسی آوردند که از خارج کشور و از طريق نوار ضبط صوت و موج کوتاه راديوئی مجدانه و خلل ناپذير می گفت: «شاه بايد برود!»
۴. گروهی همين جا می گويند که «اما آيت الله خمينی بر شبکهء واقعاً موجود مساجد و حسينيه ها و حوزه ها و روحانيون و طلبه ها تکيه کرده بود». و اين يک جعل تاريخی است. از دکتر شريعتی گرفته تا آيت الله شريعتمداری و آيت الله ميلانی و اکثر طلبه ها، در تمام سال های تبعيد خمينی، همگی مخالف مواضع او بودند و «روحانيت» تنها زمانی به او رکاب داد که بوی الرحمن حکومت شاه برخاست و از میان قشر سکولار جامعه هم مردی يا زنی پر قدرت برنخاست. حتی دکتر بختيار پر قدرت آن روزهای آخر هم رهبری خمينی را پذيرفته و ناچار بود در برنامه های ديرهنگام خود جائی برای او در نظر بگيرد. مگر مهندس بازرگان در همان اوائل نگفت که ما غافلگير شديم و فرصت سازمان دهی نيافتيم و سينی را داغ داغ به دست ما دادند؟ در عين حال و براستی، اين ايراد گيران از کجا می دانند که در پی همنفس شدن جوانان محله ها و مدرسه ها و دانشگاه های ايران در دو سالهء اخير هيچ شبکهء بالقوه ای از جوانان سکولار بوجود نيامده است که در پی پيدايش يک گروه سازمان دهندهء سکولار ـ دموکرات در خارج کشور، نيروی مبارز خود را در اختيار آن بگذارد؟
۵. گروهی نيز در اين کار ضررهائی را گمانه می زنند. يعنی معتقدند که پيدايش يک گروه سازمان دهندهء سکولار ـ دموکرات در خارج، بهانه به دست حکومت خواهد داد تا مردم را فريب داده و به آنها تلقين کنند که اينها می خواهند دين شما را از شما بگيرند و در نتيجه، مردم را به سوی خود جلب خواهند کرد. اين استدلال از پايه معيوب است. حرف حکومت در اين مورد در صورتی اثر دارد که مردم دقيقاً به همان دينی که از جانب حکومت تبليغ می شود، علاقه داشته باشند. حال آنکه در واقع در اين سی و دو ساله اين حکومت بوده است که توانسته مردم را به سست ايمانی و شک در دين خود بکشاند. در اين صورت سازمانی که بتواند، با استفاده از امکانات خارج کشور، برای مردم توضيح دهد که يک حکومت سکولار نه تنها متعرض دين مردم نيست که با کمک به استقرار آزادی عقيده و بيان از همهء اديان و عقايد متضاد و حتی متخاصم، به عنوان داوری بی طرف و به يک صورت حمايت می کند، حرفش در ميان مردم خريدار بيشتری خواهد داشت.
۶. عده ای نيز هستند که به دلايل و اغراض مختلف، کوشش خارج کشوری ها را برای مداخله در سرنوشت سياسی داخل کشوری ها کاری «هخا»ئی می دانند که تنها به آبرو ريزی و مسخره شدن کوشندگانش می انجامد؛ اما اينها اگر لحظه ای به اين نکته بپردازند که تعريف «کار هخائی» چيست، آنگاه در خواهند يافت که آفرينش اين صفت نه زادهء «نتيجه» که مولود «روش» کار بوده است. مردی خودبرانگيخته، بدون آنکه برنامه و نقشه ای داشته باشد، با امکانات تکنولوژيک تازه براه افتادهء چند سال پيش، وعده هائی ناشدنی داده و اميدهائی را بر می انگيزد؛ اما، در روز معهود، معلوم می شود که آدمی بلوف زن و خالی بند بيش نبوده است. اين چه ربطی به ايجاد يک گروه سازمان ده سکولار ـ دموکرات در خارج کشور دارد؟ 

