«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۸۹ آذر ۵, جمعه

ساعدی‌؛ گوهر داستان و نمایش ایران



یک یادداشت کوتاه

نقد زیر از آقای خسرو صادقی بروجنی، کاری پخته و خوب را به نمایش می گذارد. در بازار خر تو خری که هر کسی، با اندک مایه ای در نقش نویسنده، نقّاد، کاریکاتوریست و ... پا به میدان نهاده و خلاصه هنرمند از آب در آمده، دیدن و خواندن چنین نقد پرمایه ای، شادی آور و نویدبخش است.

برایش آرزوی بازهم پربارشدن و پیشرفت های بیشتر دارم.

ب. الف. بزرگمهر                  ۵ آذرماه ۱۳۸۹

***

ساعدي‌؛ گوهرداستان و نمايش ايران
  
غلام‌حسین ساعدی (گوهرمراد) در سال ۱۳۱۴ در تبریز به دنیا آمد‌؛ در خانواده‌‌ای كارمند و به قول خودش اندكی بد‌حال. سال‌های كودكی و نوجوانی او همراه بود با اوج و فرودهای جنبش فرقه دموكرات آذربایجان‌. چه سال‌هایی كه در دبستان مشغول تحصیل بود و روس‌ها را مقدر بر سرنوشت مردم می‌دید و چه روزهایی كه پیشه وری در اوج قدرت میان مردم در رفت و آمد بود و فرقه تحت حمایت همسایه شمالی خیابان آسفالت می‌كرد و بنای مدرسه و دانشگاه را می‌گذاشت‌. ساعدی نوشتن را ابتدا به صورت گزارش و تفسیر در هنگامه نوجوانی آغاز می‌كند و با نشریات فریاد، صعود، جوانان آذربایجان كه از طرف باقیمانده فرقه به صورت مخفی چاپ می‌شود همكاری می‌كند و اولین بار در ارتباط با همین نوشته‌ها به زندان می‌افتد‌.

ساعدی ۱۸ ساله بود كه كودتای ۲۸ اَمردادسال ۳۲ به امیدواری بسیاری از هم نسلان او خط بطلان می‌كشد‌. در این سال ساعدی وارد دانشكده پزشكی تبریز می‌شود و در اواخر سال‌های دانشكده فعالیت‌های ادبی و هنری خود را مجدانه پی‌گیری می‌كند كه حاصل آن چاپ چند داستان در نشریات است‌. اوج فعالیت‌های قلمی او به زمانی برمی‌گردد كه در سال ۱۳۳۸ برای خدمت سربازی به تهران می‌آید‌. به گمان بسیاری حتی خود ساعدی، دهه ۴۰ دوره‌ای خاص در تاریخ ادبیات معاصر ایران محسوب می‌شود‌. ساعدی دراین فضا نوشت و رشد كرد و به تحصیل خود در رشته روانشناسی ادامه داد‌. حیطه ارتباطات او در این دوره بسیار وسیع بود، آشنایی او با جلال آل‌احمد علی‌رغم اختلافی كه در دیدگاه‌های‌شان وجود داشت، در نوشته‌هایش بی تأثیر نبود‌. ساعدی همان قدر در نوشتن بی‌پروا و عجول بود كه آل‌احمد درحوزه نقد و سیاست؛ ازسویی دیگر پیشینه سیاسی او را درگیر جریاناتی كرد كه برای بسیاری از روشنفكران آن سال‌هاگریزی نبود‌.

ساعدی بعد‌ها طی مصاحبه‌ای با دانشگاه هاروارد تحت عنوان ‹‹تاریخ شفاهی ایران›› به توضیح جزییات این حوادث می‌پردازد‌. آشنایی با صمد بهرنگی و حلقه نزدیكانش در تبریز‌، همراهی با دیگر نویسندگان در راه‌اندازی كانون نویسندگان‌، روابط حسنه وگریخته با بسیاری از فعالان اجتماعی و سیاسی و درعین حال امر طبابت بخشی از دل مشغولی‌های او در این دوره بود‌. علاوه بر داستان نویسی كه آثارش را در بسیاری از مجلات مطرح آن دوره چاپ می‌كند و مجموعه ای از آن نیز به صورت كتاب روانه بازار می‌شود‌. عمده فعالیت‌های قلمی او در حوزه نمایشنامه ‌نویسی است‌. ساعدی به همراه تنی چند هم چون بیضایی و رادی و نصیریان پیش‌زمینه تئاتری را بنیان نهادند كه در صورت ادامه‌، می‌توانست تئاتر ملی ایران را با مختصات خاص اجتماعی و اقلیمی شكل دهد‌. ساعدی در اوایل دهه ۵۰ گاهنامه الفبا را به همراه تنی چند منتشر كرد كه قبل از انقلاب شش شماره آن چاپ می‌شود و بعد از مهاجرت به فرانسه اقدام به چاپ دوره جدید آن می‌كند.

