«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۰ خرداد ۲۵, چهارشنبه

خوشا به دوست


گویی برای هُدی صابر

پرنده بود از این دشتِ تفته پر زد و رفت.
ستاره بود بر این بامِ خفته سر زد و رفت.
سوارِ پی شده‌ای بود پیکِ مشتاقان
شبی ز کوچه‌یِ ما برگذشت، در زد و رفت.
چو لاله بر تن و جان پرده‌یِ حریق گرفت
به رویِ کوه و کمر پرچمِ خطر زد و رفت.
خوشا به دوست که در بندِ جاودانی عشق
ز خونِ خویش به دیوار و در اثر زد و رفت.
مباد سبزیِ ایامش آن‌که از سرِ کین
نهالِ نازکِ این باغ را تبر زد و رفت.
چه بود در تب طاعونت ای بلایِ سیاه
که آتشِ نفست بار خشک و تر زد و رفت.
شکوهِ نغمه‌یِ ققنوسِ ما همایون باد
که بالِ خویش به خون شعله‌یِ سحر زد و رفت.

سیاوش کسرایی

با سپاس از فرستنده: ارشیا  و گزینش خوبش 

۱ نظر:

ناشناس گفت...

با سلام سحرگاهی
شعر ماندگار و ژرف و زیبائی است و تا چرخ به این منوال می چرخد، باید همچنان بخوانیم و به تبخیر اندوه سنگین خویش بلکه دست یابیم و بغض گلو را بلکه به سیل اشک فرو بلعیم.
دست تان درد نکند و خرم باشید

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!