«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۸۹ تیر ۴, جمعه

طنز چیست؟



نوشته حمیدالله مفید                          

طنز در اصل واژه یست عربی که با گسترش دین اسلام وفرهنگ عرب در سرزمین خراسان در زبان فارسی- دری راه یافت ودرزبان فارسی - دری معنای آن فسوس کردن ، فسوس داشتن ، مسخره کردن ، نارسایی ها را برخ کشیدن ، سخن با پرده گفتن ، کسان را خنداندن ، برگردانی شده میتواند .
در عربی  به گون های (طنز ، یطنز،طنزآ) آمده است چنانکه الجوهری گوید:« والطنز السخریه »
درادبیات غرب و بویژه انگلیسی همگون این واژه :
 ,Satiriker ,Sotiris  , Satire
که نخستین   طنز  دومی طنز پرداز وسومی طنز آمیز معنا میدهند.  ریشه ای یونانی آن: (ستوریوز ) وریشه ای لاتینی آن ( ستورا ) میباشد .(ستار یا) نام ظرفی پر از میوه های گوناگون بود که به یکی از خدایان کشاورزی هدیه داده شده بود .معنی واژگان (ستورا) که «غذای کامل» آمیخته از چندین نوع خوراکه  را در بر می گرفت در گام نخست،  به سروده های دوازده هجایی اطلاق می شد وپسان های به سروده های خنده آور ونمکین ( ستورا ) می گفتند .
برخی از پژوهش گران وبرگردانان زبان های خارجی افزون بر آن وآژه :
     (Irony, Ironic Mockery)  
را نیز به معنای طنز می پندارند.( تاریخ طنز وشوخ طبعی نوشته داکتر علی اصغر حلبی رویه144)
طنز در اصطلاح ادبی به نوع ویژه ای از ژانر  ادبی گفته میشود که به گونه ی نظم ویا نثر به
 نا رسایی های نا پسند اجتماعی  ، فساد اداری ، سیاسی وحتا اندیشه های فلسفی تاخته وآنها را با ارایه  خنده  به چالش بکشد .طنز تفکر بر انگیز است ،  گرچه بر پایه ی خنده استوار است اما خنده را تنها وسیله ی میپندارد برای رسیدن به هدف به منظور اگهی انسانها به نارسایی ها . در ظاهر میخنداند اما در پس این خنده درد های وحشتناکی پنهان است .به همین منظور برخی به این باور اند که « طنز یعنی گریستن قاه قاه ، طنز یعنی خندیدن آه، آه»
طنز در اثار ادبی پیش  کسوتان ادب زبان فارسی- دری به  معنا های گوناگون  چهره مینماید
طنز به معنای تمسخر: مولانا گوید: سالها جستم ندیدم زو  نشان    
  جز که طنز وتسخر این سرخوشان(مثنوی2-187) ویا:
  ورنه تسخیر باشد وطنز ودها   
  کر را سامع ضریر آنرا ضیآ (مثنوی د 4 بیت220)
به معنای سرزنش: دی گفت به طنز نجم قوال     کای بنده سپهر آبنو ست( دیوان کبیر ،2- 550)
طنزی کند وندارد آزرم   
 چون چشمش نیست کی بود شرم
سایه که نقیضه ساز مرد است     در طنز گری گران  نورد است.لیلی ومجنون نظامی ر-42 چاپ وحید)
طنز کنان روبهی آمد زدور       گفت صبوری مکن ای نا صبور( نظامی ( گنجیه، 106 چاپ وحید)
سعدی گوید: دی گفت سعدیا من از آن توآم به طنز    آن عشوهء دروغ دگر بار بنگرید( غزل 410 چاپ نورالله...)
طنز به معنی کنایه:
ملک الشعرا محمد تقی بهار گوید:
مثقلی با من زروی طنز گفت    «صحبت از فضلت به کشور میرود ...»
