«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۸۹ آذر ۱۰, چهارشنبه

هنر یا مبارزه سیاسی؟!


در نوشتاری درج شده در یکی از تارنگاشت های وابسته که با پول و سرمایه یکی از دولت های اروپای باختری گردانده می شود، درباره غلامحسین ساعدی، از آن میان، چنین آمده است:
«می‌گویند ساعدی در بستر مرگ گفته بود: درگیری‌های سیاسی تا به حال نگذاشته است به این‌کار اصلی[ام، یعنی نویسندگی] بپردازم. کار اصلی من مبارزه با مرگ است. من نمی‌خواهم بمیرم.»

در جای دیگر می افزاید:
«در ادبیات ایران این نظر رایج است که می‌گویند غلام‌حسین ساعدی در مبارزات سیاسی تخیل خود را به هدر داد ...» و سرانجام برای آنکه تا اندازه ای گریبان خود را از «شاه بیت» نوشتارش در بالا که برای آن مزد می ستاند، رها کند، چنین نتیجه گیری می نماید:
«اثبات و انکار این نظریه، هر دو کار بیهوده‌ای است... » !!!

نخست روشن می شود که این روده درازی و به نعل و به میخ زدن که تنها بخشی از آن در اینجا آمد، برای پرنمودن صفحه است و شاید در آنجا نیز همچون چاپخانه های سالیان دور در ایران، مزد را برپایه شمار واژه های پرشده در «گارسه»* و حجم کار یا به عبارت عامیانه تر خودمان: کیلویی، پرداخت می کنند. نکته دوّم، در جایگاه به اصطلاح «بیطرفی» قرار گرفتن نویسنده با سود بردن از روش «نسبیت گرایی»** است که راه گریز از هر دو سوی کوچه را باز می گذارد و نکته سوّم و شاید مهم ترین آن سردرگم نمودن و تا اندازه ای نشاندن این اندیشه نادرست و نابکارانه در اندیشه و پندار خواننده است که گویا هنر با سیاست هماهنگ نیست و هنرمند برای آنکه هنرش را نگهداری کند و آن را بیهوده به هدر ندهد، باید از سیاست کناره جوید ...

خوب به خاطر دارم که مانند همین سخنان درباره زنده یادان سیاوش کسرایی و  دیگران نیز، از سوی قلم به مزدان سرمایه، ره گم کردگان «چپ» و همه آبروباختگان پررویی که هرچه در پیشگاه خلق و مردم بی آبروتر می شوند، بر اندازه پررویی شان افزوده می شود، بارها و بارها به میان آمد؛ ولی "دلسوزی" ها و آه و ناله شان که «آه! چه حیف شد فلانی ... اگر به سیاست پای نگذاشته بود، هنرمندی بزرگتر از این می شد  ...» تنها می تواند آدم های ناآگاه و ساده لوح را بفریبد. آماج همگی آنها، کینه توزی با راه و روش سیاسی نویسنده یا حزب و سازمان سیاسی ای بوده است که آنها به آن وابسته و دلبسته بوده اند.

همه آنها که در جامه دایه ی مهربان تر از مادر به میدان می آیند، این واقعیت ساده و روشن را دانسته پنهان و لاپوشانی می کنند که بنیاد پرورش و بالندگی آن نویسندگان و هنرمندان که همگی آنها به «چپ» وابسته بوده و هستند، همان راه و روش سیاسی برگزیده شان بوده و هست. همه آنها کم و بیش در دامان همان سیاستی پرورده و بالیده اند که بهبود زندگی توده های مردم و عدالت اجتماعی به سود توده کار و زحمت بنیان آن را پی ریخته است.

ب. الف. بزرگمهر        ۹ آذرماه ۱۳۸۹

 
پانوشت:
* چارچوبی فلزی یا چوبی مانند کِشویی برای چیدن فلزواژه های سربی در آن است. این زبانزد، به احتمال بسیار، ریشه روسی دارد.

** به این شیوه برخورد به واقعیت و پدیده های عینی که در کشورهای اروپای باختری و آمریکای شمالی، روش مرسوم و متداول گفتگوها و میزگردهای رسانه های امپریالیستی است، «نسبیت گرایی» می گویند. در این شیوه برخورد، با چرخیدن پیرامون هسته اصلی جستار و نسبیت دادن بیش از اندازه به مبحث های مورد گفتگو، هیچگونه نتیجه گیری روشن و گویایی بدست نمی آید و در پایان، همواره چنین به نظر می رسد که گویا همه شرکت کنندگان در گفتگو درست می گویند!  (برگرفته از نوشتار: آقای وزیر! خدا را خوش نمیاد ...، ب. الف. بزرگمهر، سپتامبر ٢٠٠٨، «فرهنگ توسعه»). نسخه ای از این نوشتار را در پیوند زیر می توان یافت:

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!