«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۰ مرداد ۱۲, چهارشنبه

پاسخ به آقای قلعه گلابی!

یک توضیح کوتاه درباره ی این پاسخ

آقای قلعه گلابی درباره ی نوشتار: «سه "معجزه" تاریخی»* یادداشتی نوشته بودند که پاسخ به آن به عقب افتاد. از آنجا که این پاسخ تا اندازه ای درازتر از گنجایش آن در بخش اظهارنظرهاست، آن را به صورت یادداشت مستقلی در اینجا می آورم.

ب. الف. بزرگمهر


***

پیشینه ی گفتگو
فرزاد قلعه گلابی گفت...

خوب به خاطر دارم که آقای برقعی هرچندگاهی لیستی ارائه می داد که اعتقادات حقه اینها هستند و اگر کسی خلاف این لیست معتقد باشد مسلمان نیست یا اینکه منحرف است ! حال اینکه بامقایسه با لیست قبلی متوجه می شدی که اعترافی است ضمنی که خود ایشان تا پیش از استنتاجات واستنباطات اخیر شخصی نا مسلمان یا منحرف بوده است!


او حتی از خودش نپرسید که اگر جعفر کذاب دروغگو نبوده و ماجرای غدیر خم واقعیت نداشته ووو.. کسی که چنین میانگارد چرا تا آخر عمر در لباس روحانیت تشیع می ماند ؟! از کسیکه تابع ابن تیمیه باشد که قائل به جسم بودن رب العالمین است بجز همین ترهات انتظار نمی رود!


ب. الف. بزرگمهر گفت...

آقای قلعه گلابی!

در یکی از تارنگاشت های مذهبی درباره ی ولادت امام زمان چنین آمده است:
«عمه امام حسن عسگری(ع) می گوید:
در روز پنجشنبه- نیمه شعبان- به منزل برادرزاده‌ام حضرت حسن بن علی العسگری(ع) رفتم. چون قصد مراجعت نمودم‏، حضرت فرمود: ای عمه، امشب را نزد ما باش كه در این شب فرزند گرامی‌ای متولد می شود كه حق تعالی به او زنده می گرداند زمین را به علم و ایمان و هدایت، بعد از آنكه مرده باشد به شیوع كفر و ضلالت.

گفتم: ای سید من، مولود از كه به هم می رسد. فرمود: از نرجس. پس برخاستم پشت و شكم نرجس را ملاحظه كردم، هیچگونه اثری از حمل،در او ندیدم. در حالِ حیرت بودم كه حضرت فرمود: ای عمه، صبح اثر حمل او ظاهر می شود، مَثَل او مَثل مادر موسی است. شب را تا نزدیك صبح آنجا ماندم و اثری در نرجس خاتون ندیدم. نزدیك بود شكی در من پیدا شود كه ناگاه امام از حجره خود صدا زد: شك مكن، وقتش نزدیك شده. ناگاه مقارن صبح صادق حالت اضطراب در نرجس ظاهر شد. او را در برگرفتم. امام دستور فرمود: سوره قدر را بر او بخوانم. شروع كردم به خواندن سوره قدر. در آن حال شنیدم كه آن طفل در شكم مادر در خواندن سوره با من همراهی می كرد. من از این واقعه ترسیدم. امام فرمود: ای عمه تعجب مكن از قدرت باری تعالی كه طفلان ما را به حكمت گویا می كند. در این موقع بین من و نرجس خاتون پرده‌هایی حایل شد كه دیگر او را نمی دیدم. فریاد كنان نزد امام دویدم. حضرت فرمود: ای عمه، برگرد كه او را در جای خود خواهی دید. چون برگشتم پرده برداشته شده بود و در نرجس نوری مشاهده كردم كه دیده‌ام را خیره كرد و حضرت صاحب را دیدم- رو به قبله- به سجده افتاده، بعد انگشت سبابه را به آسمان بلند كرده و می گوید: «اَشهَدُ اَن لا اِلهَ اِلا اللهُ وَحدَهُ لا شَریكَ لَهُ وَ اَنَّ جَدی رَسولَ اللهِ وَ اَنَّ اَبِی اَمیرَالمُؤمِنینَ وَصیُ رَسولِ اللهِ» و بعد یك یك امامان را شمرد تا به خودش رسید.»