طنز به معنی سخنان خنده آور : در تاریخ بیهقی آمده است:« آنچه دیده وشنیده از احوال نوخاستگان وحرکات ایشان با طنز می گفتند » تاریخ بیهقی  رویه 599)
پیشینیان بآنکه این ژانر ادبی را میشناختند با آنهم طنز را با هجو ،مطایبه ، هزل و فکاهی گاهی همسو میپنداشتند .نخستین کسی که برای هریک از بخش بالای تعاریف جداگانه را رواداشت کاشفی سبزواری است  ، که« در بدایع الافکار فی صنایع الاشعار» این شناسه ها را بیان داشته است .
از دیدگاه امروزیان میتوان طنز، فکاهی ، هزل ، هجو را چنین شناسایی کرد:
هجو:  «هجو وهجاء وتهجا» هر سه از مصدر هجا ویهجو پدیدار گردیده اند  هجو واژه یست عربی که در فارسی- دری به معنای سرزنش کردن ، بیهوده سخن گفتن ، دشنام دادن ، یاوه سرای ، نکوهیدن ونارسایی ها را برشمردن  معنی می دهد  ودر اصطلاح ادبی به سروده ویا خامه ی گفته می شود که در آن به نیشخند گرفتن وبیان نا رسایی ها  به منظور خورد شماری و سرزنش مقابل از روی غرض شخصی پی گیری باشد و در برابر مدح قرار دارد .
در زبان انگلیسی آنرا ( لمپون) که ریشه ی آن (لمپر) است میگویند واگر به فارسی- دری برگردانی شود  میتوان آنرا به «یک جرعه نوشیدن، زیاد نوشیدن ومست شدن» برگردانی نمود.
هجو در تاریخ ادب فارسی –دری به معنا های زیرین چهره می نماید:
1- بررخ کشیدن زشتی ها وعیبها:
فردوسی گوید :چو شاعر برنجد بگوید هجا
بماند هجا تا قیامت بجا ( فردوسی شهنامه)
2- نکوهیدن وسرزنش:
انوری گوید :
اگر عطا ندهندم برارم از پس مدح
به لفظ هجو  دمار از سر چنین ممدوح
3- فحش ودشنام :
به طبع آزمایی هجا گفتمت
پی امتحان تیغ بر خر زدم( سوزنی دیوان چاپ تهران دکتر شاه حسینی رویه 201)
از ویژگی های هجو همانست که باید کوتاه وبی پیراهه بیان شود . تا در خاطر نشیند . چنانیکه از عقیل بن علفه پرسیدند که چرا در هجا شعر دراز نمی گویی ؟گفت : « قلاده همین بس که نیک بر گردن نشیند .»
منجیک ترمذی که در پایانی سده ی چهارم وآغازین سده ی پنجم میزیست ازپیشگامان هجو سرایان بشمار میرود ،او گفته است :
ای خواجه مر مرا به هجا قصد تو نبود              جز طبع خویش را به تو بر کردم آزمون
چون تیغ نیک کش به سگی آزمون کنند            وآن سگ بود به قیمت آن تیغ رهنمون
ویا فردوسی گوید:
اگر شاه را شاه بودی پدر         به سر برنهادی مرا تاج زر
اگر مادر شاه بانو بدی             مرا سیم وزر تا به زانو بدی
زبد گوهران بد نباشد عجب       نشاید ستردن  سیاهی زشب
زنا پاک زاد مدارید امید           که زنگی به شستن نگرددسپید
چو اندر تبارش بزرگی نبود      نیارست نام بزرگان شنود
چو شاعر برنجد بگوید هجا      بماند هجا تا قیامت بجا(شاهنامه) 
لبیبی شاعر دوران غزنوی گوید:
گر فرخی بمرد چرا عنصری نمرد
پیری بماند دیر وجوانی برفت زود
فرزانه یی برفت وزرفتنش  صد زیان
دیوانه یی بماند وزماندنش هیچ سود .( با کاروان حله داکتر حسین زرین کوب رویه53  )
خیام در هجو مدرسه داران مذهبی گوید:
ای رفته وباز آمده بلهم گشته
نامت زمیان نامها گم گشته
ناخن همه جمع آمده وسم گشته
ریشت زقفا برآمده دم گشته (رباعیات خیام)
حکیم سنایی گوید:
ای سنایی پند کم ده  کاندرین آخر زمان
در زمین مشتی خرو گاو سرو بر کرده اند .