نيز توجه داشته باشيد که اگر به فرض محال، کار چنين تشکلی حتی به شکست بيانجامد خود اين کوشش کاری هخائی نخواهد بود. اگر شکست در يک اقدام می توانست کاری را «هخائی» کند، آنگاه بايد همهء قيام های شکست خوردهء تاريخ مان (همچون قيام امام حسين يا شورش بابک خرمدين) را کارهائی هخائی می دانستيم. حال آنکه، در همهء فرهنگ های جهانی، «ناکامی در ادای وظيفه» حکم نوعی «شهادت دنيوی» را دارد و اغلب شکست خوردگان تاريخ، راستگويان خوش نيت و صادقی بوده اند که زمانه اگرچه توفيق شان را رقم نزده، اما از آنان قهرمانان ملت ها را بوجود آورده است. گاندی و ماندلا، استثناهای تاريخ مبارزه اند. حتی متحقق شدن چندين سال بعدی خواب های مارتين لوتر کينگ نيز واقعيت شکست کوتاه مدت او را پنهان نمی کند.

اتفاقاً کار هخائی از آن کسانی است که ـ در اين برهه از زمان و در خارج از ايران ـ نه به سکولاريسم اعتقاد دارند، نه به دموکراسی، نه به اعلاميهء جهانی حقوق بشر و نه به يکپارچگی ايران؛ اما همواره از آنان دم می زنند و می کوشند از جوانان داخل کشور سربازانی نشسته در شکم «اسب تروا» بسازد تا پنهانی به ميدان آزادی روند و آنجا را بصورتی «غافلگيرانه» سبز کنند، اما اين وسط يادشان می رود که اين «طرح غافلگير کننده» را حداقل بايد طوری ارائه کنند که حکومت از آن با خبر نشود!

جمعه‌گردی‌های اسماعيل نوری‌علا

اسماعیل نوری علا

برگرفته از تارنگاشت «گویا»

این نوشتار در برخی جاها، بویژه نشانه گذاری ها، از سوی اینجانب ویرایش شده است. برجسته نمایی ها نیز از اینجانب است.        ب. الف. بزرگمهر

۱۳۹۰ فروردین ۱۰, چهارشنبه

شرابی که به صد دینار ارزد!


واعظي بر سر منبر می گفت:
هر گاه بنده ای مست ميرد، مست دفن شود و مست سر از گور برآورد.

خراسانی در پای منبر بود، گفت:
به خدا آن شرابيست كه يك شيشه ی آن به صد دينار می ارزد.

عُبید زاکانی (که درود خلق جهان بر او باد! ـ بر وزن سلام الله علیه)

وطن!

سروده ای دلکش از زنده یاد سیاوش کسرایی 
با آوای همایون شجریان و همراهی گروه دستان




وطن! وطن!
نظر فکن به‌من که من
به هر کجا غریب‌وار
که زیر آسمان دیگری غنوده‌ام
همیشه با تو بوده‌ام، همیشه با تو بوده‌ام
اگر که حال پرسی‌ام
تو نیک می شناسی‌ام
من از درون قصّه‌ها و غصّه‌ها برآمدم:
حکایت هزار شاه با گدا
حدیث عشق ناتمام آن شبان
به دختر سیاه‌چشم کدخدا
ز پشت دود کشت‌های سوخته
درون کومه ی سیاه
ز پیش شعله‌های کور‌ه‌ها وکارگاه
تنم ز رنج عطر و بو گرفته است
رخم به سیلی زمانه خو گرفته است
اگر چه در نگاه اعتنای کس نبوده‌ام
یکی ز چهره‌های بی‌شمار توده‌ام
چه غمگنانه سال‌هاکه بال‌ها
زدم به روی بحر بی‌کناره‌ات
که در خروش آمدی
به جنب و جوش آمدی
به اوج رفت موج‌های تو
که یاد باد اوج‌های تو!
در آن میان که جز خطر نبود
مرا به تخته پاره‌ها نظر نبود
نبودم از کسان که رنگ و آب دل ربودشان
به گودهای هول
بسی صدف گشوده‌ام
گهر ز کام مرگ در ربوده‌ام
بدان امید تا که تو
دهان و دست را رها کنی
دری ز عشق بر بهشت این زمین دل فسرده وا کنی
به بند مانده‌ام
شکنجه دیده‌ام
سپید هر سپیده، جان سپرده‌ام
هزار تهمت و دروغ و ناروا شنوده‌ام
اگر تو پوششی پلید یافتی
ستایش من از پلید پیرهن نبود
نه جامه، جان پاک انقلاب را ستوده‌ام
کنون اگر که خنجری میان کتف خسته‌ام
اگر که ایستاده‌ام
و یا ز پا فتاده‌ام
برای تو، به راه تو شکسته‌ام
اگر میان سنگ‌های آسیا
چو دانه های سوده‌ام
ولی هنوز گندمم
غذا و قوت مردمم
همانم آن یگانه‌ای که بوده‌ام
سپاه عشق در پی است
شرار و شور کارساز با وی است
دریچه‌های قلب باز کن
سرود شب شکاف آن، ز چار سوی این جهان
کنون به گوش می رسد
من این سرود ناشنیده را
به خون خود سروده‌ام
نبود و بود برزگر را چه باک
اگر بر آید از زمین
هر آنچ او به سالیان
فشانده یا نشانده است
وطن! وطن!
تو سبز جاودان بمان که من
پرنده‌ای مهاجرم که از فراز باغ با صفای تو
به دور دست مه گرفته پر گشوده‌ام
سیاوش کسرایی