همین سخنان در جاهای دیگر نیز تکرار و تکرار شده است. آیا شما به چنین سخنان پوچی که هیچگونه ارزش تاریخی نیز ندارد، باور دارید؟

آیا فرزانه ای چون آقای برقعی که انگشت خود را به سوی چنین خرافاتی نشانه می گیرد، به گفته ی شما نامسلمان و منحرف است؟

افزون بر این ها، آیا شما نمی دانید که درون همه ی دین ها و از آن میان دین اسلام و نیز حتا درون شاخه های مذهبی آنها فرقه های گوناگون وجود داشته و دارند؟ تا جایی که خود ایشان گفته اند، آن یازده امام را می پذیرند و به آنها اعتقاد دارند. آیا ملاک سخن خود ایشان نباید باشد؟ آیا باید به خاطر ابراز چنین عقیده ی شجاعانه ای وی را نابود نمود. لابد می دانید که در تروری نافرجام صورت ایشان زخم برداشته و جلوی سخن و گفتار وی همواره گرفته شده است؟

صرف نظر از درستی یا نادرستی سخن ایشان، آیا باید سگ را گشاد و سنگ را بست؛ چنانکه در میهن مان چنین نموده اند؟

آیا می دانید بیش از نود و پنج درصد امامزاده های ایران ساختگی هستند؟

آیا دست استعمار کهنه و نو را در آفرینش، پایداری و پخش خرافات در همه ی کشورهای وامانده نمی بینید؟

آیا هیچ می دانید که سلسله مراتب به اصطلاح روحانیت در ایران (ثقه الاسلام، حجت الاسلام، آیت الله و آیت الله العظمی) بگونه ای برگرفته از سلسله مراتب دربار واتیکان است و اگر اشتباه نکرده باشم کمی بیش از صد و پنجاه سال از زمان آن گذشته است؟ آیا استعمار انگلیس در آن نقش نداشته است؟

آیا، چنانکه به نظر می رسد آدم مذهبی ای هستید، شرمتان نمی شود که به عنوان نمونه به روباه نیرنگباز و ایران برباد دهی چون هاشمی رفسنجانی، حجت الاسلام بگویید؟ آیا وی و دزدانی چون او حجت اسلام یا آیه های الله هستند؟


ب. الف. بزرگمهر گفت...

پیوند (لینک) آن نوشته ی برگرفته را فراموش کرده ام که بیاورم:

http://mahdiyaran.net/mahdaviat/mojodemouod/242-1389-05-03-10-07-42

البته نمونه های آن در جاهای دیگر نیز یافت می شود.



فرزاد قلعه گلابی
 گفت...


