«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۸۹ دی ۱۴, سه‌شنبه

نکته هایی درباره زبان پارسی


به جای پیشگفتار

هنگامی پیشتر کسی با پرخاش به شیوه نگارشم، در ای ـ میلی، برایم نوشته بود:
«وقتی کلمه یا لغتی از زبان بیگانه ای وام گرفته میشود و در سالیان دراز آنچنان جا میافتد که خودی میشود و کلمه ی اصلی را آنچنان از فرهنگ و زبان مردم میراند، باز گرداندن آن اصطلاح یا لغت و در جای اولیه ی خود نشاندن هم غیر منطقی است هم زور زیادی زدن است و هم بوی نژاد پرستی اشمئزاز آور شوینسم خاندان پهلوی میدهد. زبان وسیله ی بیان مردم است ، بیهوده عادت قرنها سخن گفتن مردم با این زبان که از ترکیب زبانهای همسایه غنی شده است را با باور جستجوی عبث زبان اصلی بهم نریزیم، امروز در تمام زبانهای دنیا این آمیختگی وجود دارد، امروز هیچ چیز اصیلی نمیتوان یافت، فرهنگ  جهانی هر روز بیشتر در هم میامیزد.»

همو که گویا از کوشندگان «حقوق بشر برای ایران» در یکی از کشورهاست، در ای ـ میلی دیگر، برای گروهی و از آن میان اینجانب، تنها جمله زیر را درج نموده بود:
«شیردوخت مبارز شیوا نظر اهاری را در یابید.» که البته منظور وی «شیردُخت مبارز شیوا نظرآهاری را دریابید» بود. دریافت چند ای ـ میل دیگر از وی که برخی از آنها نیز درونمایه ای چندان خوشایند نداشتند، نمونه ای از یک پارسی زبان و در این مورد یک ایرانی را به نمایش می گذارد که گذشته از جنبه های دیگر، زبان مادری خود را کم کم به فراموشی سپرده، آن را چندان خوب درنمی یابد و دیگر با آن اُخت نیست؛ گرچه، این پدیده ای تازه نیست و چون او، درون ایران و بویژه در میان لایه های روشنفکری ایران نیز کم نیستند؛ کسانی که به پراندن واژه های بیگانه در لابلای گفتار روزمره خود  آنچنان خو گرفته اند که دیگر نه تنها بخشی از زبان شلخته و شترگاو پلنگ شان را دربرگرفته که هستی شان را نیز در چنبره خود دارد.

پاسخی برای وی آماده کرده بودم که از بخت بد و کمبود وقت، ناتمام ماند و آن را به هنگامی دیگر واگذار نمودم که تاکنون بدست نیامده بود. اکنون نیز می پندارم که هرگز به نوشتن پاسخی درخور، آنگونه که می خواستم و می خواهم، کامیاب نخواهم شد؛ زیرا هم وقتی شایسته و بسنده برای آن ندارم؛ هم جُستارهایی دیگر در سر دارم که مرا بیشتر به خود می خوانند و همچنین، براستی ویژه کار این رشته نیستم. اگر پای در این میدان نهاده ام، از آن روست که جای آموزش، داوری و نقد اهل فن را تا اندازه ای تهی می یابم؛ وگرنه هرگز در این باره زبان نمی گشودم که:
«کار هر خر نیست خرمن کوفتن             گاو نر می خواهد و مرد کهن»

ازین پس، گهگاهی نکته هایی را زیر عنوان «نکته هایی درباره زبان پارسی» درمیان خواهم گذاشت. آماج چنین نوشته هایی، پرداختن به ریشه های تاریخی ـ اجتماعی زبان نخواهد بود و بیشتر به برخی جنبه های کاربردی یا نارسایی هایی که بویژه در نوشته های گوناگون فراگیرتر و بیشتر چشمگیر است، خواهم پرداخت.

اُمید که دست اندرکاران و فن آوران این رشته، بیشتر به این مهم بپردازند.