در همه آن سال‌ها‌، مطب دكتر‌ساعدی در میدان قزوین برقرار بود كه علاوه بر طبابت محل رفت و آمد بسیاری از نویسندگان می‌شود‌. ساعدی را اولین بار در دهه ۵۰ در ارتباط با همین رفت و آمدها دستگیر می‌كنند‌. وقتی از زندان بیرون می‌آید، هرچند به كارهایش ادامه می‌دهد، اما سنگینی فضا را حس می‌كند‌. سانسور شدیدتر شده ‌است. رژیم در پی حادثه‌ی سیاهكل با هراسی غریب همه را در مظان اتهام قرار می‌دهد‌. این بار در سال ۵۳ دستگیر می‌شود و اگر ساواك ساعدی را از بین نبرد چنان با فشارهای روحی وجسمی او را در هم شكست كه كمتر امكان بازآفرینی نبوغ گذشته را پیدا كرد و در قبال این همه، او تنها می‌بایست اعتراف می‌كرد كه فضای سیاه و پریشان نوشته‌های او ربطی به جامعه ی روبه پیشرفت ایران ندارد‌.

خود ساعدی متن مصاحبه‌ی چاپ شده در كیهان ۲۹ خرداد ۱۳۵۴ را  برگرفته از برگه‌های بازجویی می‌داند و حرف‌هایی كه برای خلاصی خود در آن شرایط خاص زده ‌است. بعد از آزادی، فعالیت او در فضای جدید تا سال ۱۳۵۶ همانند بقیه كم رنگ می‌شود‌. تا این‌كه درسال ۱۳۵۶ همراه با بقیه شب‌های انستیتو گوته را ترتیب می‌دهند كه آغاز فعالیت دوره جدید كانون نویسندگان ایران است و هم‌زمان با احمد شاملو در چاپ مجله ایرانشهر در خارج از كشور همكاری می‌كند و بعد از انقلاب دل‌مشغولی اصلی او مقاله‌نویسی در روزنامه‌های كشور است و مسئولیت عمده هفته نامه آزادی را بر عهده دارد‌.

داستان‌هایش نیز همچنان در آرش، كتاب جمعه، ویژه هنر و ادبیات چاپ می‌شود‌. ساعدی در پی حوادث دهه ۶۰ به ناچار از ایران خارج می‌شود و به فرانسه می‌رود‌؛ جایی كه به قول خودش‌، هرگوشه آن مدعیان نجات ایران جمع شده اند و او بریده از همه در خانه‌ای تك و تنها با مردگی دست به گریبان است و اضطراب و پریشانی رهایش نمی‌كند‌. با این همه، حتی در روزهای آخر از خودش می پرسد:
«كار اصلی من چیست‌؟ نویسندگی است؟ نه كار اصلی من مبارزه با مرگ است. من ژورنالیست و مقاله نویس نیستم‌. كار اصلی من شروع شده‌است‌. درگیری سیاسی تا به حال نگذاشته‌ است كه به این كار بپردازم‌. كار اصلی من مبارزه با مرگ است و حاصل این مبارزه چندین داستان و نمایشنامه است كه موفق به نوشتن آنها شدم‌.»

ساعدی در سحرگاه دوم آذر ۱۳۶۴ پس از یك خون ریزی داخلی در بیمارستان سنت آنتوان پاریس درگذشت و روز هشت آذر در گورستان پرلاشز در نزدیكی آرامگاه صادق هدایت به خاك سپرده‌ شد.

داستان ساعدی

در فاصله دوره سی‌‌ساله‌ای كه از ۱۳۳۲ شروع می‌شود و به سال ۶۳ پایان می‌یابد، ساعدی بیش از ۶۰ داستان كوتاه نوشته‌ است كه پاره‌ای از این داستان‌ها به عللی (عدم رضایت از كمال آنها‌، ناتمام ماندن یا ملاحظات خاص) هنوز منتشر نشده‌ است‌.