آقای بزرگمهر
1 – آنچه که شما نوشته اید پاسخ بنده در بارۀ آنچه که در مورد آقای برقعی نوشته ام نمی باشد؛ بلکه فقط نوعی جانبداری وطرفداری از ایشان است.
2 – شما یا بایستی منطق دینی بکار ببرید، ویا منطق پوزیتویستی ،لائیک ویا هر منطق غیر دینی دیگر؛ زیرا که باهم منطبق نمی شوند. به عبارت دیگر نمی شود هم ریش کوسه بود وهم ریش پهن !
شما از یک طرف آقای برقعی را به عنوان عالمی فرزانه و ضد خرافات نام می برید، از طرف دیگر سخن گفتن اولیاء را درزمان نوزادی خرافه میدانید! در حالیکه سخن گفتن عیسی در هنگام تولد وامثال آن مورد قبول آقای برقعی وهمباوران ایشان است ؛واگر ایشان مورد ی که شما ذکر کردید رد و انکار می کند؛ انکاری مصداقی است، نه مفهومی! یعنی وی اصل قضیه که مورد انکار شماست رد نمی کند؛ بلکه این مقامات را در مورد امامان مورد اعتقاد تشیع رد می کند. پس چگونه است که ایشان را فرزانه وغیرایشان را نادان وخرافی فرض کرده اید
3 – پیش از شما خیلی ها مسائل اعتقادی را با مسائل تاریخی خلط کرده اند. برای مثال آقای احمد کاتب ، عدم اثبات وجود مهدی موعود مورد اعتقاد شیعیان را دلیل بر رد او می داند! درحالیکه مباحث تاریخی ومباحث اعتقادی دو مسیر مجزا دارند. درست مثل مبحث علم حقوق و علم فیزیک ! مباحث تاریخی بر اساس منابع، مدارک، شواهد وآثار وتجزیه وتحلیل آنهاست؛ حال اینکه مباحث اعتقادی بر اساس استدلالات عقلی وبراهین نقلی است، که پایه های آن قبلاً عقلاً به اثبات رسیده است . والّا اگر قرار باشد شرط قبولی هر باور دینی اثبات تاریخی آن باشد، بایستی کاملاً دین را و آقای برقعی ، احمد کاتب وهمه موافقان ومخالفانشان را رد کرد .
3 – اصل پذیرفتن واپسین امام قائم در تشیع اینست که ایمان به توحید چنین اقتضا می کند که هیچگاه زمین واجتماع انسانی از خلیفه وحجت الهی تهی نمی باشد؛ واین اصل را با براهین بسیار به اثبات رسانیده اند؛ حال اگر فلان حدیث وبهمان روایت فرضاً خرافی هم در مسیر پر نشیب وفراز اهل حدیث پیدا شد؛ ضربه ای به اصل باور نخواهد زد.
4 – اعتقاد آقای برقعی نه به امامت یازده امام پیشین است ! بلکه به وجود تاریخی آنهاست ( که طبعاً از نظر تاریخی هرگز نمی شود در آن شبهه نمود) ومغالطۀ ایشان در مورد آخرین نیز ازهمین دریچه است.
5 - اینجانب نه اقای رفسنجانی ونه برقعی ونه فلاحیان وریشهری ونه بن باز وبن جبرین وابن القیم و ابن تیمیه وامثال اینهارا، هیچکدام حجة الاسلام ندانسته ونمی دانم؛ واصولاً القابی چون حجة الاسلام و آیت الله شیخ الاسلام وامثال آن را، ساخته وپرداخته پیرایه ستایان کم مایه؛ واز نظر علمی و تاریخی بی پایه می دانم. اما فراموش نفرمائید که همین آقای برقعی ابن تیمیه گرا ; که شما سنگ ایشان به سینه پر درد میزنید; تا آخر عمر در همین لباس بود؛ وبا همین القاب می زیست وتا همین حالا وهابیان اورا آیت الله می خوانند!
6 - امامزاده چه از نوع تقلبی وچه غیر تقلبی؛ یعنی چه آن 95 درصد مورد انکار شما وچه آن 5 درصد مورد قبول، از دیدگاه من هیچکدام تقدسی ندارند زیرا محض اینکه شخصی زادۀ پیغمبر یا امام باشد تقدس آور وستایش انگیز نیست! همچنانکه پسر نوح وجعفر کذاب !
بلکه تلاشگری در راه حق وحقیقت ومجاهدت در راه تکامل انسانیت است که مارا به بزرگداشت پیامبران واولیا می انگیزد. نکته ای که مورد انکار آقای برقعی وهمباوران ایشان است همانا تکریم و تقدیس شهیدان راه فضیلت است؛ ومهر شرک زدن بر این اصل اساسی توحیدی.
7 – اینجانب به خاطر سگ های باز وسنگ های بسته در ایران عزیز؛ که به آن اشاره کردید 21 سال است که در خارج از میهن عزیز بوده ام. آقای برقعی را نیز درپیش از آن در زندان دیده ام ! اما اینها بایستی باعث پا فشاری منطقی برهویت تاریخی ایران ما که همان اسلام و تشیع است شود نه نفی آن؛ تا مشت روباهان و دغلکاران باز شود؛ نه اینکه آب کارون و زاینده رود در آسیاب ارباب شراب وکباب بریزیم؛ وبجای سرکۀ وعسل عدالت ومردم سالاری، با شراب استعمار جدید تر از جدید و مردمخواران غرب گرا مواجه شویم!
آرزو دارم که نقشی روشنگر داشته باشید.

