«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۰ خرداد ۳۱, سه‌شنبه

چگونه سوسیالیستی خداپرست را به زور روانه ی آن جهان نمودند!


۳۰ سال پس از آن فاجعه فراموش شده

بسم الحق

به نام آزادی، آگاهی و برابری

تقدیم به تمامی قربانیان خشونت و آخرین آنها شهیدان هاله سحابی و هدي صابر

آن روز که با کوله باری از تجربه و دانش و آگاهی قصد بازگشت به ایران کرد، نمی دانست برای گفتن آنچه می دانست با چه مشکلات و حوادثی رو به رو خواهد شد. او وقتی پس از چند سال که برای ادامه تحصیل به فرنگ رفته بود به وطن بازگشت، شهرت چندانی بین مردم نداشت. اما زمانیکه برای نوشتن و گفتن به دعوت مسئولین حسینیه ارشاد، ارتباط با این محل برقرار کرد به اوج شهرت رسید.

داستان شناخت بیشتر من با دکتر شریعتی این چنین بود که در اوایل سال ۱۳۴۷ که حسینیه ارشاد در حال تکمیل شدن و افتتاح بود و قرار شد به میمنت آغاز پانزدهمین قرن بعثت، مجموعه مقالاتی از نویسندگان سرشناس در کتابی به نام محمد خاتم پیامبران منتشر گردد. آن روزها گهگاه به دانشکده الهیات و معارف اسلامی (دانشکده معقول و منقول) برای دیدن جناب مطهری به محلی که دانشکده در آن قرار داشت و بعد از انقلاب مرکز حزب جمهوری اسلامی شد می رفتم و چون در آن موقع جناب ایشان وسیله ی آمد و شد نداشتند ما به اتفاق عازم شمیران می شدیم. او در قلهک خیابان دولت که منزلش در آنجا قرار داشت پیاده می شد و من به خانه ام که در امامزاده قاسم بود می رفتم. معمولا در بین راه با هم صحبت می کردیم که آن موقع بیشتر بحث افتتاح حسینیه ارشاد بود. ما معمولا از خیابان شریعتی که حسینیه در آن قرار داشت عبور می کردیم، روزی که هرگز فراموشم نشده و نمی شود وقتی به نزدیک حسینیه رسیدیم بحث در مورد مقالات رسیده برای کتاب محمد خاتم پیامبران بود. آقای مطهری از نویسندگان و مقالات این کتاب سخن می گفت که ناگهان با هیجان گفت:
همه ی مقالات خوب و جالب است. اما دو مقاله از دکتر شریعتی و یک مقاله از دکتر عبدالحسین زرین کوب معرکه است. دو مقاله ی دکتر شریعتی بنامهای «از هجرت تا وفات» و «سیمای محمد» و مقاله ی «کارنامه ی اسلام» از دکتر عبدالحسین زرین کوب واقعا معرکه است. او سپس از استعداد و اطلاع شریعتی و تسلط او بر تاریخ اسلام سخن ها گفت. تعریف های آقای مطهری از دکتر شریعتی من را بیشتر مشتاق کرد که در اولین فرصت کتاب و این دو مقاله را بخوانم. کتاب در مهرماه ۱۳۴۷ شمسی منتشر شد و این درست مصادف با زمانی بود که من با استفاده از فرصت مطالعاتی دانشگاه تهران عازم اتریش (وین) بودم. به هر ترتیب کتاب را بدست آوردم تا بعنوان بهترین هدیه برای دانشجویان انجمن اسلامی ببرم. در میان راه و در هواپیما این دو مقاله را با تمام وجود بلعیدم (خواندم). وقتی آخرین جملات مقاله ی سیمای محمد را می خواندم اشک شوق گونه ام را خیس کرده بود. دکتر به نقل از فرانتز فانون در پایان نوشته آورده بود:
«برادران، بیائید دیگر از تقلید مهوع و میمون وار از اروپا دست برداریم. ما نباید از آفریقا و آسیا اروپای دیگری بسازیم. تجربه آمریکا بشریت را بس است. برای خودمان، برای اروپا و برای بشریت، رفقا باید یک ״اندیشه نو״ آفرید، باید یک «نژاد نو» ساخت و کوشید تا یک «انسان نو» بر پای ایستد.
انسانی که هم تجربه «رُم» را آموخته باشد و هم تجربه ی «هند» را. انسانی فردش با دو بال و جمعش با دو بعد، تصویر چنان انسانی چگونه خواهد بود؟ پارسای شب، شیر روز...و مذهبش؟...مذهب ״کتاب، ترازو و آهن״» (۱)