۱۳۹۰ فروردین ۹, سه‌شنبه

شاهد از غیب رسید ...

همراه با دروغ هایی کودکانه، جای پایی برای گریز و بی هیچ پاسخگویی!

در دو یادداشت پیشین* در پیوند با از پرده بیرون افتادن ماجرای دزدیده شدن قفل های ایمنی ای ـ میل های «یاهو»، «جی میل» و ...، از آن میان، نوشته بودم:
«... نشانه ها و نمودارهایی بسنده و احساسی برخاسته از منطق می گوید که کار به این سادگی نیست که گروهی «هکر» از جایی به سامانه هایی بسیار پیشرفته چون «گوگل» یا «یاهو» نفوذ کرده باشند؛ساده لوحی خواهد بود که امکان همکاری های دوجانبه و چندجانبه میان همه ی آنها با رژیم هایی چون رژیم جمهوری اسلامی را از چشم دور بداریم.» و نیز «... حتا اگر همه ی آنچه که گفته اند نیز راست و درست باشد (که چنین نیست!)، بازهم مسوولیت بزرگتر این گندکاری بر دوش همان «سِروِر»هایی است که بارها و بارها کاربران خود را درباره ایمنی سامانه ها و رسانه های خود فریفته اند.»

در پی کوششی تازه و این بار نه از زبان دروغ پراکن «بی بی سی» که از زبان «رادیو فردا»**  ـ که هنوز سال ها زمان نیاز دارد تا به پای «استاد» برسد ـ مسوولیت کار را بر دوش «جوان ۲۱ ساله ایرانی» در گزارش زیر نهاده اند. در این گزارش، به رسم و شیوه ی متداول در رسانه های دروغگوی امپریالیستی، هم به نعل و هم به میخ زده شده؛ هم جای پاهایی برای گریز درنظر گرفته شده و هم از همه مهم تر به هیچ چیز پاسخ داده نشده است (رفع مسوولیت)!

اینکه «حکومت جمهوری اسلامی تلاش‌ خود برای نظارت الکترونيک بر شهروندان ايرانی را افزايش داده است.» بر هیچ آگاه سیاسی پوشیده نیست. همه ی ما، به فراخور اندازه ی آگاهی خود در زمینه ی جُستار، کم و بیش، روزانه با آن درگیریم و دست و پنجه نرم می کنیم. پرسش انگیز است که کوشش «حاکمیت جمهوری اسلامی» در دستکم سه ماه گذشته، تنها شهروندان ایرانی درون ایران را دربرنمی گیرد. ***

چگونه جوانی ۲۱ ساله از درون ایران توانسته به چنین کاری دست یازد؟ 

در گزارش، یکی از جاپاهای گریز، هویداست:
«... کارشناسان هنوز ترديد دارند که هک کردن سرویس‌هایی چون جی‌میل و اسکایپ فقط کار يک نفر باشد ...»؛ ولی نکته مهم تر و پرسش برانگیز را که همه ی ما ایرانیان باید کوشش کنیم تا هرچه بیشتر روشن شود، ميکو هيپونن، رئيس يک شرکت امنيت اينترنتی در هلسينکی فنلاند، گفته است: «به نظر می‌رسد شخص يا اشخاصی که خود را هکر معرفی کرده يا می‌کنند، به سيستم داخلی شرکت کمودو آشنا هستند. ولی اين که بقيه داستان اين فرد یا اين افراد درست باشد، مشخص نيست.»!