***


پاسخ به آقای قلعه گلابی

آقای قلعه گلابی!

پیش از پاسخ باید حتما از شیوه ی برخورد منطقی و متین شما سپاسگزاری کنم. در واقع، هم اینجانب و هم بسیاری دیگر از دوستانی که گاه سیاه ـ سپید چیزی را رد کرده یا می پذیرند، می توانیم از این شیوه برخورد بیاموزیم.

از آنجا که شما پاسخ تان را بند بند کرده و با شماره پاسخ داده اید، من نیز بر پایه همان بندها پاسختان را خواهم داد.

۱ ـ اظهار نظر نخست شما دو بخش بود. بخش نخست آن بیان خاطره ای بود از آقای برقعی که من درباره آن چیزی نمی توانم بگویم. بخشی از اظهار نظر پیشین من پاسخ به این پرسش شماست که «... کسی که چنین میانگارد چرا تا آخر عمر در لباس روحانیت تشیع می ماند ؟!». بقیه آن، سخنانی است که خودم به آن ها افزوده ام و مستقیما پاسخ شما نیست. جانبداری من از آقای برقعی نیز دربست نبوده و محدود به همان جُستار اشاره شده و مبارزه با خرافات است.

۲ ـ من میان منطق دینی، منطق «پوزیتویستی»، «لائیک» و یا هر منطق غیر دینی دیگر چنان دیواری نمی بینم که شما نهاده اید. بطور کلی دو گونه منطق را می توان از همدیگر بازشناخت:
منطق دیالکتیک و منطق متافیزیک (فراطبیعی یا صوری). این دو گونه منطق با آمیختن با دو گونه جهان بینی (بازهم بطور کلی) پندارگرایی («ایده آلیسم») و ماده گرایی (با مادی گرایی اشتباه نگیریم!) به معنای «ماتریالیسم»، شمار بسیاری فلسفه ها و نگرش هایی را به درازای تاریخ پدید آورده اند. گاه دانشمندانی چه در دوران کهن و چه دوران کنونی کوشش نموده اند که پلی میان ماده گرایی و پندارگرایی بزنند و به گفته ای نه چندان درست آن دو را با هم آشتی دهند؛ از آن میان ارستو (ارسطو) را می توان نام برد که دستاورد کوشش وی پدیداری گونه ای ماده گرایی فراطبیعی است که رگه هایی از پندارگرایی نیز به همراه دارد. منظور شما شاید بیش تر چیزی است که در چارچوب گفتمان یا حوزه ی گفتگو و تا اندازه ای آنچه به تازگی عنوان می شود: «پارادیم» (paradigm) و الگوی زبانی برای بیان در حوزه ای ویژه می گنجد. به هر رو، آن منطقی که همه ی ما از دیندار و بی دین و ... روزانه و ناخودآگاه بکار می بریم، منطق فراطبیعی یا صوری است. کاربرد چنین منطقی در جهان امروز که پیشرفت های گاه یک روز یا یک هفته ی آن با پیشرفت سده ها در سده های میانه یا حتا همین دویست سال پیش پهلو می زند، در گفتگوها و ستیزه های علمی، پژوهشی و بویژه دینی چالش برانگیز و دشواری زاست. از سوی دیگر، کاربرد منطق دیالکتیک (دیالکتیک نه به مفهوم واژگانی آن در یونان باستان که به مفهوم فلسفی اش بویژه در پیوند با ماده گرایی و ساختار یگانه ی: دیالکتیک ماتریالیستی) در جهانی که هنوز کمی بیش از صد سال آرام آرام و به آهستگی از زیر نفوذ منطق صوری و ارستویی بیرون می آید، بسی دشوار و نیازمند مهارت و کارکشتگی فراوان است. از دید من، درست همین منطق است که در همه ی رمینه های پژوهشی و علمی و از آن میان پژوهش های دینی کارآمد و راهگشاست.