من چنان در جملات و کلمات دکتر گم شده بودم که نفهمیدم کی وارد فرودگاه وین در «اروپا» شده ام. مهماندار گفت:
آقا پیاده نمی شوید؟ چنان فضای سینه ام از «دوست» پر شده بود که یاد خویشتن از ضمیرم رفته بود. به محض ورود و رفتن به محل اقامتم سعی کردم با دانشجویان انجمن اسلامی دانشجویان (فارسی زبانان) تماس برقرار کنم تا آنها هم از چشمه ی زلالی که از قلب دکتر جاری شده، سیراب شوند. مدتی که در اروپا اقامت داشتم بیشتر در جریان کار حسینیه بودم و سعی داشتم آخرین خبرها را بدست آورم.

اطلاع پیدا کردیم که دکتر در مراسم هایي که به مناسبت های گونه گون در حسینیه برپا می شود، سخنرانی دارد. پس از بازگشتم به ایران کم کم برنامه های دکتر زیاد و زیادتر شد تا آنجا که مردم حسینیه ارشاد را با نام دکتر علی شریعتی می شناختند. سخنرانی های پرشنونده ی دکتر در حسینیه و دانشگاه ها مورد استقبال شدید دانشجویان و جوانان و دیگر اقشار جامعه قرار گرفت.

از سوی دیگر مخالفت ها و سنگ اندازی های «علما» چه از داخل حسینیه و چه در خارج حسینیه روز به روز بیشتر شد و وقتی دکتر تز «اسلام بدون روحانیت» را مطرح کرد، مخالفت ها به اوج رسید. بخصوص از سوی «وعاظ السلاطین» و آن دسته از روحانیون که دین برای آنها دکانی بود دو نبش. اتهامات به دکتر و حسینیه روز افزون بود. کتابها علیه دکتر به چاپ رسید؛ تا آنجا که حسینیه ارشاد تبدیل به «یزیدیه اضلال» شد. نه تنها امامان جماعت مساجد و وعاظ علیه دکتر آنچه می توانستند گفتند و نوشتند که بعضی از به اصطلاح روشنفکران نیز با آنها هم صدا شدند. دیگر ساواک شاه در پوست خود نمی گنجید و این جماعت دانسته یا ندانسته در مبارزه با دکتر، آلت دست ساواک شده بودند. ابتدا به تحریک بعضی از «علما» دربِ حسینیه را بستند و بعد دکتر را دستگیر و به زندان افکندند. ساواک سخت فعال شده بود. تا آنجا که با وجود آنکه پس از حدود یک سال و نیم زندان انفرادی، دکتر بدلیل فشارهای بین المللی آزاد شد، فشارها بر او را بازهم بیشتر کردند. از سخنرانی دکتر در مجالس و محافل عمومی جلوگیری کردند و این فشارها تا آنجا کشید که سعی کردند دکتر را به همکاری با خود متهم کنند. یک سخنرانی یا نوشته دکتر را که با عنوان «انسان اسلام و مکتب های مغرب زمین» تحریر شده بود در روزنامه کیهان با عنوان دلخواه خود «اسلام ضد مارکسیسم» مرتب چاپ می کردند و این طور شایع کرده بودند که خود دکتر این نوشته ها را به کیهان برای چاپ می فرستد. در این میان، مخالفین دکتر هم بیکار ننشسته بودند و به این شایعات که بیشتر از طرف ساواک منتشر میشد، دامن میزدند. طوریکه یکی از «علما»ی سرشناس که دکتر را مورخ و اسلام شناسی بی نظیر معرفی میکرد، همه جا مبلغ این امر بود که دکتر خودش این مقالات را به کیهان برای چاپ می دهد. دکتر از هر سو چنان تحت فشار بود که بالاخره تصمیم به مهاجرت از ایران گرفت. پس از هجرت دکتر از ایران در تاریخ ۲۶/۲/۵۶، تهمت ها و بدگوئی و شایعه پراکنی ها از سوی مخالفان دکتر به طرز بی سابقه ای گسترش یافت و مشکلاتی برای خانواده اش به ویژه همسر و دختر کوچکش (مونا) كه قصد رفتن پيش دكتر را داشتند، بوجود آوردند که بالاخره دکتر را از پای درآورد و روز ۲۹/۳/۵۶ روح خستهاش به نزد معشوق و معبود پرواز کرد.

