«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۹۰ فروردین ۱, دوشنبه

مادرجان، تنها تصور کن خاوران گشوده در را!


مادر جان تنها تصور کن. پار و پیرار و دیروز و امروز را، راه افسریه به خاوران بسته نبود و نظامیان از گورستان ارامنه تا گورستان خاوران نایستاده بودند تا راه را بر تو ببندند که نتوانی به آن خاک خالی پای نهی و ادای احترام کنی به عزیز دلبندت و یا جگرگوشه گانت، فرزندانی که ندیده سر در خاکش کردند.

تنها تصور کن آنها دیگر بیش از این نمی خواهند بر اشک ماتم شما مهربانان بنگرند، اگرچه بر گمان مان هم نمی رود این روا، بر آن ناروایان که برخاک هم قفل و زنجیر بسته اند.

تنها تصور کن، مادرجان، تنها تصور کن. در خاوران به رویت باز بود مادران، همسران، دختران و پسران جان باخته گان ۱٣۶۰ تا ۶۷, و ٨۹/ ٨٨ و اکنون و امروز را، آنهایی که در راه آزادی کشته شدند. بال به بال، فراغ بال از خطر دستگیری، در آرامشی شگرف کنار هم ایستاده اند تا به عزیزان آزادی، ادای احترام کنند. مادر جان، تنها تصور کن. سهیلایت، پروین و ویدایت، شیدا و شیرین و سعیده و فردینت روی سنگ قبرهایشان گل ها چنان پرشده که تاریخ مرگشان دیده نمی شود.

تنها تصور کن قبل از اینکه به آخر راه برسی همچون مادر سهیلا و مادر محسنی، مادر حکمت جو و مادر ریاحی، مادر صدیقی، مادر نوروزی و مادرانی که سر در خاک کرده اند بی آنکه به این ساده ترین خواست انسانی شان برسند؛ تو تصور کن دیگر این خاک پر زنام آزادی، ز تو دریغ نمی گردد. در خاوران باز است با ستونهای افراشته از نام جان باخته گان. با تاریخ کشته شدنشان.

مادرجان، تنها تصور کن. منوچهرت، فرامرزت، و حسین و حسنت، کیومرث و فریبرزت، محمدعلی و جعفر، خلیل و منصور و انوشت و شاپور و منصورت، همه آن چند هزار کشته سال ۶۷ و همه آنهای دهه ۶۰، روی سنگ قبرشان نوشته شده: برای آزادی! در ۵ مرداد، در ۶ خرداد، در ده شهریور ۶۷ و ۶۰، در اوین تیرباران و در خاوران دست جمعی دفن شدند.

مادران بهایی با ستون نام های مونا و یدالله محمودنژاد، اختر، رویا، سیمین، شهین، مهشید، زرین، طاهره و جمشید سیاوشی زن و شوهر/ نصرت و بهرام غفرانی مادر و پسر/ ‏عزت و رویا و عنایت‌الله اشراقی مادر دختر و همسر، کورش، ژینوس، عبدالحسین آزادی/ و ده ها تن دیگر ... همدل و هم پیمان با تو ایستاده اند. مادر جان، تنها تصور کن. آن بهشتی را که برای پسرت و برای دخترت می خواهی. تنها تصور کن خاوران بیابان با باد و...و... وووو... یش نیست. پر از گل و درختانی است که آنها دوست داشتند. یکسویش آفتاب گردانی است که تو دیروز خریدی و در باز نبود و تو دانه دانه در خیابان، در جاده افسریه، از پنجره بر جا گذاشتی و به تصورت نثار جانشان کردی و آن سوی جاده نرگسان مست گشوده، آن خیابان و آن گل ها را، در خیالت تصور کن!
 
تنها تصور کن. آنسو مزار علیرضا است؛ همانجا که زهره نشسته، زیبا و آراسته آنجا و میخک سرخش با عشق پیچیده رو به بالاست و علی هم همان ردیف های اول است کنار رضی.

شاپور مادرش آنجاست، با سنره و نرگس، منوچهر مادرش آرام آنسوتر نشسته با گل سرخ و خورشیدش که تابان است. علی هم تنها نیست، بیژن و بابک آنجایند، نازلی برای فردین امده روی خاکش یاس سپید به سپیدی تن او رویانده.

مادر جان ستون به نامشان نبشته اند در زیر تاریخی هزار و دویست هشتاد و پنج است. نه نام کسی جا نیفتاده این میان.

مادرجان، تنها تصور کن، آنجا نشسته ای زیر سایه درخت سرو و چنار، مردمانی می آیند ز راه دور و از تو می پرسند نام این پرستوهای عاشق را. می آیند به یاد آنها که می خواستند چراغی افروخته باشند دردر دل تاریکی، به یاد آنهایی که نمی خواستند خاموش بنشینند. شمعی می افروزند. مادر جان، تنها تصور کن، آنها به احترام می ایستند در جلوی ستون یاد بودی. همچون مادران آزادی در ایتالیا و فرانسه و انگلیس و ایرلند و ارژانتین؛ و بیاد قربانیانشان ستون به نامشان ساخته اند و مادرجان، تو هم نام فرزنداندت را می خوانی: پروین گلی آبکناری، روزبه گلی آبکناری و ویدا گلی آبکناری و ...