در دو نوشتار پیشین، فراموش نموده بودم که این نکته را نیز یادآوری نمایم:
در همه ی این شرکت ها از «یاهو» و «گوگل» گرفته تا آن کوچک ترها ایرانی تبارانی، گاه در بالاترین سطوح مدیریت و مالکیت این شرکت ها، کار می کنند که جُستار اصلی زندگیشان و بهتر است بگویم هستی شان را دستیابی به سرمایه های کلان تر و کلان تر پر نموده است و برای آن به هر کاری دست می یازند. نمی خواهم نام کسی را ببرم؛ نام های برخی شان ـ نه همه ـ شناخته شده است و بویژه در همین دو شرکت بزرگ، مسوولیت های مهمی دارند. نمی خواهم کسی را نیز به چیزی متهم نمایم؛ چنین کاری نیز ناروا و ناشایست است؛ تنها یکی دو حقیقت «کوچک»(؟) را یادآوری نمودم که در ارزیابی ها، آنهم در برخوردی ساختاری به جُستار، باید آنها را درنظر داشت؛ همین و بس!

اکنون باز هم با اطمینانی بیش از آنچه پیش تر گفته ام، می گویم:
سر بزرگ ماجرا هنوز زیر لحاف است!

ب. الف. بزرگمهر            نهم فروردین ماه هزار و سیصد و نود

برجسته نمایی ها، همه جا، از اینجانب است.            ب. الف. بزرگمهر

* نگاه کنید به:

نیمی از حقیقت، دروغی بیش نیست!


و یادداشت اینجانب بر نوشتار:

تلاش هکرهای مستقر در ایران برای نفوذ در یاهو، جی میل و اسکایپ


** «راديو فردا» يکی از بخشهای نهاد اطلاعرسانی بينالمللی ايالات متحده آمريکاست که با هزينه کنگره آمريکا و زير نظر شورای اطلاعرسانی بينالمللی دولت آمريکا اداره میشود.

*** اینجانب، در دو ماه گذشته، پس از چندین بار هک شدن کوتاه و بلند مدت تارنوشتم، سه نامه به سامانه ی «بلوگر» (Blogger) وابسته به «جی ـ میل» (Gmail) فرستاده ام که همگی بی پاسخ مانده اند!

***

«جوان ۲۱ ساله ایرانی مسئوليت هک جی‌میل و یاهو در ایران را پذيرفت»

روزنامه آمریکایی وال استريت جورنال در گزارشی می‌گويد يک جوان ۲۱ ساله خود را هکری معرفی کرده که چندی پيش از يک شناسه اينترنتی در ايران توانسته بود سرویس‌های اسکايپ، جی‌ميل، فايرفاکس و ياهو را هک کند و مسئوليت آن را به عهده گرفته است.

اين جوان که خود را دانشجو معرفی کرده در وب‌سايت «پيست‌بين دات کام» (Pastebin.com) پيامی گذاشته و خود را «هکر کمودو» معرفی کرده است. کمودو شرکت اينترنتی است که نخستين بار گزارش اين هک را اعلام کرد. 

هکر ياد شده در اين پيام کدهاي مورد استفاده خود را ذکر کرده و نوشته است:
«من فقط يک هکر هستم که تجربه هزار هکر را دارد، من يک برنامه‌نويسم که تجربه هزار برنامه‌نويس را دارد.»

به گزارش روزنامه وال استريت جورنال، کارشناسان هنوز ترديد دارند که هک کردن سرویس‌هایی چون جی‌میل و اسکایپ فقط کار يک نفر باشد، ولی کدهايی که ذکر کرده را درست ارزيابی کرده‌اند. 

ميکو هيپونن، رئيس يک شرکت امنيت اينترنتی در هلسينکی فنلاند، در این باره می‌گويد: «به نظر می‌رسد شخص يا اشخاصی که خود را هکر معرفی کرده يا می‌کنند، به سيستم داخلی شرکت کمودو آشنا هستند. ولی اين که بقيه داستان اين فرد یا اين افراد درست باشد، مشخص نيست. ولی می‌توان تاييد کرد که اطلاعات کلی که داده، درست است

پيشتر گزارش شده بود 
که يک يا چند هکر در تلاش برای هدايت کاربران اينترنتی به نسخه جعلی چندين پايگاه معتبر اينترنتی، به چندين گواهينامه ديجيتال يک شرکت امنيت وب دسترسی پيدا کرده‌اند. حمله‌ای که بر اساس اعلام اين شرکت امنيت وب، «به نظر می‌رسد» از سوی جمهوری اسلامی سامان داده شده باشد. 