آدم‌های قصه‌های ساعدی به جز داستان‌های «شب نشینی با شكوه» ـ كه داستان‌های چندان جدی نیستند ـ و چند داستان چون «شنبه شروع شد» و «آشفته حالان بیدار بخت» كه در فضای دیگر می‌گذرند، «مردم» متعلق به «اعماق» هستند: گدایان، جاشویان فقیر، روستاییان تهیدست و بیمار، جن زدگان، زاغه‌نشین‌ها، لُمپن‌ها و خود فروشان، حاشیه‌نشین‌ها و تبعیدی‌های جامعه‌ای عقب‌مانده‌. ساعدی اینان را خوب می‌شناسد؛ آنان را نه تنها از نزدیك دیده كه با آن‌ها نشسته، صحبت كرده و زندگی كرده‌ است‌؛ به عنوان یك پزشك معالجه‌شان كرده‌؛ به عنوان یك روانپزشك دردهای ناگفتنی آنان را دیده و شنیده؛ به عنوان یك نویسنده تا اعماق حركات‌، رابطه‌ها و فضا‌های زیستی آن‌ها نقبی هوشیارانه و هدفمند زده‌ است‌.

در قصه‌های «ترس و لرز» و «واهمه‌ها و عزاداران»‌، فضای مسدود و زندگی باطل و بسته آنان را تصویر كرده‌ است و به تدریج آن فضای تباه كننده سهمگین در قصه‌های دیگر حالت راز و رمز یافته‌ است و نویسنده كوشیده‌ است تا در ورای قصه‌ی زوال ارزش‌های قدیم یك جامعه را طرح و تصویر كند كه آرزو می‌كرد آزاد و خوشبخت و مرفه باشد اما در چنبره حوادث آوار شده بر او‌، به انهدام تن و جان خویش تن داد‌.

ساعدی فقر را تصویر می‌كند؛ اما به ستایش فقر و فقیران بر نمی‌خیزد‌. در آغاز كارهایش شباهت‌هایی با نوشته‌های گوركی دارد؛، ولی به تدریج طنز چالاك و هوشیار او‌، قصه‌ها را از چنبره تلخی و سیاهی رها می‌كند و مضحكه ارتباطات انسانی در باغ وحش بشری موضوع كار او می‌شود كه «زنبورك‌خانه» و «آشغالدونی» نمونه های والای آنست‌. بعدها رد پای چخوف را در قصه‌های نهاییش می‌یابیم؛ اما این شباهت‌ها عمدی و آگاهانه است و چندان اهمیت ندارد‌. ساعدی مایه كارهایش را بی‌واسطه از مردم اعماق، از جامعه‌ای كه با آن درگیر است، می‌ستاند‌؛ بی پیرایه‌، سریع و حسّی آن را منعكس می‌كند.

رمان ساعدی

ساعدی هفت رمان نوشته كه سه تای آن كامل است و چاپ شده‌: «توپ»‌،  «غریبه در شهر» و «تاتارخندان»‌. آخری را در زندان نوشته‌است‌. پس از «توپ»، به سال ۱۳۴۴ ‹‹مدخل›› را نوشته‌است كه خود در مقدمه آن نوشته ‌است:
«قصه زیر مدخل داستان دراز همراهان و همرزمان حسین بن علی است كه تاریكی شب عاشورا را نقاب چهره‌ ترسوی خویش كردند و همگی او را تنها گذاشتند و به دنبال زندگی خود شتافتند و هیچ نام و نشانی از آن‌ها در هیچ دفتری باقی نماند.»

در این قصه، خواننده سر در پی آن می‌گذارد و می‌بیند كه گرچه عده ای از فراریان خفت زندگی خنثی و باری به هر جهت را تا لحظه مرگ تحمل كردند، ولی عده‌ای دیگر وقتی موقعیت بشری خود را دریافتند و هوشیار گشتند و به بدین ترتیب دو جناح تشكیل شد و دوباره عاشورا‌ی دومی به وجود آمد و باز فرار عده ای دیگر و باز ...بله ... عاشورای دیگر. اما آخرین رمانی كه در دست داشت و خود آن را كتاب منتشر نشده می‌نامید و می‌شود آن را ‹‹كاروان سفیر خدیو مصر به دربار امیر تاتار›› نامید، داستان كاروانی است كه از سوی خدیو مصر هدایایی برای امیر تیمور می‌برد؛ منزل به منزل آن‌ها با حوادثی مواجه می‌شوند كه تاكنون شش بخش از آن چاپ شده است. آخرین بخش آن ‹‹میرمهنا›› است كه پس از مرگ ساعدی در الفبای یادواره او به چاپ رسید‌. این اثر ناتمام مانده است؛ اگر چه می‌توان هر بخش آن را مستقل و تمام شده در خود دانست‌. با بررسی رمان‌های ساعدی كه بهتر است آن‌ها را داستانهای بلند بنامیم، می‌توان مدعی بود آن‌ها بر ارزش درام نویس توانا و نویسنده چیره دست داستان‌های كوتاه چیزی نمی‌افزاید و مجموعاً تجربه‌های موفقی نبوده‌اند؛ اگر چه به عنوان آثار خواندنی و پر هیجان، طالبان بسیاری دارد.

