«مردم در روی زمین برای کامیاب شدن یک چیز کم دارند و آن اعتماد به یکدیگر است؛ ولی این دانش برای کسانی که قلبی کوچک و روحی پست دارند و جز قانون سود شخصی هیچ قانونی نمی شناسند، دسترس پذیر نیست.» فارس پورخطاب هراتی

والاترین کاربرد نویسندگی این است که آزمون را به دانایی فرارویاند! ایگناتسیو سیلونه

۱۳۸۸ مهر ۱۱, شنبه

طبقه کارگر تخيلی «چپ حقوق بشری»*

ع. سهند
۵ مهرماه ۱۳٨٨

برخی از فعالين چپ داخل کشور و اکثر فعالين چپ خارج کشور ... اصرار عجيبی دارند که طبقۀ کارگر ايران را به عنوان يکی از نيروهای محرکه و شرکت کننده اصلی در اعتراضات و التهابات انتخاباتی اخير نشان دهند.

می‌گويند طبقه کارگر در صف مقدم «جنبش سبز» قرار دارد.می‌پرسيم پس چرا سر و وضع ظاهری تظاهرکنندگان کارگری نيست؟
می‌گويند انتظار داريد طبقه کارگر بدلباس باشد؟

می‌پرسيم چرا کسی در دفاع از منافع (آنی و آتی) کارگران و زحمتکشان شعار نمی‌دهد؟
می‌گويند طبقه کارگر به اين درک رسيده است که دمکراسی مهم‌تر از هر چيز ديگری است، می‌داند اگر آزادی را به دست آورد بهتر می‌تواند خواست‌های خود را مطرح می‌کند.

می‌پرسيم در شرايطی که دو کشور همسايه ايران در اشغال آمريکا و انگليس هستند، چرا «طبقۀ کارگر» از انترناسوناليسم کارگری خود در مقابل شعارهای انحرافی مانند «مرگ بر روسيه»، «مرگ بر چين» دفاع نمی‌کند؟
می‌گويند طبقه کارگر ارزش‌های جهانی جديدی مانند حقوق بشر را جای ارزش‌های کهنه قرار داده است.

می‌پرسيم اين طبقۀ کارگر که مذهبی است و در گذشته سر نماز برای پيروزی «ويت کُنگ‌ها» و فلسطينی‌ها دعا می‌کرد، چرا اين روزها در مورد فلسطين شعارهای اسرائيلی را تکرار می‌کند؟
می‌گويند خود شما چون در گذشته در جا زده ايد، تأثير سکولاريسم را نمی‌بينيد و انتظار داريد «طبقۀ کارگر» هم مثل شما باشد ...

اگر ادعاها و تبليغات «چپ حقوق بشری» را باور کنيم بايد بپذيريم که با طبقه کارگر استثنايی سر و کار داريم. طبقه کارگری که خيلی خوش پوش، خوش خوراک و خوش ظاهر است؛ می‌تواند به جای خودش اشخاصی را سر کار بفرستد تا بدون تعطيل شدن کارخانه‌ها خود در تظاهرات شرکت کند؛ آنقدر بزرگوار و از خود گذشته است که از طرح خواست‌های آنی خود برای مسکن، خوراک، بيمه، کار و غيره می‌گذرد تا اول اقشار مرفه شهری که همه چيز دارند «آزادی» خود هم را به دست آورند.

اين طبقه کارگر و حضور سياسی آن، بيش از آن‌که عينی و واقعی باشد، ذهنی است و در جهت توجيه وضعيت خاص «چپ حقوق بشری» و کناره‌گيری آن از دو عرصه عمده مبارزۀ چپ ترسيم می‌شود.
نبايد از نظر دور داشت که از نظر تاريخی «چپ» سه نبرد اصلی را نمايندگی می‌کند:
● مبارزه برای صلح، عليه سلطه، امپرياليسم، و استعمار؛
● مبارزه برای کنترل اجتماعی توليد، که طيف وسيع دفاع از حقوق کارگران، مبارزه برای عدالت اجتماعی، تا ايجاد اشکال گوناگون مالکيت بر ابزار توليد را ـ به غير از مالکيت خصوصی ـ در بر می‌گيرد؛ و
● مبارزه در دفاع از دمکراسی، حقوق فرد، برابری جنسيتی، اقليت‌ها و محيط زيست.