شرکت «کومودو» در نيوجرزی آمريکا که گواهينامه‌های ديجيتال در زمينه تأييد هويت کاربران اينترنتی صادر می‌کند، گفته است که دست‌کم ۹ مورد از چنين حملاتی رديابی شده که با توجه به پيچيدگی آن ممکن است کار جمهوری اسلامی ايران باشد.

اين شرکت می‌گويد در حملات ۱۵ مارس، گواهينامه‌هايی برای نسخه جعلی سامانه اي‌ميل گوگل موسوم به جی‌ميل، صفحه ورود کاربران ياهو، وب‌سايت‌هايی متعلق به شرکت مايکروسافت، مرورگر موزيلا فايرفاکس و نيز شبکه تلفنی اينترنتی اسکايپ در دسترس هکرها قرار گرفته است.

چنين گواهينامه‌هايی به کسانی که آن را در اختيار دارند اجازه می‌دهد که تحت شرايطی با جعل نسخه امن اين وب‌سايت‌ها، به اطلاعات رمزگذاری شده دسترسی پيدا کنند.

برای مثال، اگر کسی در ايران بخواهد به حساب کاربری خود در ياهو دسترسی پيدا کند، به يک وب‌سايت جعلی هدايت می‌شود و به اين وسيله کسانی که دست در اين اقدام دارند می‌توانند به حساب کاربری و رمز عبور او دسترسی پيدا کنند.

شرکت کومودو گفته است که هنوز مشخص نيست چند کاربر در ايران ممکن است در دام چنين ترفندی افتاده باشند و همزمان اعلام کرده است که تاکنون ۹ گواهينامه ديجيتال جعلی، از جمله يک مورد مرتبط با وب‌سايت لايو، وابسته به مايکروسافت را لغو کرده است.

شخص هکر يا «هکر کمودو» در پيام خود گفته است که به تنهايی اين حمله را انجام داده و هيچ کمک تيمی يا دسته‌جمعی نداشته است. 

این در حالی است که کارشناسان می‌گويند اين حمله بدون دست داشتن اطلاعات زيربنايی که در ايران در اختيار دولت است، قابل انجام نيست. 

هکر ياد شده در پيام خود و خطاب به «طرفداران جنبش جعلی سبز در ايران» نوشته است: «تا زمانی که من زنده هستم، نه شما امنيت اينترنتی داريد و نه دنيای ديجيتال شما امنيت دارد.»

شرکت امنيت اينترنت کمودو می‌گويد گرچه مهاجم نتوانسته به جايی برسد، به احتمال زياد برای سرقت مشخصات کاربری شهروندان ايران به اين کار دست زده است. 

سی‌نت که وب‌سايتی اطلاع‌رسان در زمينه اينترنت و تکنولوژی‌های جديد است در گزارشی در اين باره يادآور شده است که چنين حمله‌هايی «برای حکومتی مانند ايران شدنی بود، زيرا سامانه مخابراتی و زيرساخت‌های آن را در اختيار دارد. اما نبايد فراموش کرد که اثر چنين حمله‌هايی محدود است.»

وال استريت جورنال پيشتر در گزارشی نوشته بود که ايران حدود ۲۰ ميليون کاربر اينترنتی دارد و کارشناسان اينترنتی می‌گويند جمهوری اسلامی در تلاش است با توجه به وقوع ناآرامی‌ و اعتراض در کشورهای خاورميانه و شمال آفريقا، حوزه شبکه‌های اجتماعی و فعاليت اينترنتی را کنترل کند. 

وال استريت جورنال ادامه می‌دهد اين که ايران درگير اين حملات باشد، نشانگر آن است حکومت جمهوری اسلامی تلاش‌ خود برای نظارت الکترونيک بر شهروندان ايرانی را افزايش داده است.

برگرفته از تارنگاشت «رادیو فردا»

برجسته نمایی ها از اینجانب است.            ب. الف. بزرگمهر

به ناشناس اولی!