پس از شهادتش هم دست از سر او برنداشتند. بدگوئی ها و اتهامات با روش جدید ادامه یافت. این اتهامات نه از طرف ساواک که بیشتر از سوی کسانی بود که می دیدند جوانها روز به روز بیشتر به اندیشه های دکتر گرایش نشان می دهند. کتابهای او مانند زر ناب دست به دست می گردید و دکانداران دین فروش را هرچه بیشتر عصبانی میکرد. تمام تلاش ساواک پس از شهادت شریعتی متمرکز روی این هدف بود که کم کم دکتر و افکارش کم رنگ و کم رنگ تر شود و از خاطره ها محو گردد.

شریعتی زدایی شروع شده بود؛ تا آنجا که ساواک تمام تلاشش روی این متمرکز بود که در سالگرد شهادت دکتر کمتر به این امر توجه شود؛ ولی برخلاف خواست ساواک و دشمنان شریعتی مگر می شد جلوی جوانان و شاگردان و عاشقان شریعتی را گرفت؟ من در اینجا یک نمونه از این احساسات پاک و پر شوري که از طرف جوانان تجریش در اولین سالگرد دکتر با تمام سخت گیری هایی که از سوی ساواک اعمال می شد را یادآوری کنم.

بچه های تجریش که از دوستان شریعتی بودند، تصمیم گرفتند با هر قیمت در اولین سالگرد شهادت دکتر مراسمی در مسجد اعظم تجریش (تکیه پائین) برگزار کنند. مقدمات کار با تلاش بسیار فراهم شد. با وجود آنکه پیش بینی می شد چند صد نفر در این مراسم شرکت کنند، اما پیش از شروع برنامه هزاران نفر در مسجد و تکیه و خیابانهای اطراف جمع شده بودند تا به رغم خواست ساواک و آخوندهای ترسو یا وابسته، در سالگرد شریعتی مراسم باشکوهی برپا کنند. این اجتماع که شاید بتوان گفت یکی از بزرگترین اجتماعات پیش از راهپیمایی عید فطر سال ۵۷ دانشجویان و جوانان از قیطریه شمیران به طرف حسینیه و تهران بود، انعکاس وسیعی پیدا کرد ...

به برخورد آخوندهای وابسته به حکومت شاه قبلا اشاره كردم. اما اینکه این جماعت پس از رسیدن به حکومت با خانواده و دوستان شریعتی چه کردند را بخوانید.