نمایشنامه ساعدی

هنگامی كه ساعدی به كار نمایش پرداخت در دهه ۴۰ وضع تئاتر به این گونه بود: یك سابقه تئاتر سیاسی وجود داشت كه از نوشین و همكاران او شروع شده ‌بود‌. این نوع نمایش كه وظیفه خود را آگاهی بخشی به توده‌، اعتراض سیاسی نسبت به اقتدار حاكم و اعتراض علیه نا‌برابری‌ها و ستم و جهل و فقر اعلام می‌كرد، در این زمان در غیبت پیش كسوت‌ها به فترت دچار شده ‌بود.

اگر چه شاگردان این مكتب هنوز به كارهای نمایشی اهتمام داشتند‌، اما نبودن متن‌های لازم و شیوه‌های ضروری برای این نوع بیان، آن‌ها را از دور تنبل نشان می‌داد‌. از سوی دیگر، نمایشنامه‌های ترجمه شده ضمن فعالیت‌های پراكنده در گوشه و كنار اجرا می‌شد كه از اقبال عامه برخوردار نبود؛ بالاخره تئاتر كاباره‌ای لاله زار هم، نوعی تئأتر عامه‌پسند، را چنان ترویج داده بودند كه تلقی بسیاری از تما‌شاگران از تئأتر بدان محدود می‌شد‌. مدت كوتاهی بود كه اندیشه پی‌افكندن تئأتر بومی در میان هنرمندان تئأتر مطرح بود و تجربه‌هایی چون «بلبل سرگشته‌»، «پهلوان اكبر می‌میرد»‌، به اهتمام علی نصیریان و بهرام بیضایی، سنگ بنایی برای تئأتر بومی شمرده می‌شد‌. در این فضا ساعدی به عنوان نمایشنامه‌نویسی كه با لحن كنایی و معترض‌ به طرح مسائل اجتماعی و واقعیت‌های موجود می‌پردازد، وارد گود می‌شود‌.

نما‌یشنامه‌های ساعدی خیلی زود درخشید و این درخشش را مدیون زبان ساده‌، شكل‌های طبیعی و واقعگرا، لحن معترض كنایه آمیز و مهم‌تر از همه ادامه سنت تئأتر سیاسی بود كه مدتی تعطیل شده‌ بود، اما نیاز آن را همه حس می‌كردند‌. این نمایش‌ها توانست طیف وسیع تماشا‌گران را از روشنفكران، دانشجویان و كارمندان گرفته تا خانواده‌های عادی به خود جلب كند‌.

حمایت روز افزون منتقدان گروه‌های روشنفكر خاصه جناح چپ از این تئأتر معترض و شكل اندیشیده و نوآورانه نما‌یشنامه‌ها كه در مایه‌های متفاوت برای هركس پیامی‌، نشانه‌ای یا مضمونی داشت‌، موجب شد كه ساعدی كار نمایش را جدی‌تر بگیرد و حدود ۲۰ نمایش منتشر‌ كند كه بسیاری از آن‌ها توسط هنرمندان برگزیده تئأتر ایران در تلویزیون ثابت پاسال اجرا شد یا روی صحنه تئاتر آمد. پیداست كه با توجه به جو سیاسی و شرایط اجتماعی آن روزگار‌، این آثار كه درونمایه آن‌ها اعتراض علیه ستم، فقر‌، جهل‌، خرافه و شئون مختلف استبداد است، مخاطبان جدی بسیاری داشته باشد. ساعدی در این زمینه از آغاز كنندگان این موج بخشنده و ادامه دهنده‌اش بود؛ موجی كه بیضایی و رادی و... بدان مدد می‌رساندند و تئاتر خاص دهه چهل و پنجاه را پدید آوردند.