 نمی دونم اسم این یکی رو چی بذارم. چون نه یادداشت درست و حسابیه و نه یک نوشتار خوب. پاسخی است به یک ناشناس که زیر نوشته ی «ببینید چه بر سر میهن مان آورده اند؟» برام نوشته بود:
«بجای اینکه این همه چرت و پرت بنویسی دو کلمه عربی یاد می گرفتی تا بدونی که در اینجا العربیه به دول برمیگرده نه به خلیج.»

این هم پاسخ منه به ایشان که حیفم اومد شما هم بی نصیب بمونید:
بجای اینکه بنویسی «... این همه چرت و پرت ...» بهتر بود نشون می دادی کجاش چرت و پرته! ولی، اشکالی نداره. دستکم یه چیزی لابلای اون «چرت و پرت» ها بود که آدم ازش یاد بگیره. به گفته ی لقمان حکیم: ادب از که آموختی، از بی ادبان!

گرچه، از شما چه پنهون، روت گلاب، من هم چندان با ادب نیستم و اگه لقمان دانشمند زنده بود، شاید یه چیزی از هر دو ما یاد می گرفت؛ گرچه شک دارم از «چرت و پرت» چیزی سر در می آوُرد!

البته، باید یه خورده هم منو امثال منو درک کنی! آخه، من که عرب نیستم که این رو که نوشتی بدونم؛ البته حالا شیرفهم شدم و ازت قلبا کلی هم ممنونم! اگه دُرُس فهمیده باشم «العربیه به دول برمیگرده نه به خلیج» و برگردانش به فارسی شیرین خودمون می شه همون که دوست دیگری نوشته اند:
«شورای همكاری دولتهای عرب منطقه خليج»

پیش تر در ارتباط با نوشته ی دیگه ای، واسه ی یکی دیگه از بیننده های تارنوشت که زبونش مثل من و تو تلخه نوشته بودم:
«بی گفتگو داستان آن دو ستاره شناس دربار هارون عباسی را شنیده یا خوانده اید. می پندارم این داستان را در کتاب های درسی کودکان دبستانی در جمهوری اسلامی نیز درج کرده اند. شاید به این خاطر که اگر هنگامی پایشان به دربار خلیفه «بزرگ عمامه داران» و ولی امر مسلمین رسید، مراقب شیوه سخن گفتن خود باشند!

هارون الرشید شبی خوابی شگفت دید. به آن نمی پردازم. روز پس از آن، ستاره شناس ارشد(تعبیرکننده ی خواب) را برای تعبیر آن به حضور خواست. ستاره شناس، چنین گفت:
«قربانت گردم ... معنای آن این است که همه ی بستگان شما پیش از شما به دیار باقی رهسپار خواهند شد»

هارون الرشید که بسیار از این گفته برآشفته و ناراحت شده بود، دستور داد تا گردن آن بخت برگشته را بزنند.

ستاره شناس دیگری را به حضور خواست. در داستان جایی نیامده که تا وی را به حضور بیاورند، آیا از سرنوشت ستاره شناس پیشین آگاهی یافته بوده است یا نه (من گمان می برم کسی در گوشی به وی در میان راه آمدن گفته باشد!). به هر رو، این یکی، همان سخن ستاره شناس پیشین را به شکلی دیگر بازگو نمود:
«قربانت گردم ... قبله ی عالم ... معنای آن این است که عمر شما درازتر از عمر همه ی بستگان شما خواهد بود». و چنین سخنی یا به گفته ی افغانی های شیرین سخن مان: گپی، هارون الرشید را آنچنان خوش آمد که دستور داد دهانش را از سکه و اشرفی طلا پر نمایند!

می پندارم که چه شما و چه خودم اگر آن هنگام می زیستیم و چنان پیشه ای داشتیم، بی گفتگو نه یکبار که ... گردنمان را زده بودند! من نیز گاهی اینگونه تندگویی دارم که ضروری نیست!»