سخنان آقای برقعی را در آن چارچوبی که به خرافات روزمره آمیخته با دین و مذهب یورش می برد، ارج می نهم. با همه ی احترام برای شما و هر آدم دیندار دیگری، سخن گفتن نوزاد در رحم مادر را یاوه ای بیش نمی دانم؛ چه عیسا باشد؛ چه امام زمان ساختگی و چه به تازگی ولی فقیه هنگام زادنشان که البته این یکی کمی کلّه ی مبارک را بیرون آورده و «یاعلی» گفته اند!

نوشته اید: «... ایشان را فرزانه و غیرایشان را نادان وخرافی فرض کرده اید». من هیچگاه، حتا از دوره ی جوانی ام، چنین نگرش سیاه ـ سپیدی به آدم ها نداشته ام.

۳ ـ طبعا نمی توانم درباره ی آنچه آقای کاتب یا دیگران گفته اند، اظهار نظری کنم. در زمینه ی جُستارهای دینی نیز با آنکه تا اندازه ای با برخی از آنها آشنایی دارم و از سوی خانواده ی پدری با برخی آخوندهای سرشناس گذشته نسبت دارم، صاحب نظر نیستم و از فضل آنها مرا حاصلی نبوده است. بنابراین، بنیاد داوری و سخنم تنها آن چیزی است که از زبان شما بیرون آمده و در چارچوبی که می توانم سخن بگویم و اظهارنظر کنم، پاسخ شما را خواهم داد. باور جدی دارم که در گفتار و بویژه در نوشتار، بسی بیش از آنچه می گویی یا می نویسی باید بدانی و کوشش کنی که پای خود را از گلیم دانش خود فراتر نگذاری.

چنین استدلالی که «... مباحث تاریخی و مباحث اعتقادی دو مسیر مجزا دارند.» از دید من درست نیست. بهترین دلیل آن در همان زمینه ی مورد گفتگو یعنی جُستارهای اعتقادی، سیر تاریخی آنها و هماهنگ شدنشان با پیشرفت های علمی ـ فنی است. به عنوان نمونه، «علم کلام» در دین اسلام و بویژه در مذهب شیعه، نمودار روشنی از تازه نمودن دین و هماهنگ نمودن جستارهای آن با دانش روز (تاریخی) است. نگاهی به باورها و آرای بزرگان دینی و مردم حتا صد سال پیش (و نه بیش تر) کشور خودمان و سنجش آنها با نمونه های امروزی شان نشان می دهد که چگونه جستارهای اعتقادی برپایه ی مسیر تاریخی خود در روندی شتابنده دگرگون و دگردیسه شده و می شوند؛ ولی اگر منظور شما این است که در هنگام گفتگو و ستیزه (بحث و جدل) باید محدوده ی آن را درنظر داشت (جامع و مانع بودن آن) و از این شاخه با آن شاخه نپرید، با شما همداستان هستم.

هنگامی که می نویسید «... مباحث تاریخی بر اساس منابع، مدارک، شواهد و آثار و تجزیه و تحلیل آنهاست؛ حال اینکه مباحث اعتقادی بر اساس استدلالات عقلی و براهین نقلی است که پایه های آن قبلاً عقلاً به اثبات رسیده است» شاید بی آنکه توجه نموده باشید، «استدلالات عقلی و براهین نقلی» را در برابر روشی که برپایه گردآوری و تجزیه و تحلیل منابع، مدارک و شواهد (نمودارهای عینیت) می نهید و به زبان دیگر می گویید که استدلالات عقلی و برهان های برگرفته شده (از بزرگان دین و دانش) نیازی به منابع، مدارک و شواهد نداشته یا (لزوما) از آنها سرچشمه نمی گیرند؛ در حالیکه اگر، به عنوان نمونه، به نگارگری های «آبستره» (مطلق گرا) نگاه کنید، حتا آنها نیز بگونه ای واقعیت پیرامون نگارگر را بازتاب داده و می دهند. استدلالات عقلی و برهان ها نیز به طریق اولی، حتا در واژگونه ترین و ذهنی ترین نمونه های آن، نمی توانند تنها برپایه ی ذهنیت، کشف و شهود و الهام کالبد ویژه ی خود را یابند. 