می‌توان گفت كه ساعدی در عرصه تئأتر جدید ایران یك پیشرو و تأثیر گذار است‌، زبان سالم تئأتری را جست و یافت‌؛ نیاز عصر خودش را به درستی درك كرد؛ آن‌چه را كه جامعه درآن فضا كم داشت و گمشده‌اش بود‌، كمابیش دریافت و عرضه كرد. وی پایه‌ای برای تئأتر ایرانی نهاد كه بر اساس واقعیت‌های این فرهنگ و تمدن آثاری آفریده‌ شود كه در عین بازتاب دادن شرایط‌، هم‌سنگ آثار تئأتر مدرن جهان باشد.

فیلمنامه ساعدی

فیلم «گاو» ساخته داریوش مهرجویی، وقتی در جشنواره‌ها به شهرت و جایزه‌ها دست یافت‌، اهمیت همكاری همه جانبه ساعدی برای تدارك این فیلم بیشترآشكار شد‌. وی علاوه بر نوشتن فیلمنامه‌، درانتخاب محل به عنوان یك پژوهشگر روستاشناس سنت آشنا‌، كوشیده بود. حتی درگزینش هنر‌پیشه‌ها كه سال‌ها با آن‌ها در تئاتر كار كرده و ظرفیت‌های بازیگری آن‌ها را می‌شناخت‌، از مشورت‌های دایمی دریغ نورزیده ‌بود‌. در فیلم بعدی: «دایره مینا»، با شناخت دقیقی كه ساعدی از آدم‌های جنوب شهر‌، فضای بیمارستان‌ها و روابط پیچیده مردم فرودست داشت، همكاری وسیع‌تری با مهرجویی نمود.

حضور ساعدی در سینمای پیشرو ایران، برای نخستین بار با فیلم «آرامش درحضور دیگران»كه ناصر تقوایی بر اساس قصه‌ای از «واهمه های بی‌نام ونشان» ساخته بود، چشمگیر شد. انتخاب هوشمندانه ناصر تقوایی از قصه ساعدی ـ كه یكی از بهترین داستان‌های خوب پرداخته ساعدی است ـ این نكته را آشكارتر ساخت كه قصه‌های ساعدی از ظرفیت فراوان دراماتیك برخوردار است و در واقع قصه‌ها با اندك دستكاری بدل به فیلمنامه می‌شدند؛ چون خاستگاه مشترك قصه‌ها و نمایشنامه‌ها در ذهنیتی بود كه دنیا را در حركات و گفتگوها خلاصه می‌دید و واقعیت، پشت این حركات و گفتگوها جریان داشت و به تدریج آشكار می‌شد‌. ساعدی هوشمندانه دریافته بود كه در كشورهای توسعه‌نیافته كه فرهنگ مكتوب دور از دسترس مردم فقیر كم سواد است، سینما توده عظیمی را مخاطب و تحت تأثیر قرار می‌دهد‌. او در مقطع درستی‌، سینما را بجای تئأتر برگزید و آن را چون ابزاری پیام رسان مورد استفاده قرار داد که تا پایان عمرش سینما‌، یكی از وسوسه‌های ذهنی او بود.

طنزساعدی

ساعدی از آغاز‌، قلمرو نویسندگی را می‌آزماید‌. داستان «شب‌نشینی با شكوه» را به همین قصد نوشته ‌است‌. دربسیاری از این قصه‌ها، زندگی كارمندانی تصویر می‌شود كه در وضع مضحكی زندگی حقیر و كسالت‌بار خود را می‌گذرانند و در هر قصه‌ای‌، حادثه‌ای آن‌ها را از آن‌چه هستند مضحكتر می‌نمایاند.

این شیوه به فكاهه نزدیك‌تر است تا به طنز‌، دست انداختن كسی تا لبخند به لب دیگری بیاورد. كارمندان در ایران مثل بسیار جاهای عالم، سال‌هاست كه سوژه تكراری فكاهه نویسان و كاریكاتوریست‌هایی هستند كه نیشخند را نه درهمه جا كه در یك دو نقطه مجال تجلی می‌دهند‌. كتاب سال ۳۹ منتشر شده و چند سال قبل ازآن نوشته شده ‌است‌. برادرش می‌گوید:
من و غلامحسین روزهای زیادی‌، مخصوصاً تابستان‌ها به اداره دارایی می‌رفتیم‌. پدر لیست كارمندان و حقوق ماهانه‌اش را به ما می‌داد پاكنویس كنیم. آنجا غلامحسین به درون زندگی كارمندان نقبی زد‌.