آقای خمینی با شریعتی هیچوقت میانه خوبی نداشت (به نامه ای که با هزار خواهش و تمنا از طرف انجمن اسلامي اروپا در مرگ شریعتی نوشت مراجعه کنید). در جریان انقلاب و راهپیمایی ها در تمام صحنه ها عکس آقای خمینی، دکتر شریعتی و بنیانگذاران سازمان مجاهدین و فدائیان خلق دیده می شد. اما به مرور عکسها با کامپیوتر دستکاری شد. طوریکه امروز شما فقط عکسهای آقای خمینی را در راهپیمایی های منجر به انقلاب می بینید. تا قبل از درگذشت آیت الله طالقانی در حذف نام و نوشته های شریعتی کمی ملاحظه می شد. اما پس از پرواز آیت الله، حذف شریعتی و طالقانی به شدت ادامه یافت. تا آنجا که در نمایشگاههای دولتی کتاب از کتابهای این دو بزرگوار کمتر وجود داشت. آزار و اذیت خانواده ی شریعتی در برگزاری مراسم سالگرد، سال به سال زیاد تر شد تا که به ماجرای سالگرد دکتر در سال ۱۳۶۰ رسید. در این قسمت آنچه خود از آن واقعه شاهد بودم را تا حد توان توضیح می دهم:
حدود یک هفته پیش از ۲۹ خرداد، خانم دکتر پوران شریعت رضوی (همسر دکتر) به من تلفن زد و گفت: امسال هرچه تلاش کردیم که یک سالن یا محلی در اختیار ما بگذارند تا مراسم سالگرد دکتر را برقرار کنیم، تا این ساعت ناموفق بوده ایم. بالاخره من و بچه ها تصمیم گرفتیم امسال مراسم را در منزل خودمان بگیریم، عده ای از سازمانهای آزادی بخش، نماینده به این جلسه می فرستند. بین سخنرانیها چند قطعه شعر خوانده خواهد شد و بعد بعنوان سخنران اصلی تو صحبت کن. من که حالم به شدت گرفته شده بود، گفتم: هرچه شما بفرمائید. تلفن قطع شد. کلافه بودم. بغض گلویم را می فشرد. به همسرم جریان را گفتم. حال او بهتر از حال من نبود. ناگهان دهها و صدها چرا در ذهنمان نشست. چرا به اینجا رسیدیم که هنوز آب کفن شهدای انقلاب خشک نشده، خشونت در کشوری که قرار بود آزادترین کشور جهان باشد این چنین بیداد میکند؟ چرا گروهی بنام حزب الله و با شعار «حزب فقط حزب الله، رهبر فقط روح الله» هیچ گروه و سازمان و فردی را که مانند آنها نمی اندیشید، بر نمی تابند؟ چه شده که پس از دو سال و چند ماه از انقلاب نگذشته، دچار چنین دیو وحشتناک استبداد و خشونت شده ایم؟ این خشونت و استبداد ما را به کجا میبرد؟ مگر چند سال از مرگ شریعتی گذشته که از برگزاری سالگرد مردی که او را معلم انقلاب نام نهاده بودند، جلوگیری می کنند؟ در این مدت کوتاه شاهد چه جنایت ها و کشتارها که نبودیم. آخر برای چه؟ آنچه در آذربایجان و کردستان و خوزستان و بلوچستان و ترکمن صحرا و دهِ قارنا و ... تمام سرزمین ما از دستگیریها و کشتارها اتفاق افتاد، مگر زائیده حکومت دین آویزان نبود؟ مگر حمله به دانشگاهها و کشتار دانشجویان، زدن و کشتن و چشم در آوردنها از نوع خشونت نبود؟