یکی از بزرگترین دستاوردهای دانش بشر، کشف پاولوف درباره ی رابطه ی میان مغز انسان و اندیشیدن است. وی با دلیل های استوار علمی برای نخستین بار ثابت نمود که چگونه لایه خاکستری مغز انسان ابزار اندیشه و اندیشیدن است. وی با اثبات تئوری «بازتاب های شرطی» خود که اکنون دیگر بخشی مهم از گنجینه ی دانش آدمی را دربرمی گیرد، نشان داد که بی هیچ گفتگو، اندیشه و شعور آدمی در پیوستگی جدایی ناپذیر با طبیعت پیرامون خود (به مفهوم عام آن دربرگیرنده جامعه آدمیان) عمل می کند و بازتاب آن در بخشی از مغز آدمی (لایه خاکستری مغز) است. وی به زیبایی در این باره چنین گفته است:
«مغز پيانويي نيست كه بتوانيم آهنگ دلخواه را از آن در آوريم». افزون بر این، هیچ استدلال عقلی یا برهان نقلی و غیر نقلی نیست که پایه های آن یکبار و برای همیشه عقلاً به اثبات رسیده باشد. چنین پنداری، پیروی مطلق از منطق فراطبیعی (صوری) است. براستی، همه چیز در حال دگرگونی و شدن است و به فراخور آن اندیشه ی آدمی، احکام و مقوله ها نیز دگرگون، محدود و گاه واژگون می شوند.

به این ترتیب، آنجا که می نویسید:
«... اگر قرار باشد شرط قبولی هر باور دینی اثبات تاریخی آن باشد، بایستی کاملاً دین را و آقای برقعی ، احمد کاتب وهمه موافقان ومخالفانشان را رد کرد» خود پاسخ خود را داده اید. گزینش و پذیرش این یا آن گزینه نیز با خود شماست!

۳ مکرّر ـ با آنچه در بالا آمد، «ایمان به توحید» شما نه بر بنیاد اندیشه منطقی و دانش که بر بنیادی جزمی استوار است؛ زیرا شما آن را پایه "منطق" خود نهاده اید:
خشت اول چون نهد معمار کج            تا ثریا می رود دیوار کج!

از آن گذشته، برپایه همین استدلال، هر دین، مذهب، فرقه و آیینی می تواند و حق دارد برای خود «خلیفه و حجت الهی» بتراشد و بیرون دهد. آنگاه آیا بازهم جنگ هفتاد و دو ملّت کمر توده های مردم را در همه جای جهان بیش از گذشته خرد نخواهد نمود؟ در همین میهن خودمان بارها و بارها چنین جنگ های فرقه ای «حیدری»، «نعمتی» رخ داده و واماندگی تاریخی را در پی داشته است.

۴ ـ در این باره، ستیزه ای با شما ندارم؛ گرچه باور آقای برقعی را کم تر آغشته به خرافات و منطقی تر می بینم.

۵ ـ درباره ی بی پایه بودن آن عنوان ها، کم و بیش هم نظر هستیم. برپایه آنچه در بالا یادآوری کردم، دلیلی برای سنگ آقای برقعی یا کس دیگری را به سینه زدن نمی بینم و اصولا با این شیوه برخورد مرید و مرادی بسیار مخالفم. درباره ی «وهابیان» هم چیزی بیش از این نمی توانم بگویم که چه این فرقه ی مذهبی و چه بسیاری فرقه های دیگر اسلامی و هندی و ... در کردار، آلت دست استعمارگران کهنه و نو در همه جای جهان و از آن میان میهن مان بوده اند و همچنان هستند. یکی از دلایل واپسماندگی اجتماعی ـ اقتصادی و فرهنگی جامعه ما نیز همین بوده و هست.

۶ ـ درباره ی ساختگی بودن بخش عمده ی امامزاده ها در ایران نیز با شما همداستان هستم. درباره ی پسر نوح و جعفر "کذاب" و نیز نظر شما درباره ی آقای برقعی وهمباوران ایشان ستیزه ای ندارم.