سال‌ها می‌گذرد تا ساعدی به تدریج طنز مضمون‌گرا رابه طنز موقعیت یا فضای طنزآمیز ارتقا می‌دهد‌. او بیشتر درنمایشنامه‌هایش طنز را به كار می‌گیرد؛ با دیالوگ‌های ساده، بدیهی، تكرارشونده پیش می‌رود بی آنكه مزه‌پرانی و مضمون سازی كند. ازمجموعه گفتگو‌ها و حركات، موقعیت ساخته می‌شود كه اگر خوب بنگری دیگر ساده‌، بدیهی وتكرار شونده نیست‌. تمام اجزاء ساخته شده تا تركیبی مضحك از روابط آدم‌ها وجهان پیش چشم بیاید‌.

این جهان واژگونه‌، روابط عبث و پوچ‌، ابتذال پنهان و آشكار، تنا‌قض‌های غریب، فضایی كه میان واقعیت و خیال‌، میان هیچ و پوچ معلق است‌، این خاصیت جهان و اشیاء نیست. آدم‌ها دركاركرد‌هایشان، این معنا یا بهتر بی‌معنایی را به آن داده ‌اند‌. ساعدی نه درزندگی خصوصی و نه درآثارش تا بدان‌جا که عبید پیش تاخته‌بود، نرفته‌است، قلمرو اخلاق، خانواده ملت برای او «تابو» بود‌. درمیان معاصران، او با بهرام صادقی و نگاه عیارانه او نزدیک‌تر است. درنمایش‌نامه‌هایش طرب اندوهگین او را می‌بینیم. حتی در تلخ‌ترین آثارش، از این شرایط خوف‌انگیز فقط نمی‌ترسیم؛ گاهی هم به خنده می‌افتیم، موقعی که پوشالی بودنش را به ما یادآوری می‌کند‌.

گروهی ساعدی را درنوشته‌هایش کابوس زده، تلخ و مرگ اندیش یافته‌اند و به همان اندازه می‌توان او را شیرین‌کار و طنزاندیش و پوچ گرا دید. شیوه طنز‌پردازی او زیرکانه و غافلگیرکننده است؛ او مضمون‌سازی طنزآمیز نمی‌کند؛ بر عبارات طنزآمیز تکیه نمی‌کند؛ با توصیف‌ها و دیالوگ‌ها‌ی سریع، او به موقعیت‌های طنزآمیز می‌رسد و گاه از آن فراتر می‌رود؛ از طنز به پوچی می‌رسد؛ فضایی که ساعدی از دیدگاه سیاسی و رفتار اجتماعی نمی‌پسندد، اما چیزی در اعماق وجودش او را به شناسایی آن «‌پوچ بی انتها» مشتاق می‌کند.

ژورنالیسم ساعدی

با اندکی تسامح، نیمی از آثار ساعدی را می‌توان در حوزه «ژورنالیسم» دسته‌بندی کرد‌. یعنی به جز قصه‌ها‌، رمان‌ها و فیلمنامه‌هایش، بقیه نوشته‌ها حتی تک نگاری‌ها را می‌توان ژورنالیسم به معنای عام آن دانست که ذهن روزآمد یک روشنفکر به مسا‌ئل حاد جامعه خود پرداخته و در پی طرح و پاسخ‌گویی به قضایای جدی روزگار برآمده‌ است‌. اما اگر «ژورنالیسم» را به معنای مقاله ‌نویسی برای روزنامه‌ها و واکنش دربرابر حوادث جاری سیاسی و اجتماعی کشور بدانیم، در این زمینه ساعدی دو نوبت در عرصه، فعالیت شدید داشته‌است‌:
نخستین بار در دوران جوانی، در هفده سالگی، همزمان در سه روزنامه همکاری و مباشرت داشته‌است‌. بعدها درحوالی انقلاب، سال‌های ۵۶ تا ۵۸، او دو بار به روزنامه‌نگاری رایج روی آورد؛ نخست در نشریان مستقل ملی چون ایرانشهر و نشریات سیاسی مخفی و آشکار، مقالاتی چاپ کرد. وقتی که ظهور انقلاب شد و بند سانسور را شل کرد، همکاری او با نشریات گسترده‌تر شد. چنان‌که روزنامه های کیهان، اطلاعات و آیندگان و چند نشریه سیاسی دیگر، هر هفته چند مقاله از او داشتند که پیرامون مسائل روز و قضایای حاد جامعه درعرصه سیاست و فرهنگ بود و جدا از این دو دوره روزنامه‌نگاری، او درسراسر عمر فعالیتش به همکاری با مطبوعات ادبی ادامه داد‌؛ سه بار به عنوان سردبیر از جمله سردبیری نشریه «آناهیتا» و در بقیه موارد به عنوان عضو اصلی تحریریه ماهنامه‌های معتبر ادبی‌.

