«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۸۹ اسفند ۱۹, پنجشنبه

نه جاسوسم، نه وابسته؛ يک انسانم اما کُرد دگرانديش!


مام غنی بلوريان، زندانی سياسی شاه، درگذشت؛ "نه جاسوسم، نه وابسته؛ يک انسانم، اما کُرد دگرانديش"،

نمی دانم «اين چه رازی است که سال بهار، باعزای دل ما می‌آيد!»؛ از رثا نوشتن چندان دل خوشی ندارم، اصولا از بت پرستی و فرد پرستی گريزانم. اما گاهی انسان‌هايی هستند که نمی شود يادشان نکرد، برايشان ننوشت و سخنی نگفت ... مام غنی بلوريان هم از آن گروه است و شايد لايق ذکر خير. بامداد امروز با سکته مغزی زندگی را به درود گفت ( متولد ۱۳۰۳).

گرچه ما مرده پرستانيم و اکنون وقت مردن، مسجد شهر را برايش قرق می‌کنند و گلاب می‌پاشند ... اما وقت زنده بودنش کسی شاخه‌ای پر خار به رايگانش نمی‌داد و اما امروز تاج گل بی خار بر سر قبرش می‌گذارند!... «هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست.»

مام غنی بلوريان شايد هنگامی که بنا به برهوت انديشه فکری در ايران و فقر کردستان، دل در گرو حزب توده نهاد، نمی دانست که چه روزگاران تلخی مانند زادگاه مادری اش، خواهد داشت. سال ۱۳۳۱ دوران انتخابات مجلس شورای ملی – دوره ۱۷ – به انتخاب شدن صارم الدين صادق وزيری کمک می‌کرد و دوست داشت که او برنده ميدان باشد و شايد محمد قاضی مترجم، اگر آن روز همراهش می بود، صارم الدين تنها به مهاباد نمی‌رفت!

اما شاه، باوری به انتخابات آزاد نداشت؛ مثل هر رهبر و حاکم و شاه و شيخ ديگری در ابتدای امر برگزاری انتخابات بدون کوچکترين مداخله و اعمال نفوذ و توصيه را اعلام کرد؛ اما نماينده کردها را به مجلس راه نداد، زيرا باورش اين بود که اين پيرو انديشه چپ، نبايد حضوری در آن مجلس داشته باشد. و طرفه اينکه سيد حسن امامی «امام جمعه شيعه تهران» از شهر مهاباد سنی نشين، وکيل شد !...

مام غنی بلوريان دوستی اش با صارم الدين صادق وزيری و شاگرد او ـ عبدالرحمن قاسملو ـ آغاز شد؛ چون صارم الدين کميته ايالتی کردستان ـ کاک ـ را در حزب توده [ایران] بنيان نهاده بود و شاگرد خود را بال و پر داد و قاسلمو آن را به حزب دمکرات کردستان ايران مربوط ساخت و سال ۱۳۳۳ اولين شماره روزنامه کردستان را منتشر ساختند که قاسملو و بلوريان و عزيز يوسفی هم در آن مطلب می نوشتند.
در ان ايام حکومت با حزب توده [ایران] و سازمان افسران برخورد قانونی اش را آغازيده بود و احمد توفيق هم در خانه برادر مظهر خالقی پناه گرفته بود و تصميم بر ان شد که بلوريان جانشين توفيق باشد که مبادا يکی دستگير شود؛ اما مرداد ۱۳۳۴ بلوريان به محض ورود به سنندج، دستگير شد و تا ۵ مرداد ۱۳۵۷ ادامه يافت؛ و ۲۴ سال دوران جوانی اش را پشت ميله های زندان شاه گذرانيد؛ اما چون کرد زبان بود و هنوز ۱۰ سالی از ماجرای خونين اعدام شادروان پيشوا قاضی محمد بنا به نفوذ انگليسی ها، می گذشت، نام او و يوسفی در بين مردمان مناطق کردنشين، مشهور شد و حتی کردهای عراقی ـ مانند جلال طالبانی و ابراهيم احمد ـ در نوشته های حزب خود شاه را به ظلم و ستم عليه کردها و آغشته بودن خونش به اعدام قاضی محمد و زندانی کردن ۲ زندانی کرد، متهم می ساختند.