انوری گوید:
آن شنیدستی که روزی زیرکی با ابلهی
گفت کاین والی شهر ما گدایی بیحیاست   
هزل :    (به فتح اول وسکون دوم)در لغت به مزاح کردن بیهوده ، لاغ وسخن بیهوده معنی شده است(فرهنگ دهخدا) ودر ادب هزل نوشتاری را گویند ، که زبان ومضمون رکیک وخلاف ادب داشته باشد ویا به کار گماری شوخی تند ورکیک به منظور تفریح وخوشگذرانی در سطح محدود وشخصی وآن در برابر جدی قرار دارد.به همین بنا سعدی در گلستان گفته است :
به مزاحمت نگفتم این گفتار       هزل بگذار وجد از او بردار
مولانا جلال الدین محمد بلخی در دفتر چهارم مثنوی بیت های شماره 3558 الی3559 بر این باور است :
هزل تعلیمست آنرا جد شنو             تو مشو بر ظاهر هزلش گرو
هر جدی هزل است پیش هازلان           هزل ها جد ست پیش عا قلان
سنایی گوید:هزل من هزل نیست تعلیمست
              بیت من بیت نیست اقلیمست
سروده سرایان شعر وادب زبان فارسی دری هزل را به چند معنای دیگر به این گونه بکار برده اند:
1- به معنای شوخی وظرافت با دیگران
هزل آبت زرخ فروریزد
وزفزونیش دشمنی خیزد (اوحدی)( جام جم ، چاپ وحید ،231)
2- به معنای  دروغ وکذب ناصر خسرو گوید:
محال را نتوانم شنید وهزل ودروغ
که هزل گفتن کفر است  در مسلمانی(دیوان 216 چاپ مینویی محقق)
3- به معنای سخنان زشت وشرم آور.
هزل ها گویند در افسانه ها
گنج میجو در همه ویرانه ها ( مثنوی بیت شماره 260 دفتر 4)
4- هزل به معنای پند وحکمت :
«... دیگر آنکه پند وحکمت ولهو وهزل به هم پیوست تا حکما برای استفادت آن را مطالعه کنند»( کلیله ودمنه چاپ مینوی18)
نمونه  هزل از مولانا جلال الدین محمد بلخی :
آن یکی نایی خوش نی میزدست
ناگهان از مقعدش بادی بجست
نای را در کون نهاد او که زمن
گر تو  بهتر می زنی بستان بزن( بیت های شماره769-770 دفتر چهارم مثنوی)
نمونه هزل ار فردوسی:
چو بشنید دستان رخش گشت زرد
برآورد زدل یکی باد سرد.(شهنامه  حکایت دوم سرگذشت رستم با کک کوهزاد)
اینک نمونه های از هزل  از هزلیات سعدی :
سرو قد تو خمیده گی خواهم دید          لعل لب تو مکیده کی خواهم دید
پیراهن تو به تن خیالی دیدم              شلوار تو را کشیده کی خواهم دید
ویا:
آمد به نماز آن صنم کافر کیش          ببرید نماز موء منان ودرویش
می گفت امام مستنمند دلریش          ای کاش من از پس بودمی ، وی از پیش

فکاهی :  شوخی میانه  به منظور خوشگذرانی ونشاط در سطحی نا محدودو  آن ، گونه پیشرفته ی هزل است.