البته، همان‌طور که تجربه تاريخی و روزانه نشان می‌دهد، فعالين و نيروهای سياسی و اجتماعی می‌توانند در يکی از عرصه‌های فوق در سمت «راست» و در عرصه ديگر در سمت «چپ» قرار گيرند. به طور مشخص، بخش بزرگی از راست مدرن از «بازار آزاد» يعنی مالکيت خصوصی بر ابزار توليد دفاع می‌کند و در عين حال مواضع «چپ» در عرصه سوم را تبليغ می‌کند. هم‌چنين، گرايشات گوناگونی در طيف راست وجود دارند که اغلب مواضع ضدمپرياليستی اتخاذ می‌کنند، ولی در دو عرصه ديگر نظراتی کاملاً مخالف با نظرات چپ دارند. علاوه بر اين، بين چپ کمونيستی (جنبش کمونيستی و کارگری پيروان سوسياليسم علمی) و «چپ نو» تفاوت وجود دارد. چپ کمونيستی با توجه به تحليل مشخص از شرايط عينی داخلی و بين‌المللی و با در نظر گرفتن تضاد‌ها (اصلی، عمده و حاد) و با درک ديالکتيک تاريخی بين سه عرصه اصلی نبرد «چپ» فعاليت می‌کند، در حالی که «چپ نو» يا «چپ حقوق بشری» توجه اصلی خود را، با فاصله گرفتن کامل از دو عرصه ديگر، بر عرصه سوم متمرکز می‌سازد.

خاستگاه «چپ حقوق بشری»» آن محافل روشنفکری غربی است که هم‌سو با تبليغات محافل حاکمه «متروپل» در باره «ارزش‌های جهانی» يا «منافع همه‌بشری» حرکت می‌کنند و معتقدند که اين ارزش‌ها به آن‌ها حق و حتا مسؤوليت می‌دهند که برای مداخله در «پيرامون»، و تحميل آن ارزش‌ها در جاهای ديگر عمل کنند.

در واقع، منشاء اين گرايش به آغاز دوره استعماری باز می‌گردد. موقعی که اروپاييان برای اولين بار وارد سرزمين‌ها و جزاير دورافتاده شدند، در ميان بوميان «آداب و رسوم وحشيانه»‌ای مانند مراسم قربانی کردن انسان، مجازات‌های بدنی خشن، بستن پای زنان و غيره را کشف کردند. در واقع، برای اين محافل، تجاوز به حقوق بشر، فقدان دمکراسی يا سرنوشت و وضعيت زنان در کشورهای مسلمان، نسخه‌های معاصر آن آداب و رسوم وحشيانه به حساب می‌آيند.

از همان آغاز، در غرب در برخورد با پديده تفاوت در سطح توسعه‌يافتگی فرهنگی و آداب و رسوم «متروپل» و «پيرامون»، سه واکنش وجود داشته است:نخست، واکنش هواداران نسبيت فرهنگی که از پايه وجود يک استاندارد عينی يا جهانی را که بتواند در بارۀ غيرانسانی يا انسانی بودن، وحشيانه يا متمدن بودن آداب و رسوم قضاوت نمايد، انکار می‌کند؛دوم، واکنش امپرياليسم حقوق بشری، که از محکوم کردن اين آداب و رسوم برای مشروعيت بخشيدن به تجاوزات، مداخلات و جنگ‌های خود استفاده می‌کند؛ وسوم، نقطه نظر چپ، که با شناخت از ريشه‌های مادی و معرفتی آداب و رسوم مشخص، ضمن مبارزه با ريشه‌های مادی آن‌ها، با هرگونه مداخله امپرياليسم حقوق بشری در امور داخلی ديگر ملت‌ها مخالفت و مبارزه می‌کند.

بخشی از سنن انقلابی چپ در برخورد به اين پديده را در نقد آن از «توحش» موجود و مستتر در «تمدن» سرمايه‌داری غرب می‌توان يافت. برخورد بنيانگذاران سوسياليسم علمی به اين پديده، که به ويژه در نوشته‌های مارکس پيرامون هند، چين، افغانستان، ترکيه، ايرلند منعکس است، گوشه‌هايی از غنای ميراث علمی- مبارزاتی چپ در اين زمينه را نشان می‌دهد.