پس از سال ۱۳۳۷ که ساواک ـ بخش برونمرزی، می خواست بنا به طرح محرمانه خود قيام مسلحانه کردها را عليه عبدالکريم قاسم راه اندازی کند، مامور شاه و نماينده ساواک به دنبال فهم و ترسيم نقشه راه بود. عيسی پژمان در پاريس با کامران بدرخان ـ استاد دانشگاه سوربن ـ ديدار می کند که شاه و حکومتش چگونه می توانند رضايت خاطر کردها را به همکاری جلب کنند ... کامران هم انسانی آگاه و خوش قلب، در پاسخ می گويد:  
«شرط اول قدم آن است که شاه برادری اش را ثابت کند و آن هم اعدام نکردن دو زندانی کرد، عزيز يوسفی و مام غنی بلوريان است!» ... گرچه آن دو به خاطر کرد و کردستان دستگير نشده بودند، اما پيام محرمانه به دست شاه رسيد و با ۱ درجه تخفيف، هر دو به حبس ابد محکوم شدند و زندانيان سياسی قديمی ايران نام گرفتند.

از مرحوم محمد قاضی و هم صارم الدين صادق وزيری شنيده بودم که مام غنی انسانی احساساتی و عاطفی بوده است و يک بار در زندان که يکی از ماموران ساواک ـ بخش کردستان ـ به بازجويی مام غنی می رود، در پاسخ اش ناگهان عصبانی و بر افروخته می شود و می گويد: نه جاسوسم، نه وابسته؛ يک انسانم اما کُرد دگر انديش! ... و روی پرونده اش، هنوز هم شايد آن جمله باقی مانده باشد.
پس از آزادی از زندان، ۵ مرداد ۱۳۵۷، کم کم فضای سياسی ايران دستخوش شروع انقلاب بود و کردها وی را به عنوان يک قهرمان و شايد اسطوره مقاومت می نگريستند و روزنامه ها هم او را به نيکويی ستودند. انقلاب صورت گرفت.

در کردستان غوغا شد و حکايتش در اين مختصر نمی گنجد. همه دستخوش تند روی بودند؛ هم کردها و هم حکومت و هر دو امروزه روز به آن معترف اند؛ اما با اين رسوايی، چه بخشايشی !؟... جنگ سنندج، جنگ نقده و ... هنوز انگشت اتهام ها به سوی همديگر است؛ اما محترمانه ترين و شايد عادلانه ترين عبارت آن است که هر دو دستخوش احساسات و تندروی بودند.

قاسملو، مام غنی را رقيب خود می ديد و هرچند اوايل سعی داشت که دوباره به حزب توده نزديک شود و هميشه در سخنانش مام غنی را به احساسی و هيجانی بودن، متهم می ساخت، اما خود دچار احساسات شده بود و می خواست رقيب سپيدموی را از ميدان به در کند و برای همين نکته به بعث نزديک تر شد. در کنگره ۴ حزب بود که مام غنی و عبدالرحمن ذبيحی ، قاسملوی دستخوش احساسات و هيجان و در جستجوی قدرت بلامنازع حزب را به استبداد و خود محوری متهم کردند و ديگر اين برای قاسملو، غير قابل تحمل بود! و مام غنی از حزب قهر کرد؛ و در قدم اول قاسلمو برای کسب مشروعيت وجود مام غنی را ضروری می ديد و بدين سبب ملا عبدالله حياکی ـ حسن زاده ـ را به سراغ او فرستاد و ملا عبدالله هم گفت:
«ما چاره نداريم، به کمک و پشتيبانی بعث نيازمنديم !»؛ اما مام غنی، از کسر شان فرستاده قاسملو هم دو چندان برافروخته شد و حزب را ملعبه بعث ناميد و بايکوتش کرد! اين بار قاسملو از سياست مصطفی بارزانی تقليد کرد و اين مخالف دگر انديشه و دلسوخته ی کرد و کردستان را به انواع تهمت ها و استهزاها، شخصيت و نام و فکر او را به بازی گرفت ...