نظامی گنجوی (وفات 614 مهتابی) گوید :
جوانی گفت : پیری را چه تدبیر       که یار از من گریزد چون شوم پیر
جوابش داد پیر نغز گفتار               که در پیری تو خود بگریزی از یار
از انوری ابیوردی(وفات 585 مهتابی)
هر بلایی کز آسمان آید                    گر چه بر دیگری قضا باشد
به زمین نارسیده می پرسد               خانه ء انوری کجا باشد.(دیوان انوری465، نفیسی)
 فکاهی گونه از مولانا:
 آن یکی نحوی بکشتی در نشست
رو به کشتیبان نهاد آ ن خودپرست
گفت: هیچ از نحو خواندی ؟ گفت:لا
گفت نیم عمرتو شد در فنا
دل شکسته گشت کشتیبان زتاب
لیک آندم کرد خامش از جواب
باد کشتی را بگردابی فگند
گفت کشتیبان بدان نحوی بلند
هیچ دانی  آ  شنا کردن بگو
گفت:نی ای خوش جواب خوبرو
گفت: کلی عمرت ای نحوی فناست
زانک کشتی غرق این گردابهاست.(مثنوی معنوی بیت های شماره2835-2840)دفتر اول )
از این دیدگاه ها چنین بر می آید،که در هجو وطنز نیش پدیدار است ودر هزل وفکاهی نوش . بدید گاه دیگر خنده ، هزل وفکاهی ، نوشخند است وهجو وطنز نیشخند .
در میان پیشکسوتان ادبیات کلاسیک زبان فارسی- دری طنز به گونه های مختلف چهره مینماید ؛ در بالایی این لایه ها عبید زاکانی با مجموعه ی آثار « اخلاق الاشراف ، التعریفات ، منظومه ی موش وگربه ، رساله ی دلگشا ، فالنامه طیور ، فالنامه ی وحوش ، فالنامه ی بروج ، کنز الطایف ، ریش نامه ، رساله ی ده فصل ومکتوب قلندران » برجستگی برازنده دارد . ومیتوان لقب پدر طنز ادبفارسی- در ی را به او بخشید .
درالهی نامه شیخ فریدالدین عطار نیشاپوری نیز طنز های دلپذیری پدیدار است . در حکایتی  از این کتاب آمده است:
« دیوانه ای به نیشاپور می رفت. دشتی دید پر از گاو ، پرسید : این گاو ها از کیست؟ گفتند : از آن عمید نیشاپوری است. از آنجا گذشت ، صحرای دیدپر از اسپ ، گفت : این اسپ ها از کیست؟ گفتند : از عمید . چون به شهر آمد ، غلامان دید بسیار ، پرسید ؟ این غلامان از کیست ؟ گفتند : بندگان عمید ند .درون شهر سرای دید آراسته مردم به آنجا می رفتند ومی آمدند ، پرسید : این سرای کیست؟گفتند :این اندازه ندانی که سرای عمید نیشاپوری است ؟ دیوانه دستاری بر سر داشت کهنه وپاره، پاره از سر بر گرفت ، به آسمان پرتاب کرد وگفت : این را هم به عمید نیشاپوری  ده ، از آن که همه چیز را به وی داده ای .».
واما در مثنوی مولانا جلال الدین محمد بلخی طنز های بس گرانبها وارزشمند آفریده شده اند که افزون از اثار خنده انتقاد های بس غلغله بر انگیز سیاسی و اجتماعی نیز در آنها پدیدار است . چون  طنز های مولانا را در یک گزیده چداگانه گرد آوری کرده ام از اینرو تنها به دو طنز جالب مثنوی بسنده گی میشود .