حالا تا اینجا شدیم سه نفر و زبونم لال هارون که نمی دونم تا چه اندازه رشید بوده، گردن هر سه تامون را می زد؛ گرچه به تو یکی یخورده بفهمی نفهمی شک دارم. فکر می کنم یکی از اون دو نفری هستی که از دوماه پیش هر روز به تارنوشتم سر می زنند. تا اینجا که به دستور «بزرگ عمامه داران» اونهمه بیننده ای را که داشتم، فیلتر کردن که اینم یه جور گردن زدنه و تنها همین دو تا موندن که فکر نمی کنم چیز زیادی از نوشته های من سر در بیارن و فارسی شون هم چندان خوب نیس. ولی تا دلت بخاد عربی رو مث بلبل چهچه می زنن. البته اگه فکرم اشتباهه همین جا پیشاپیش ازت عُرذ می خوام. آخه امثال من اینقده مار گزیده تشون که از هر ریسمان سیاه و سفیدی می ترسن و به قول امروزی ها همیشه نیمه ی خالی لیوان و میبینن. خدا آخر و عاقبت همه مون رو به خیر کنه و به اونا هم توفیق بده جای دوس و دشمن و پیدا کنن. دستکم واسه ی سلامت خودشون هم شده، خوبه. می دونی؟ فکرشو بکن، چند بار که مجبور بشی جای دوست و دشمن و نشون بدی، بخصوص اگه جاشونو قاطی کرده باشی، دیگه نه تنها باید بری دستت و بشوری که سرت رو هم باید حسابی تمیز کنی و یه حمومِ درس و حسابی بگیری ...

موفق و مؤیّد باشی! 

زردها بیخود قرمز نشدند*


در یکی از تارنگاشت هایی که هنوز نشانه هایی از چپ دربر دارد و درونش از «هر چمنی، گلی» یافت می شود، نوشتاری با عنوان درشت و به رنگ قهوه ای یا اُخرایی بدرنگی درج شده است:
«پیروزی تاریخی حزب سبزهای آلمان در دو انتخابات ایالتی»

درون متن، از آن میان، چنین آمده است:
«سبزها، در صورتی که تغییر مهمی در نتایج نهایی به وجود نیاید می‌توانند همراه با سوسیال دموکرات‌ها که حدود ۲۳ درصد رای آورده‌اند در یک دولت ائتلافی شرکت کنند. در چنین شرایطی حزب سبزها خواهد توانست برای نخستین بار در تاریخ فعالیتش ریاست دولت را در اختیار بگیرد.»

با خود می اندیشم:
«پیروزی تاریخی برای کی؟ برای توده ی مردم آلمان؟! یا شاید چون «نخستین بار در تاریخ فعالیتش ریاست دولت را در اختیار ...» گرفته است؟! خوب، که چی؟! تا دوره ی بعدی آنقدر گند می زنند و شلوارشان را زرد می کنند تا دوباره "بنفش ها" یا شاید "سیاه و قهوه ای ها" سرِ کار ییایند!

این ها، چرا این میان هورا می کشند؟ چه دستشان می آید؟ شاید چون "سبزها" سرِ کیسه را کمی بیشتر شل می کنند؟ یا داروی خواب آور و قرص مُسکّن بیشتری میان توده ی روزبروز بی نواتر شده و شهروندان درجه دو و بیگانگان بخت برگشته پخش می کنند؟! ... و آنها که با وجود داشتن گذرنامه های آلمانی، هیچ آلمانی به حسابشان نمی آورد برای چه هورا می کشند ...»

همواره، هنگامی که به عملکرد "چپ" های سوسیال دمکرات، سبز و گونه های دیگر آن می اندیشم، یاد این گفته ی لنین، آن دانشمند انقلابی فرزانه، می افتم که آنها را به «دُمل اپورتونیستی» مانند دانسته بود که چنانچه درمانش به درازا بکشد، سامانه ی پوسیده امپریالیستی چند هنگامی بیش به درازا خواهد کشید.

با خود می اندیشم:
«آدم باید مغز خر خورده باشد، اگر پس از سال ها زندگی در مرکز دوزخ امپریالیستی، هنوز ساز و کار انتخابات آن و نقش حزب های شکارچی رای مردم را خوب درنیافته باشد؛ آدم باید بسیار نادان باشد که نقش و عملکرد "چپ" های سوسیال دمکرات، سبز و گونه های دیگر آن را در این ساز و کار خوب درنیافته باشد. البته، اگر تنها نادانی در کار باشد؟!»

ب. الف. بزرگمهر            نهم فروردین ماه هزار و سیصد و نود

* با الهام از یکی از سروده های نیمایوشیج
برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!