«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۸۸ اسفند ۲۲, شنبه

نامه عاشقانه مارکس به همسرش


معشوق قلب من                   
من دوباره برای تو نامه می نویسم چراکه من تنهایم و همیشه برای من مشکل بوده که با تو به تنهایی در ذهنم گفتگو کنم بدون اینکه تو چیزی درباره ی آن بدانی، بشنوی و حتا قادر باشی که به آن پاسخ دهی ....
غیبت های کوتاه، خوب است چراکه اگر دو نفر بطور دائمی و ثابت با هم باشند مسائل [زندگی] خیلی بهم شبیه می شوند و قابل جدا کردن و تمایز از یکدیگرنخواهند بود.
دوری، حتا برج وباروهای بزرگ را هم کوچک می کند؛ در حالیکه چیزهای خرد و مبتذل، در یک نگاه نزدیک به چیزهای بزرگ تبدیل می شوند.
عادتهای کوچک که امکان دارد در اشکال احساسی و بصورت فیزیکی سبب ساز اذیت انسان شود، زمانیکه آن شی از جلوی چشمان برداشته می شود، ناپدید می گردد.
احساسات عمیق که بواسطه ی نزدیکی [و در دسترس بودن] افراد، شکل کوچک و تکراری به خود گرفته،، بواسطه ی جادوی فاصله رشد کرده و به ابعاد طبیعی اش باز می گردد. فاصله سبب می شود که تو فقط از من و رویاهای تنهایم، ربوده شوی؛ و من با عشقم به تو، فورا در می یابم که زمان دوری را فقط باید بمانند خورشید و بارانی که برای رشد گیاهان مورد نیاز است، به خدمت گرفت.
زمانیکه تو غایب هستی، عشق من به تو، خودش را نشان می دهد و آن چیزی بس غول آساست و از انبوهی از تمامی انرژی جمع شده در جانم و همه ی خصوصیات قلبی ام شکل گرفته است. آن باعث می شود که من دوباره احساس کنم که انسانم؛ چراکه من حس عمیق و متنوعی را تجربه می کنم؛
مطالعه و آموزش و پرورش جدید ، ما را گرفتار خودش کرده است؛ همچنین شک گرایی باعث شده که ما در تمامی ادارک عینی و ذهنی مان به دنبال اشتباه بگردیم؛ تمامی اینها، طوری طراحی شده که ما را کوچک ، ضعیف و غرغرو کرده است. اما عشق – نه عشق فویر باخی- نه برای متابولیزم و نه برای پرولتاریا – بلکه عشق به معشوق و بطور مشخص عشق به تو، باعث می شود که یک انسان مجددا حس کند که انسان است.
در این جهان زنان زیادی وجود دارند که در بین شان تعدادی از آنها زیبا رویند. اما کجا من می توانم چهره ای که هر جزء آن و حتا هر چروک آن یادآور بزرگترین و شیرین ترین خاطرات زندگی من است را پیدا کنم؟
حتا با وجود مواجهه با دردهای بی پایان و ضررهای جبران ناپذیر وارده بر من، تو شکایتی نکردی .
من با بوسه زدن به درد، آنرا دور می کنم، زمانیکه بر صورت شیرین تو بوسه می زنم ...
بدرود عزیز دلم.
تو و بچه ها را هزاران بار می بوسم.
کارل خودت


با سپاس از فرستنده: شهلا

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!