آن یکی مرد دو مو  آمد شتاب .    ( دو مو یعنی موی ماش وبرنج)  
پیش یک آیینه دار مستطا ب     (آیینه دار مستطاب یعنی سلمانی)
گفت از ریشم سپیدی کن جدا
که عروس  نو گزیدم ای فتی
ریش او ببرید کل پیشش نهاد
گفت تو بگزین مرا کاری فتاد (بیت های شماره1376-1378)دفتر سوم مثنوی)
داستان جوحی وکودک:
کودکی در پیش تابوت پدر
زار می نالید وبر می کوفت سر
کای پدر آخر کجا ات می برند
تا ترا در زیر خاکی بفشرند
می برندت خانه ی تنگ وزحیر
نی درو قالی ونه در وی حصیر
نی چراغی در شب ونه روز نان
نی در او بوی طعام ونه نشان
نی در معمور نی در بام راه
نی یکی همسایه کو باشد پناه
زین نسق اوصاف خانه می شمرد
وز دو دیده اشک خونین می فشرد
گفت جوحی با پدر ای ارچمند
والله این را خانه ی ما میبرند. ( بیت های شماره3117-3124 دفتر دوم مثنوی) 
طنز از دیگاه پژوهشگران ونویسندگان غربی:
در کتاب :  مقدمه مک گرا هیل بر ادبیات  در تعریف طنز آمده است:« اثر ادبی که با استفاده از بذله ودگرگون  سازی ، خشم ونقیصه ،نارسایی ها  و آموزش های اجتماعی جوامع بشری را به نقد میکشاند .».
الکساندر پوپ طنز را زاده ی گرایش های پرخاش می پندارد ، پرخاشی که به هنر چهره  می نماید .
جان دراید ، هدف غایی طنز را اصلاح نار سایی های وشرارت ها میدانست .
جاناتان سوئیفت ، نویسنده بزرگ انگلیسی ، در مورد طنز چنین اندیشیده است :
«اینه ای است که بینندگان آن عمومآچهره ی کسی جز خود شان را در آن میابند . واین علت عمده ی پذ یرایی است که نسبت به طنز در دنیا هستی میابد وباز هم به همین سبب کمتر کسی از آن می رنجد .»
پیر اندلو در یک بخش رساله ی طنز گرایی خود چنین میپندارد :«طنز مانند یک سکه دو چهره دارد یک چهراش میخنددو چهره ی دیگرش میگرید.».
طنز هنر والایست که ساخت آن خیلی دشوار است . یک طنز خوب باید با چیره دستی اماده گردد. بایست انسان را برآشوبد ، بر تردید هایش بیفزاید وبا اشکار ساختن چند گونی جهان انسان را از باور ها محروم کند .وبه گفته ی لیوناردو شاشا :«درک هیچ چیز دشوار تر از درک طنز نیست  وهیچ چیز کشف ناشدنی تر از طنز نیست.» .
طنز هنر ظریف است وپرداختن به آن توانایی وکار آیی برازنده میخواهد .
جان دراید در مقاله ی ظرافت طنز را به جدا کردن سر از بدن با حرکت تیز شمشیر ی تشبیه میکند ، طوری که  سر دوباره در جای قرار گیرد . روشن است ، که این ضربه باید به چه ظرافت ، دقت ومهارت اجراء شود تا بی آنکه آب از اب تکان بخورد همه چیز دگرگون شود . طنز هم لازم است تا به همین مهارت آماده گردد.
طنز پردازان اروپایی : تاریخ طنز در اروپا به سالهای سده ی هفتم پیش از میلاد می رسد شعر های طنز گون آرخیلوخوس( سده ی 7 پیش از میلاد ) هیپوناکوس ( سده ی 6 پ م )  آریستوفان ( سده ی 4 پ.م.) از نمونه های نخستین طنز در اروپا است .
در ادبیات سده های میانه (قرون وسطی) انگلیس از قصه های کنتر بری اثر جفری چاسر وسروده های ( رویای پی یرس کشتکار ) اثر ویلیام لانگلند را می توان بر شمرد . در زمانهای رونسانس از اثر نامور ترین طنز آفرینان  میتوان از رابله ، دنکشیوت ، سروانتس ، وسروده ی مورگانته ماجوره خامه ی لویجی پولچی را نامبرد .