اما مام غنی در ابتدا نمی خواست که حزب را قربانی قاسملو و هواداران نان و نمک کرده با بعث کند؛ انشقاق کنگره ۴ رخ داد؛ حزب دمکرات کردستان ايران ـ هواداران کنگره ۴! دوست داشت با حکومت به يک سری توافق هايی برسد و آن را به اجرای ماموريت حزب بعث و به آتش کشاندن کردستان در جهت مطامع خود، ترجيح داد اما قاسملو هيجان مردم کرد را می شناخت و خوب سوار موج تبليغ شد و مام غنی را به کنج فرستاد و به قول خودش از ميدان به در کرد ... قاسملو و حزب در آن هنگام توافق با جمهوری اسلامی را به ضرر منافع می ديدند؛ همانگونه که مرگ احمد توفيق را در پرده ابهام نهاد، کنار گذاردن مام غنی را هم زير لب تکرار نکرد و بعدها خود که می خواست با جمهوری اسلامی به توافق برسد و جنگ تمام شده بود، گروهی از همرزمان حزبی اش، چشم به اسرائيل دوخته بودند و اين بار نزديک شدن او و توافق اش با حکومت ايران را به ضرر می ديدند و خود قاسملو هم قربانی همان سياست حذف شد که خودش بارها سناريوش را نوشته بود!

گرچه مام غنی دوباره به حزب توده [ایران] پيوست، راهی غربت شد و با علی خاوری به ديدار مسئولان وقت شوروی سابق رفت، اما مدتی بعد هم از آن دست شست و نوشت که اين حزب باوری به دمکراسی ندارد و اميدی هم نمی رود که دمکراسی و آزادی مفهومی دراين حزب داشته باشد؛ و شايد نخستين فرق مام غنی و قاسملو در اين بود که خود را ملت کرد نمی ناميد؛ حزب دمکرات کردستان را بک سازمان سياسی می ديد نه کل کرد و کردستان؛ اما متاسفانه شيوه مصطفی بارزانی در قاسملو نهادينه شده بود و نقد خود را توهين به ملت کرد می شمرد. گرچه امروزه روز حزب دمکرات کردستان همچنان بازيچه و ملعبه همان سياست است، شايد مرگ مام غنی يادآور آن نکته باشد که رمز بقا با حضور نسل جوان باورمند به هويت و استقلال و تعامل سياسی است نه بازی به احساس و هيجان.

امروز مام غنی از کردستان و جهان هستی رفت و سال ۱۳۷۶ خاطراتش ـ ئاله کوک ـ را نوشت و چون اندکی از اسرار قاسلمو را افشا کرده بود، باز هم از موج اتهام های بقايای آن حزب در امان نماند ... بهار ۱۳۸۸ از استکهلم با وی تماس گرفتم؛ راهی سويس بودم و ديدار با صارم خان صادق وزيری. خواستم در میان راه در کلن آلمان، اتراقی کنم و روايتش را بشنوم؛ چنين گفت:
«مريض احوالم؛ شايد روزی در جايی با هم روبرو شديم. از ارسال کتاب ابراهيم احمد سپاسگزارم. او هم خادم و دلسوز کرد و کردستان بود، اما مردم ما قدر شناس دلسوختگانش نيست؛ خاک ناسپاسی است انگار ... شنيده ام کتابم به فارسی در ايران منتشر شده است؛ اما پسرم به کجا شکايت ببرم، مترجمش که کردی نمی داند، کرد نيست، نمی دانم چه نوشته اما اين کتاب، کتاب من نيست و مملو از ابهام و غلط ...اما نسخه کردی اش بهتر و روانتر و کامل تر است ...»

سرفه های پی در پی داشت. او را رها کردم. اما ادب گفتارش و سلامت ذهنی و دلسوختگی اش را ستودم و الان ديدار به آخرت شديم. اميد است که پس از ۲۸ سال از ـ سال ۱۳۶۲ که ايران را ترک کرد ـ جنازه اش به کردستان ايران بازگردانده شود و در کنار محمد قاضی در مهاباد آرام گيرد. آن سند ساواک و بازجويی مام غنی شايد بهترين عبارت روی سنگ قبر اوست: نه جاسوسم، نه وابسته؛ يک انسانم اما کُرد دگرانديش!

عرفان قانعی فرد

برگرفته از:


این نوشتار در برخی جاها، بویژه نشانه گذاری ها، از سوی اینجانب ویرایش شده است. عنوان نوشتار، برجسته نمایی ها و افزوده های درون [ ] نیز از اینجانب است.      ب. الف. بزرگمهر

۱ نظر:

باقر کتابدار گفت...

روحش شاد وراهش پر رهرو باد

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!