«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۰ مرداد ۲۱, جمعه

آخوند دلقک و خنده های حکیمانه؟!


این آخوند گستاخ و دهان دریده را کم و بیش می شناسم. هنگامی پیش تر، به نظرم در سال های نخست پیروزی انقلاب بهمن ۵۷ در یک برنامه ی تلویزیونی با لحنی دلقک وار، چنین گفته بود:
... ما آخوندها مثل دوالپا هستیم؛ وقتی که آن بالا رفتیم (سوار کول تان شدیم)، دیگر به این آسانی پایین نمی آییم.

کم و بیش راست هم می گفت. هنوز هم از کول مردم پایین نیامده اند؛ مردمی که اگر از مشتی مقلّد بوزینه و مفتخور و کاسه لیس و دزد و «چخ بختیار» بگذریم، به خاک سیاه نشسته اند و آه ندارند تا با ناله سودا کنند. رژیم اسلام پیشه هم همین را می خواست؛ مردمی که حتا در زادروز پیامبرشان نیز به مسجد می روند تا کمی گریه کنند و عقده های دلشان خالی شود. به چشم خودم پیرمردی را دیده ام که در چنین روزی گریه کنان به پیشانی اش می کوفت. شاید هم حق داشت. مسجد که جای خندیدن نیست. از زمان های بسیار دور مردم را عادت داده اند به گریه. امام حسین هم بهانه ی خوبیست که هر سال از نو می کُشندش و باز سال از نو، گریه ی نو. آن امام دروغین هم گفته بود که «ما ملت گریه سیاسی هستیم»؛ ولی از همه شان درست تر،  علی شریعتی گفت:
«در عجبم از مردمی که خود زیر شلاق ظلم و ستم زندگی می کنند و بر حسینی می گریند که آزادانه زیست و آزادانه مرد.»

اکنون این آخوند دلقک، تازه یادش افتاده که برای مردم «گاز اشک آور» بوده اند؛ تازه دریافته که باید «طنزهای حلال» برای مردم گفته شود تا بخندند و جوان هایشان، خدای نکرده، نروند «آب بازی» راه بیندازند! یک ماموریت تازه و خدا می داند چه اندازه لفت و لیس به این بهانه!

می خواهد مردم را به «خنده های حکیمانه» وادارد! حکیمانه یا غیرحکیمانه، مردم خنده هایشان را نگه داشته اند برای آینده؛ برای زمانی که "دوالپاها" را از کول شان پایین بیندازند و دوباره بفرستندشان به حجره هایشان؛ همانجا که «... چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند»

ب. الف. بزرگمهر       ۲۱ امرداد ۱۳۹۰  





هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!