در سده های اخیر طنز به گونه شعر ( سروده) وسپس به گونه ی داستان پدیدار است که از نامورترین طنز نویسان چون : سروانتس ، رابله ، ولتر ، سوئیفت ، فیلدینگ ، ، جوسف آدیسون ، ویلیام تاکری، مارک تواین ، جوزف هلر ،جان جیور وهاکسلی ودیگران را نامبرد .(فرهنگ طنز محمد رضا اصلانی انتشارات کاروان)
گونه های های آفریده های طنزی: آفر یده های طنزی بیانگر آنست که  طنز در ژانر های گوناگون ارایه شده میتواند :
در ژانر های ژورنالیستی :  1- ارایه سر مقاله وتبصره های سیاسی به گونه طنز: سرمقاله مجله کلمه شماره 17 سال چهارم زیر عنوان«به بهانه سال نو وبهار سال 1385 ( سزای قروت آب گرم»
 بهار فرا می رسید ، با صدای پای عشق و آوای شگفتن گلها در  دشت ها . پر از بوی باران وعطر دل آویز زنده شدن وشگفتن .
 شیشهء موتر را پایین کردم تا بوی  زندگی را که از اعماق قلب بهار فرا ریز میشد . با یک نفس عمیق فرو ببرم
مثل همیشه رادیویی بی بی سی را میشنیدم . از آن طرف گفت وشنود با مرد چشم سفید  سیه دلی که برای خرما حرف می زد ، نه برای ثواب از رادیو پخش می شد . ا و با بی حیایی و دیده درآ یی فتوا می داد ، که گویا در دینی که او دو دسته برآ ن چسپیده . نوروز ، موسیقی وپایکوبی حرام است .اندیشیدم ، پنداشتم که تیر امید رهایی کشورعزیزم افغانستان از زیر ساتور بنیاد گرآ یی به سنگ خورد. بنظرم رسید که ، با همه تلاش های جهان وجها نیان بخاطر نجات میهنم ؛ هنوز که هنوز است ، سیه اندیشی وخرد ستیزی بخاطر بقایش در کشور ریشه میدواند وترازوی نبض سیاسی را در اختیار دارد . بیاد این سرودهء  افتادم که گفته است :
این حدیثم چه خوش آمد سحر گه  میگفت:
بر در میکده یی با دف ونی ترسایی
گر مسلمانی همین است که حافظ دارد
وای اگر از پی امروز بود فردایی
به آفتاب که تازه از گیر ودار ابر های زمستانی رها یافته بود خیره شدم .به رادیو یی موترم دوباره گوش دوختم .موج آ ن را رسا تر ساختم . متوجه شدم که اینبار پیر مرد دیگری با شمشیر خرد ورزی وروشنایی ، چنان با مهارت وشتارت بر فرق تفکر  چشم سفید  سیه اندیش زد، که من از شدت ضربهء منطق او تکان خوردم . او با زبان رسا وبا واژه های رنگین ومتنوع  مثل بساط هفت سین وکلام شیرین ورنگا رنگ به مزه ء هفت میوه  وبا منطق روشن آفتاب بهاری در دفاع وپاسداری از جشن نیا کانم از جشن نوروزی که با دین خودش و دین دستار سفید سیه اندیش هیچ مخالفتی ندارد پرداخت . بیاد شعر مولای بلخ افتادم که گفته است
این جهان جنگ است چون کل بنگری
ذره با ذره چون دین با کافری
به نظر م آمد که نوروز  عامل شگفت وشگفتی هاست ، تمهیدی تاریخی است ، که به بهانه ی آن آ دمیان گرفتار در کشاکش های خونین تاریخی می کوشند ، آنرا در اعماق وجود شان از تاراج زمانه ها پنهان کنند.
طالبان که تندیسه های بامیان را با  ، به آتش کشیدند وویران ساختند وبا تمام ددمنشی وسختگیری که داشتند  . در برابر نوروز سر تسلیم فروگذاشتند . نه تنها طالبان بلکه حجاج بن یوسف ثقفی خونخوار که با شمشیر عربی  واندیشه ی تکتازانه وخونخوارانه ی اش ، چنگیز چشم نگین با نگاهای کودنانه اش ، ودیگر تازندگان خونخوار نتوانستند . تا جشن نوروز را به تاراج بکشند . وهمه وهمه مقهور نیروی افسانه یی یاد گار کهن سرزمین ما شدند .