قرار بود من سخنران جلسه سالگرد دکتر که به ناچار در خانه اش تشکیل می شد، باشم و این سوالات و چراها را مطرح کنم؛ اما غافل که خشونت بزرگ در راه است. خشونتی که ۳۰ سال از آن گذشته و نه تنها حکومتگران که بسیاری از ظاهرا مخالفان خشونت سعی دارند آن را از یادها بزدایند. این روزها که بیش از ۳۲ سال از برپایی نظام ولایی می گذرد، بسیاری از کلمات و اصطلاحات را باید «باز تعریف» کرد. بویژه کلمه «خشونت» باید یکبار دیگر تعریف گردد تا معلوم شود چه عملی خشونت است و چه اعمالي دفاع و ایستادگی. بسیاری از دوستانی که خود را مخالف خشونت بطور مطلق ـ حتی در مقام دفاع ـ می دانند و ادعای قرآن پژوهی هم دارند، بگویند معنی آیه ۱۹۰ از سوره «بقره» که به صراحت می فرماید:
«با آنان که با شما سر جنگ دارند، در راه خدا بجنگید؛ ولی از حد تجاوز نکنید که خدا متجاوزان را دوست ندارد» (۲)، چگونه تعبیر و تفسیر می کنند؟ بله خشونت اولیه مذموم و ناپسند است. ولی دفاع و مقاومت چطور؟

اما آنچه در خانه ی دکتر گذشت.
من همراه با همسرم و دو پسر کوچکم و یکی از دخترهايم به منزل دکتر رفتیم. داخل کوچه و جلوی درب منزلِ دکتر تعدادی از جوانها ایستاده یا نشسته بودند. درون حیاطِ خانه تعدادی از زنان جمع شده و منتظر شروع برنامه بودند. داخل ساختمان و ایوان جلوی اطاقها، تعدادی از دعوت شدگان از جمله نمایندگان سازمانهای آزادی بخش از قبيل «مجاهدین انقلاب افغانستان» و کسانی مانند دکتر صدر حاج سید جوادی و مرحوم همسرش، دکتر سامی، دکتر شیبانی، منصور بازرگان و جمعی دیگر منتظر شروع برنامه که توسط احسان شریعتی اداره می شد، بودند. تعداد جمعیت لحظه به لحظه زیادتر می شد طوریکه درون خانه و اطاقها و کوچه مملو از دوستداران شریعتی شد. در گوشه ای از حیاط خانه میزی گذاشته بودند تا کتابهای شریعتی در معرض دید باشد. دختر کوچک دکتر، مونا (۱۰ ساله) پشت میز ایستاده بود. برنامه شروع شد. ابتدا نمایندگان سازمانهای آزادی بخش که قرار بود هرکدام پیام خود را بخوانند یکی پس از ديگري پشت میکروفن قرار میگرفتند و پیام رسانی ميکردند و احسان هم در فاصله هر پیام شعری می خواند یا جملاتی از دکتر را قرائت می کرد. کمکم سر و صداهایی از بیرون خانه به گوش می رسید. وقتی احسان گفت حالا نماینده سازمان مجاهدین خلق افغانستان پیام می دهد، به محض گفتن سازمان مجاهدین خلق قبل از آنکه بدنباله آن که افغانستان بود، برسد، سنگ و آجری بود که از خیابان جلوی خانه به سوی ساختمان پرتاب می شد. شیشه ها یکی پس از دیگری می شکست و به سر و روی افراد می ریخت. عده ای قالی وسط اطاق را