آثار ادبی او، نخست در نشریات و ماهنامه‌ها و جنگ‌ها چاپ می‌شد‌. بسیاری از قصه‌ها، نمایشنامه‌ها و لال‌بازی ها، حتی رمان توپ قبلاً در هفته‌نامه‌ها و ماهنامه‌ها آمده‌ است‌. این همکاری بیشتر با ماهنامه هایی «آرش»، «دفترهای زمان»، «خوشه»، «کتاب هفته»، «کتاب جمعه»، «فردوسی»، «جهان نو»، «مهد آزادی» و جُنگ‌های گاه‌گاهی منتشر‌شده درشهرستان‌ها، صورت می‌پذیرفت‌. در بسیاری ازشماره‌های «آرش»، او سهمی بسزا دارد و بعد از انقلاب، مدتی سردبیری آن را با همکاری خانم سیمین دانشور به عهده گرفت‌. در سال ۵۳ انتشارات امیرکبیر به ساعدی پیشنهاد کرد که یک فصلنامه ادبی منتشر کند و او پذیرفت‌.

«الفبا»، یک نشریه سنگین ادبی است که در آن سخت‌گیری و وسواس ساعدی و همچنین روحیه دموکراتیک او تجلی می‌کند‌. پس از «الفبا»، ساعدی عازم آمریکا می‌شود؛ در بازگشت به لندن در ایرانشهر به سردبیری شاملو، مقالاتی می‌نویسد و با وی همکاری می‌کند‌. او که پیش از این فقط همکاری ادبی با مجلات داشت، اکنون به مناسب وضعیت حاد پیش از انقلاب، مقاله سیاسی می‌نویسد و نسبت به وقایع روز واکنش نشان می‌دهد. مجموعه این نوشته‌ها، مجلد قطوری را تشکیل می‌دهد که به نوعی زیر و بم‌های انقلاب ایران را بازتاب می‌دهد.

ساعدی در نگاه خودش

ساعدی در مقاله‌ای تحت عنوان «زندگی من»، به شرح زندگی و کودکی خود می‌پردازد که در این‌جا خلاصه‌ای ازآن آمده‌ است:
«پیش از این‌كه مدرسه بروم خواندن و نوشتن را از پدر یاد گرفتم و به ناچار انگ شاگرد اولی از همان اولین سال روی من بود‌، و شدم یك بچه مرتب و مودب و ترسو و توسری خور‌، متنفر از بازی و ورزش و شیطنت و فراری ازشادی‌ها و شادابی‌های ایام طفولیت‌. همه‌اش غرق در اوهام و خیال و عاشق كتاب و مدرسه و شب‌های طولانی زمستان كه پای چراغ نفتی بنشینیم و تا لحظه‌ای كه بختك خواب گرفتارم نكرده، داستان پشت داستان بخوانم‌.

از همان روزگار چشم من یكباره باز شد. نمی‌دانم، چیزی شكست و فرو ریخت و هجوم هزاران حادثه نوظهور و هزاران آدم و غوطه زدن درصدها كتاب و آشنایی با عشق‌، عشق به ده‌ها نویسنده ناشناخته كه خود زیر خاك پوسیده‌ بودند ولی در خواب هم‌، بله درخواب هم مرا رها نمی‌كردند، من صدها بار چخوف را روی پله‌های آجری خانه‌مان، زیر درخت به، لم داده در اتاق نشیمن دیده‌بودم، از فاصله دور‌، جرأت نزدیك شدن به او را نداشتم‌، و هنوز هم ندارم‌. آیا «رویای صادقانه» همین نیست‌؟ و همزمان با این حال وهوا‌، در خفا نوشتن، سیاه مشق بچه‌گانه، و همان طور و همان سان تا این لحظه با من ماند كه ماند كه ماند.

اولین چرت و پرت‌هایم در روزنامه‌های هنری، سیاسی تهران چاپ شد و خودم در همان مسقط الرأس یكباره دیدم كه دارم سه گزارش و قصه تا تنظیم اخبار. درگیری‌های زیادی پیش آمد و یك‌باره سر از دانشكده پزشكی درآوردم‌. ولی اگر یك كتاب طبی می‌خواندم در عوض ده رمان نیز همراهش بود‌. اولین و دومین كتابم كه مزخرف‌نویسی مطلق بود و همه‌اش یك جور گردن‌كشی در مقابل لاكتابی، درسال ۱۳۴۴ چاپ شد‌. خنده دار است كه آدم درسنین بالا‌، به بی مایگی و عوضی بودن خود پی ببرد و شیشه ظریف روح هنرمند كاذب هم تحمل یك  تلنگر كوچك را ندارد‌.