با خود اندیشیدم ؛ که نوروز اسمی بیش نیست ومراسم آن هم رسمی بیش نیست . چون همه ساله آنرا در تار وپود خرد واندیشه ی خود آبیاری وتکرار کرده ایم که شاید معنای آنرا نیز از یاد برده باشیم . اما نوروز معنا وکارکرد خود را فراموش نکرده است  نوروز برای خود ویژه گی دارد ، که آنرا بارور تر می سازد . او با تکرار اش در میان اندیشه وخوکرد های ما وحتا دردرون ما ته نشین شده است .  همین  ته نشینی او، او را از دست برد زمانه ها واز بلا های انسان ها ستم پیشه در امان نگهداشته است .
عظمت وقدرت شگفت انگیز نوروز را می پایم که همانگون که زور گویان طالبی را در کوره گاه تاریخ به آتش کشانید  بزودی خواهیم دید که طالب نگران نکتیایی پوش وریش کوتاه  را که با لباس تزویر با کارد وتیشه میخواهند ریشه ی نوروز وفرهنگ باستانی وزبان آنرا از ریشه بکشند ، به زباله دان تاریخ خواهد انداخت .
هنگامیکه بر نامه بی بی سی پایان یافت ، رادیو یی موتر را خاموش کردم ، در ذهنم به کنجکاوی پرداختم ، به سده های دور  رفتم ، آنقدر دور که از موتر و ریل و برق واتم خبری نبود  از میان آ واز ها ، صدای خرد ورز نستوه ، محی الدین محمد ابن عربی را شنیدم  که داد میزد:
« فقط یک موسیقی در اسلام حرام است و آ ن صدای دیگدان خانهء ثروتمند در گوش همسایه ء فقیر است وبس» باخود گفتم : ببین  تفاوت ره از کجاست تا به کجا . هردو مرد ، هم پیر مرد وهم روحانی چشم سفید سیه دل داد از دین می زدند ، یکی از دین خرد ورزی انسا ن دوستی ، پیشرفت وشگوفا یی ودیگر ازدین خرد ستیزی ، انسان کشی ، عقب گردی ونابودی . یکی در خرابات مغان  نور خدا میبیند و دیگری جلوه فروشی که جز به زور وزر برای خودش به چیزی دیگری نمی اندیشد .
با خود گفتم نباید تشویشی را به خود راه داد زیرا  سزای قروت همیشه  آ ب گرم است .»
2- به گونه رومان : رمان مشهور ( طبل حلبی) اثر ماندگار ( گونتر گراس آلمانی) برنده جایزه نوبل( که به گونه شخص اول وهمزمان به گونه شخص سوم وگاهی به گونه شخص دوم به نگارش آمده) یکی از برجسته ترین رمان طنزی وگاهی جدی  ( ریالیزم جادویی ) است که زندگی مردی بنام ( اسکار ماتیزرات) را به نگارش گرفته است.
3- طنز به گونه ی داستان کوتاه:  در این گونه طنز حوادث به گونه داستان کوتاه ارایه میشود :
نمونه طنز داستان کوتاه:
3- طنز سیاه(بلک هومور) نوعی طنز که مشخصه های تیاتر پوچی  وداستانهای مدرن است . در این نوع طنز بیش تر به جنبه های بیمار گونه ، ترسناک وهولناک زندگی انسانها می پردازد وبه تاثیر از فلسفه ی اگزیستانسیالیست ، وجود عناصر ترس، دلهره گی  ومرگ در آن مشهود است. نمونه های از طنز سیاه را در اثار لولیچی پیر اندلو ایتالیایی ، ولادمیر ناباکوف ، جوزف هلر ، گونتر گراس  میتوان یافت . طنز های سیه  وتادر اسای بهرام صادقی نمونه های درخشانی از طنز های سیاه است .( مانده دار )


برگرفته از تارنگاشت «کانون پژوهشگران افغانستان»:
http://pezhuhish.com/new/index.php?option=com_content&view=article&id=172:2010-05-25-15-00-07&catid=39:culture-and-art&Itemid=68
برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!