در دست گرفتند تا سپر سنگ و آجرهای پرتاب شده گردد. درب بوسیله خانم ها که داخل حیاط بودند بسته شده بود و مهاجمین سعی داشتند درب را باز کنند و داخل خانه شوند. خانمها مانع از اینکار می شدند. بالاخره گذشته از سنگباران شدن خانه، یک گاز اشک آور به درون خانه پرتاب شد. همه به استاد شریعتی (پدر دکتر) که در اطاق نشسته بود فکر می کردند و درصدد نجات او بودند. بالاخره استاد را به اطاقی که در گوشه ساختمان بود، بردند و درب را به روی او بستند تا از حملات در امان باشد. چند نفر از دیوار خانه ی همسایه بالا آمدند و خود را به حیاط رساندند. سعی داشتند عده ای را که مورد نظرشان بود، دستگیر کنند ... وقتی گاز اشک آور و آتش زن، پرتاب شد، همه سعی داشتند بچه ها را نجات دهند. دو پسر کوچک من و ديگر بچه ها را داخل حمام بردند. خلاصه محشری بود. این اعمال مدتی طول کشید. همه جا را سنگ و خرده شیشه پوشانده بود. یک پسرک چاق و بدقواره به روی دیوار آمده بود و مرتب فحش می داد و تهدید می کرد ... بالاخره همه جا را خراب کردند و سوزاندند و شکستند و عده زیادی را مجروح و دستگیر کردند ... چند نفری که در خیابان مانده بودند (بیشتر همسایه ها) گزارش دادند در پایان کار چند بنز دادستانی که لاجوردی دادستان انقلاب اسلامی تهران هم در یکی از ماشین ها بود آمدند و امت حزب الله را که دستورات را اجرا کرده بودند با خود بردند تا پاداش كارشان را بدهند. به این ترتیب سالگرد شهادت دکتر در بعد از ظهر تا شب ۲۹خرداد ۱۳۶۰ برگزار شد. مجاهدین و بعضی از گروههای اپوزیسیون قصد داشتند بعد از ظهر فردای آن روز راهپیمایی نمایند. اما تفاوت این راهپیمایی با دیگر راهپیمایی ها در این بود که دستور داده بودند شرکت کنندگان در راهپیمایی اگر به آنها حمله شد از خود دفاع نمایند. طبیعی بود که این تظاهرات با تظاهرات دیگر تفاوت داشت. عده ای از دو طرف کشته و مجروح شدند و تعدادي دستگیر. جمعی از دستگیر شدگان را چند ساعت بعد از دستگیری به قول آقای هاشمی رئیس وقت مجلس شورای اسلامی سریعا محاکمه و مجازات کرده اند. بی مناسبت نمی دانم در اینجا جملاتی از یادداشتهای روزانه آقای هاشمی رفسنجانی از روزهای ۲۹ ـ ۳۰و ۳۱ خرداد سال ۶۰ را كه در كتاب عبور از بحران آمده نقل نمايم:
«جمعه ۲۹ خرداد: … عصر مقداری با پاسداران پینگ پنگ بازی کردم، اول شب مسئولان مدرسه نیکان آمدند. و گزارشی از وضع مدرسه دادند، و کارنامه مهدی را آوردند. با معدل هفده ونیم قبول شده . خوب است. سپس آقای فخرالدین حجازی آمد و گزارشی از سفر هند داشت و گلایه از عدم پخش گزارش ایشان از رادیو.