چیزكی درجایی نوشته و من غرق در نا‌امیدی مطلق شدم‌. سیانور هم فراهم كردم كه خودكشی كنم‌، ولی، ولی یك پروانه حیرت آور در یك سحرگاه مرا ازمرگ نجات داد و زیبایی او به جای آن‌كه مرا به عالم هنر سوق دهد‌، به طرف دانشمندبازی كشاند‌، دانشمند جوان قلابی‌. شروع كردم شكار پروانه و مطالعه درباره پروانه‌های حومه تبریز ،كه خوشبختانه این هوس نا‌بجا زود دست از سرم برداشت و تنها چیزی كه به من داد این بود كه زود نشكنم .بله، نشكستن‌‌، چیزی كه با تمام ضربه‌هایی كه خورده‌ام حس می‌كنم نشكسته‌ام و از اینجا به بعد داستان من حادثه زیاد دارم و من یكی اعتقاد دارم كه داستان پر حادثه‌، فضای غریبی لازم دارد كه سرهم كردن آن با جمله چه فایده‌؟ اگر می‌شد با آمار مدار تغییر تحول روحی یك انسان را نشان داد چه فوق‌العاده بود‌. یك طبیب كه در سربازخانه‌، سرباز صفر شده است‌، و مدتی سرگردانی كشیده و آخر سر روی به روان پزشكی آورده‌. و بعد سالی نبود یك یا دو ضربه جانانه روحی و جسمی نخورده باشد‌، و بقیه خواندن و نوشتن‌.

حال كه به چهل سالگی رسیده‌ام احساس می كنم تمام این انبوه نوشته‌هایم چرت و پرت و عوضی بوده‌، شتاب زده نوشته شده، شتاب زده چاپ شده و هر وقت من این حرف را می‌زنم خیال می‌كنند كه دارم تواضع به خرج می‌دهم‌. نه‌، من آدم خجول و درویشی هستم ولی هیچ‌گاه ادای تواضع درنمی‌آورم‌. من اگر عمری باقی باشد ـ كه مطمئناً طولانی نخواهد‌بود ـ از حالا به بعد خواهم نوشت ،بله، از حالا به بعد كه می‌دانم در كدام گوشه بنشینم تا بر تمام صحنه مسلط باشم، چگونه فریاد بزنم كه تأثیرش تنها انعكاس صدا نباشد‌. نوشتن كه دست كمی از كشتی‌گیری ندارد‌، فن كشتی گرفتن را خیال می كنم اندكی یاد گرفته باشم چه درزندگی ،و جسارت بكنم بگویم مختصری هم در نوشتن››‌.

خسرو صادقی بروجنی

برگرفته از  «کوخ»:

این نوشتار، در برخی جاها، بویژه در نشانه گذاری ها از سوی اینجانب ویرایش شده است.  ب. الف. بزرگمهر 

۲ نظر:

ناشناس گفت...

با سلام
شما نوشته اید که نقد زیر از آقای خسرو صادقی بروجنی ...

خواننده فکر می کند که واقعا نقدی در کار است و به دهشن اب می افتد.
این یک شرح حال است، که هر ژورنالیست بورژوا می نویسد.
اگر آثار ساعدی در اینترنت باشد، من دلم می خواهد قصه های و نمایشنامه های کوتاه ایشان را نقد کنم. اگر سراغ دارید لینکش را همین جا قید کنید. ممنون می شوم.
بیژن باران هم به سیاق ژورنالیست های غربی تحلیل هائی می کند. از آثار ساعدی هم تحلیلی ارائه داده که به هیچ دردی نمی خورند. اروتیسم این و اروتیسم آن. بورژوازی بحرانزده غیر از پائین تنه چیزی در انسان و انسانیت نمی بیند. کشتند مردم را از وفور کالای لجن سکس.

در هر حال کار آقای بروجنی بهتر از هیچ است.

ب. الف. بزرگمهر گفت...

با شما همداستان نیستم.

نوشته آقای صادقی بروجنی چیزی به مراتب بیش از یک شرح حال است؛ بویژه در آشفته بازار موجود، کار ایشان، کاری خوب و درخور توجه است. شاید هم شما در ذهن خود از نقد، تنها نقد یک کتاب را درنظر گرفته اید(؟)

به نظرم می رسد که آن را درست نخوانده اید. شاید بهتر باشد آن را یکبار دیگر و این بار با دقت کافی بخوانید.

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!