***

پارسیِ سره، واقعیت یا پندار؟

به همان اندازه که هستی نژاد آریایی بُنیادمند و درست است، پارسی سِرِه نیز می تواند واقعیت داشته باشد و براستی، هیچکدام پایه و بنیاد درستی ندارند. در گذشته ای بسیار دور، تبارهای آریایی چندین بار به فلات پهناور ایران کوچیده و با تبارهای پیشتر پای نهاده در این سرزمین درهم آمیخته، فرهنگ درخشان بابل را از آن خود نموده و فرهنگی بزرگ تر و پهناورتر را در چارچوب شاهنشاهی های باستانی ایران پی ریخته اند. در آن فرهنگ همگانی، همه تبارهای دور و نزدیک سرزمین پهناور ایران باستانی به همراه فرهنگ تبارهای همسایه و دورتر نقش داشته اند. همین نقش مشترک و آمیزش فرهنگ های گوناگون در آن هنگام و سده ها پس از آن، زمینه ساز فرهنگ کنونی ایران است. به این ترتیب، از همان گذشته ی دور تاکنون، پیوندها و خویشاوندی های واژگانی و زبانی میان تبارهای گوناگون فلات ایران و نیز پیرامون آن هستی داشته است.

نباید فراموش نمود که چنان کوچ های بزرگ پیش از تاریخ، تنها فلات ایران را دربرنمی گرفته و از آن میان، چنانکه در شاهنامه نیز رد پای آن به شکل افسانه ها* برجای مانده، تبارهای کوچنده ی آریایی و غیرآریایی، بویژه از دو سوی دریای مازندران به سوی شمال و شمال باختر تا اروپای باختری و اسکاندیناوی نیز کوچیده اند. افزون بر این، داد وستد کالا میان ایران و چین، ایران و یونان و پس از آن ایران و روم و بسیاری منطقه های دیگر، رنگارنگی هرچه بیشتری به زبان پارسیِ بخشده و آن را سرشار نموده است. بسیاری از واژه هایی را که از بُن پارسی می دانیم، براستی پارسی نیستند و ریشه ی سُریانی، یونانی و زبان های دیگر دارند؛ مانند «فنجان» که از ریشه ی یونانی و «کنکاش» که ریشه ی مُنگُلی (مغولی) است. در دوره های میانی و پسین تاریخ ایران نیز بسی واژه های تازی، مُنگُلی، تاتاری و تُرکی به زبان پارسی وارد شده است. از میان همه اینها، تنها زبان تازی، واژگان زبان پارسی را شکسته و ساختار آن را تا اندازه ای آسیب زده و به هم ریخته است.

در دوره یورش تازیان بیابانگرد به خاک ایران و نابودی بسیاری از کتاب ها و دست نوشته های پارسی باستان و نیز به این دلیل بسیار مهم که سامانه نژاد گرای پیش از اسلام (کاست) در سرزمین های ایران، گسترش آموزش و آموزاندن زبان پارسی را به طبقات فرودست جامعه برنمی تابید، همراه با پذیرش دین اسلام  و گسترش زبان تازی در میهن مان، واژگان زبان پارسی بوسیله زبان عربی تا اندازه ای نه جندان کم شکسته شده است. شاید این را هم از شوخی های تلخ تاریخی باید انگاشت که تنها اندک زمانی پس از آنکه تازیان بیابانگرد، به فرمان خلیفه ی وقت مُسلمین: عُمَر، بسیاری کتاب ها و نوشتارهای پرارزش ایرانی ها را آتش زده یا به آبهای رودخانه ها سپردند، دستور زبان تازی، نخستین بار به کوشش یک ایرانی فرجام یافت!

خوشبختانه، به کوشش سروده سرایان و نویسندگان پارسی گو چون رودکی و بویژه فردوسی، زبان پارسی که دیگر رو به مرگ نهاده بود، دوباره زنده و شکوفا شد. کار سترگ این سرایندگان و نویسندگان بزرگ ایران، بویژه دگرگون نمودن زبان درباری طبقات فرادست دوران ساسانی به زبان لایه های میانی و فرودست مردم ایران بود؛ زبانی که پس از آن «دری» نام گرفت.

ب. الف. بزرگمهر                 ۱۲ آذرماه ۱۳۸۹

* myth

... پی گرفته خواهد شد.

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!