شنبه ۳۰ خرداد: اول وقت عفت برای یک عمل جراحی کوچک به بیمارستان ایرانمهر رفت و بستری شد و من به مجلس رفتم. طرح «عدم کفایت سیاسی آقای بنی صدر» در دستور کار بود. آقای مهندس سحابی به عنوان اولین مخالف می خواست ایراد آئین نامه ای به دستور کار بگیرد که موفق نشد ... گروهکهای مجاهدین خلق و پیکار و رنجبران و اقلیت فدائی و ... تدارک وسیعی برای ایجاد آشوب و جلوگیری از کار مجلس دیده بودند و به نحوی اعلام مبارزه مسلحانه کرده اند. ساعت ۴ بعد از ظهر به خیابانها ریختند و تخریب و قتل و غارت و آشوب در تهران و بسیاری از شهرستانها را آغاز کردند. کم کم نیروهای سپاه و کمیته ها و حزب اللهی ها به مقابله برخواستند. اوایل شب آشوبگران شکست خوردند و متفرق شدند و بدون آنکه کار مهمی از پیش ببرند جز تخریب چند ماشین و مرگ و جرح چند نفر از طرفین.

یکشنبه ۳۱ خرداد: در خیلی از شهرها هم آشوب مختصری توسط گروهکها ایجاد شده بود که با دخالت مردم سرکوب گردید. در تهران شانزده نفر کشته و یکصد و پنجاه و شش نفر مجروح در حوادث دیروز گزارش شد ... امروز علیرغم تهدیدهایی که از طرف گروهکها شده بود که در صورت عزل بنی صدر شهر را به آتش می کشند، کوچکترین حرکتی نکردند. شاید به دلیل قاطعیت دادگاه انقلاب که امروز صبح پانزده نفر از عوامل آشوب را سریعا محاکمه و مجازات کرده است و به علت حضور حزب الله ." (۴)
در پایان این بازخوانی تاریخی چند سوال برای من مطرح است. اول از آقای هاشمی؛ شما که در کتاب خود جزئیات حوادث را نوشته اید، چرا به حادثه ۲۹ خرداد ۱۳۶۰ اشاره ای نکرده اید که در همان زمان که در آنجا آتش و خون بود، جنابعالی با پاسداران پینگ پنگ بازی می کردید و هرگز نگفتید و ننوشتید که آن پانزده نفر که در شب حادثه و بعد از چند ساعت به سزای اعمال خود (بقول شما) رسیدند چگونه محاکمه شدند، چگونه جرم آنها تائید شد و اسم و رسم آنها چه بود؟ می پذیرم که حادثه ۳۰ خرداد خشونت دو طرف بود. اما قبل از آن هیچ خشونت یک طرفه ای صورت نگرفته بود؟ و اما سوالم از دوستانی که خشونت ۳۰خرداد را مبدا خشونت هاي بعد از انقلاب در ایران می دانند و تاکنون ده ها مقاله درمورد ۳۰ خرداد به چاپ رسانیده اند اين است كه آیا انصاف حکم نمی کرد یک مقاله هم در مورد خشونت در خانه دکتر شریعتی که در روز ۲۹ خرداد اتفاق افتاد می نوشتند؟

شما هرچه می خواهید در مورد حوادث این ۳۲ سال بگویيد و بنویسید. اما تاریخ و شاهدان چیز دیگری می گویند . ۳۲ سال با خشونت حاکمان مواجه بودیم که آخرین آن خشونت هایی است که حکومتگران دین آویز در مورد مهندس سحابی و شهادت هاله سحابی و همچنین شهادت مظلومانه هدی صابر بکار گرفتند. براستی خشونت تا کی از سوی قدرت بدستان ادامه خواهد یافت و تا چه زمانی مبارزات مسالمت جویانه مردم را با خشونت پاسخ خواهند داد؟ به قول لوتر کینگ:
«مظلومان تا ابد مظلوم باقی نمی‌مانند و اگر انرژی آنها از طريق بی‌خشونتی آزاد نشود به خشونت روی می‌آورند؛ و اين يک تهديد نيست يک حقيقت تاريخی است».

مگذارید روزی فرارسد که مردم از بی خشونتی دلسرد شوند. ۳۲ سال خشونت ورزی بس است. شما را بار دیگر هشدار میدهم!

محمد ملکی

پی نوشت:
۱ ـ از کتاب محمد خاتم پیامبران – مقاله ی سیمای محمد ص ۴۷۴ ـ ۴۷۵
۲ ـ «و قاتلوا في سبيل الله الذين يقاتلونكم و لا تعتدوا ان الله لا يحب المعتدين»، قرآن مُبین، ترجمه مهندس علی اکبر طاهری قزوینی
۳ ـ عبور از بحران خاطرات هاشمی رفسنجانی ص ۱۶۱تا ۱۶۶

برگرفته از «خبرنامه ی گویا»

این نوشتار در برخی جاها از سوی اینجانب پیرایش و ویرایش شده است. برجسته نمایی ها و عنوان نوشتار نیز از آنِ من است.    ب. الف. بزرگمهر

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!