۷ ـ من در شیوه ی برخورد با آدم ها، اصل را بر دو چیز می گذارم:
ـ احترام به باور دیگری در صورتی که جان و زندگی توده های مردم را به خطر نیندازد؛ و
ـ اینکه تا چه اندازه در باور خود استوار است و به آن عمل می کند. در این زمینه، حتا در بدترین شرایط بگیر و ببند حاکمیت جمهوری اسلامی در سال های ۱۳۶۰ ـ ۱۳۶۱ یکی دو تجربه ی خوب دوستی ریشه دار با آدم های مذهبی که آنها نیز از سوی آن حاکمیت کم کم کنار گذاشته می شدند، دارم که هنوز درباره ی آن ننوشته ام. از دید من، همانگونه که تجربه نیز کرده ام، باور استوار به راه هایی که خدمت به توده ی مردم را به این یا آن شکل فراروی خود نهاده اند، سبب نزدیکی آدم ها به یکدیگر می شود؛ تفاوتی هم نمی کند که مسلمان، مسیحی، بودایی یا حتا کمونیستی به گفته ی آنها «خدانشناس» باشی. مهم صداقت گفتار و کردار آدم ها در آن چیزی است که ادعای آن را دارند.

از گوشزد شما درباره ی نریختن آب به آسیاب دشمنان مردم ایران و جهان بسیار سپاسگزارم. آن را آویزه گوش خواهم نمود. به نوبه ی خود امیدوارم، همه ی جان های پاکی که کوشش خود را ساختن ایرانی آزاد و آباد نهاده اند، صرف نظر از هر باور مذهبی یا غیر مذهبی که دارند، یکدیگر را بیابند و صف خودی های راستین را برپاکنند؛ در آن صورت و تنها در آن صورت است که میهن مان از گزند بهره کشان درون و برون ایران در امان خواهد بود.  

با مهر و سپاس

ب. الف. بزرگمهر

۲ نظر:

ناشناس گفت...

با سلام
این بحث دشواری است.
برای اینکه قاضی و داور وجود ندارد:شما خرد را داور قرار می دهید، ایشان برای خرد تره هم خرد نمی کنند.
لنین می گفت کسی که از منفرد و یا خاص آغاز می کند بالاخره سرش به سنگ می خورد و مجبور می شود که از عام آغاز کند.
اول باید به مسئله اساسی فلسفه یعنی تقدم و یا تأخر ماده بر روح پاسخ یافت، بعد در باره امام زمان و غیره صحبت کرد.
من این بحث را باید بخوانم و ببینم به کجا رسیده.
در هر صورت بحث دشواری است.

ب. الف. بزرگمهر گفت...

با سلام به آشنای ناشناس!

سخن من با آقای قلعه گلابی، مسائل مذهبی و حتا فلسفی مانند تقدم ماده بر روح یا برعکس نبوده و نیست.

درباره آقای برقعی نیز تا آنجا که وی با خرافات به مبارزه برخاسته، مورد تایید من است.

بطور خلاصه بحث تا جایی که به من مربوط می شود، چارچوب سیاسی داشته و دارد. به همین دلیل از ورود به برخی مسائل در بحث با ایشان دانسته پرهیز کرده ام. بدیهی است که این مسائل خرافات را دربر نمی گیرد. با خرافات، همانگونه که شاید در برخی نوشته هایم و بویژه از زبان طنزپرداز تاریخ میهن مان عبید زاکانی خوانده باشید، ستیزه ای جدی را از مدتی پیش پی گرفته ام.

اکنون خوشبختانه بسیاری از چیزهایی را که ارتجاع مذهبی ایران در این باره رشته بود، پنبه شده است.

باور آقای قلعه گلابی و دوستانی چون ایشان به مذهب برایم محترم است. کوشش من این بوده و هست که با چنین دوستانی که به هر رو در چارچوب منطق وارد بحث و گفتگو می شوند و بسیاری از آنها نیز چوب حاکمیت تبهکار جمهوری اسلامی را خورده اند، تا آنجا که ممکن است زبان مشترک بتوانم پیدا کنم.

به نظرم، همانگونه که نوشته اید، بهتر است نخست بحث را دنبال کنید و ببینید به کجا رسیده است.

از توجه شما سپاسگزارم.

با مهر ب. الف. بزرگمهر

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!