و تو مادر جانم که ۵ جوان رشید داده ای، زهرایت، محمود و محمد و ... بهکیش و ... و تو مادرم لطفی، لطفی بر همه جهان و من، غصه نخور، می خوانی نام انوشیروان را، زهره جانم و تو فاطی جان نام علیرضا را و فریبرز را می بینی.

و تو مادر جانم حسن و امیر و هوشنگ و محمدعلی پرتوی و فرامرز و فریبرز شریفی، فرامرز صوفی، نام شاپورت هم در دل آن سنگ بلند است. علیرضا اسکندری. خاطره و روجا و نازلی آنسوتر به سخن می نشیند از فردین می گوید، فاطمه مدرسی و ستون به نام می خواند سهیلا درویش کهن را؛ و مهین بدویی و مادرجان، تنها تصور کن نام ها را: فروزان عبدی را، مهناز سیفی مهی، عفت اسکندری را، مریم گل زاده غفوری را، آزاده طبیب و رفعت زهرا پدیدار هم نامش آنجاست و فرح و علامه.

مادر جان، تنها تصور کن در قطعه ٣٣ هم ستونی برپاست؛ نام بیژن و آن بقیه آن سوتر آنجاست. قطعه ای دیگر برای امروزهای سبز است. مادر سهراب است و ندا آنجا و مادر ترانه هم پیدا، سربلند با عکس زیبای سوخته اش پیدا. زهرا کاظمی هم آنسوتر نامش.

مادرجان، تنها تصور کن و نام ها به مشروطیت می رسند سال ٣۲ خسرو روزبه، سیامک و بیژن جزنی، ستارخان و باقرخان و طاهره قره العین هم. مادر جان ستون در ستون نام هاست و یادهایشان.

مادرجان، تنها تصور کن آنجا در سایه نشسته ای. تنها ناظری. تو سختی بسیار کشیده ای، بار مرا هم تو برده ای. در تصورت بیا ستون نام جوانان امروز را بنگر، ترانه پر و بال سوخته را ببین و سهراب اعرابی با نوار سبزش بر سین هفت سین نشسته در کنار شبنم سهرابی نژاد، دخترش آنجاست و مادرش آنسوتر. ندا آمده و ندای ما، مادر فرزاد با مادر ناهیدها با شیرین علم هولی امده اند و ستون بر ستون نوشته اند نام های جانباخته کردستان را.

مادرجان، تنها تصور کن به دور از همه دردها در میان گلزار خاوران نشسته ای با گل و بلبل و در میانه مردم شهر دور نزدیک.

مادرجان، تنها تصور کن دیروز شنبه آخر سال، و دیروز جمعه شش شهریور و یا ده شهریور نظامیان راه را بر تو نبسته اند، به تو تفنگ شان را نشانه نرفته اند، به لبخندی و گل سرخی راه بر سوی تو آورده اند، دست هایت را که شربت آبلیمو است از تو گرفته اند آن را به زمین نریخته اند نه، و آن را میان جمعیت تقسیم کرده اند با گلاب، مادر جان، تنها تصور کن جاده مسیر راهت از آزادی از آریا شهر یا از یوسف آباد از افسریه یا نظام آباد مردم به استقبال تو ایستاده اند بر تو گل نثار کرده اند، گل مریم را بر تو نشانه رفته اند نه گلوله و سنگ و آهن را .

مادرجان، تنها تصور کن! می دانم تصورکردنش سخت است اما مادرجان، تنها تصور کن! وقتی بر تو نمانده، نمی خواهم تو هم با غصه مادر ریاحی بروی و غصه بخوری که بچه های ما را بی گناه به گلوله بستید و به دار آویختید. مادر جان، تنها تصور کن! زمانی برای دل سوخته ات نمانده. با این تصور دیگر ماموران معذور را نمی بینی که مزدورند. و گل هایت را که اجبارا از سر کوچه خاوران مزار دلبندت، و در خیابان افشاندی به سویت باز می گردند و این بار مردم به تو گل می دهند و لبخند.

وقت زیادی از عمرت نمانده مادر! جهان را چنان تصور کن. وقتی و زمانی تا لحظه ای دیگر و وداعی دیگر نمانده. با زیبایی دنیا را به پاپان رسان بدان این هایی که در تصورت آمده اند، تنها یک تصور نیست. واقعیت است. آیندگان به ارمغان آن نشسته اند. به تو قول می دهم مادر جان! 

قول می دهم حتی اگر هم من نباشم. روزی آیندگان بر در گشوده خاوران به صف می ایستند، در خاوران بر روی همه باز است. ستون ستون نام های جان باخته گان آزادی افراشته است. نام هایی از صد سال تر اینسو آنسوتر.

ستون به نام آزادگان نبشته اند، محل جانباخته گانمان مادر جان. تصور کن خاوران پر گل و لاله و نرگس را، بی پاسدار. آفتاب گردانت را بیهوده بر جاده نینداخته ای مادر جان. مسیر راه پر از آفتاب گردان است نام تو نیز بر حافظه تاریخ ثبت شده. مهرت را به ایران، روا دار و تنها تصور کن.

مونترال فروردین ۱٣۹۰ عفت ماهباز

www.efatmahbaz.com
efatmahbas@hotmail.com

زیر نویس 
نام بسیاری در نوشته نیست. اگر آن هزاران می نوشتم ستون به ستون کاغذ نیاز بود .یادشان گرامی است.

برگرفته از «اخبار روز»:

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!