ولی مشکل در اينجاست که پس از فروپاشی اتحاد شوروی و شکست اولين تجربه ساختمان سوسياليسم در اروپای شرقی، بخش‌های بزرگی از چپ جهان قطب‌نما، راه و هدف خود و حتا مفهوم ترقی تاريخی را از دست داد. اين «نو شدن» يا به عبارت صحيح‌تر اين دگرديسی و خودباختگی نظری- ايدئولوژيک، به ويژه در ميان بخش‌هايی از چپ ‏«جهان سوم» ‏ که در کشورهای غربی، در اروپای غربی و اسکانديناوی به عنوان مهاجر سياسی يا اقتصادی زندگی می‌کنند، بسيار شديدتر و تأسف‌بارتر است. روندی که لنين در باره فاسد شدن طبقه کارگر غرب به دست امپرياليسم توصيف کرده است، تأثير مضاعفی بر چپ جهان سومی مهاجر به غرب داشته است. لنين می‌گويد منافعی که امپرياليسم به دست می‌آورد طبقه کارگر غرب را فاسد می‌کند ـ نه تنها از نقطه‌نظر صرفاً اقتصادی (از طريق استثمار مستعمرات) که هم‌چنين از طريق احساس برتری که امپرياليسم در ذهن غربی کاشته است. در نتيجه، «چپ حقوق بشری» در عمل نه تنها با جنگ‌های مداخله‌گرانه و امپرياليستی مخالفت چندانی نشان نمی‌دهد که به طرق مختلف از آنجمله از طريق گفتمان خط سومی «نه اين و نه آن»، به مثابه پشت جبهه امپرياليسم حقوق بشری و مدافع آن عمل می‌کند (بزرگنمایی از اینجانب: ب. الف. بزرگمهر است!).

«چپ حقوق بشری» فراموش کرده است که يک قرن پيش از اين، انگليس در شانگهای ورود «سگ و چينی‌ها» را به پارک ممنوع کرده بود؛ و اين‌که بخش اعظم آفريقا و آسيا تحت کنترل اروپاييان بود؛ و اين‌که آمريکای لاتين گرچه رسماً استقلال خود را به دست آورده بود ولی در عمل تحت سلطه و قيموميت ايالات متحده و بريتانيا قرار داشت. «چپ حقوق بشری» از ياد برده است که تمام اين نظام و ساختار استعماری در قرن بيستم طی جنگ‌ها و انقلابات، تحت تأثير مستقيم انقلاب اکتبر و نقش فعال اتحاد جماهير شوروی سوسياليستی فرو ريخت. در واقع، کمک چشم‌گير اتحاد شوروی به روند رهايی ملی بود که صدها ميليون انسان را از وحشيانه‌ترين اشکال ستم آزاد کرد.

«چپ حقوق بشری» مايل است بحث را در چارچوب گفتمانی محدود نگه دارد که می‌گويد «سوسياليسم امتحان شد و در همه جا شکست خورد»، در حالی که کل تاريخ قرن بيستم اين را نشان می‌دهد که آنچه که آزموده و تقريباً در همه جا پيروز شد، رهايی از سلطه غرب بود. انقلاب‌ها و نبردهای رهايی‌بخش قرن بيستم به روند صد ساله توسعه‌طلبی اروپا و هژمونی آن بر باقی جهان پايان داد. قرن بيستم، بيش از آن‌که قرن سوسياليسم بوده باشد، قرن مبارزات ضدامپرياليستی بود؛ و البته کمونيست‌ها در سراسر جهان نقش اساسی در آن ايفا کردند؛ مبارزاتی که بدون ترديد در قرن بيست و يکم نيز ادامه خواهد يافت.

«چپ حقوق بشری» هرگونه بحث در باره کشمکش و تضاد بين «جهان سوم» و غرب را در جا رد می‌کند و آن را متعلق به دوران به سر آمدۀ جنگ سرد می‌داند. گفتمان غالب بر اين تأکيد می‌کند که ‏«جهان سوم» ‏ به هيچ‌وجه متحد و يکپارچه نيست؛ و بسياری از رهبران آن (يا اپوزيسيون داخلی رهبران آن) از ملی‌گرايی اوليه خود به سود ليبراليسم هوادار غرب دست برداشته اند؛ و رهبرانی مانند چاوز يا احمدی نژاد استثناهايی هستند که برخلاف جريان تاريخ حرکت می‌کنند و دير يا زود جای خود را به رهبرانی خواهند داد که زمان را درک می‌کنند. ولی واقعيت اين است که میان ‏«جهان سوم» ‏ و «غرب» تضادها و کشمکش‌های جدی و عينی وجود دارد؛ و همان‌طور که تضاد طبقاتی در دوره‌های تاريخی گوناگون خود را به اشکال کم يا بيش متخاصم نشان می‌دهد، تضاد میان ‏«جهان سوم» ‏ و غرب بر سر شرايط تجارت، بدهی‌ها، مالکيت بر مواد خام و مهم‌تر از همه اختلاف بر سر تعريف و تعيين روابط بين «ما» و «آن‌ها» که جوهر نظم جهانی مورد نظر غرب امپرياليستی را تشکيل می‌دهد، تضادهای جدی است که می‌تواند به خصومت‌ها، کودتاها، مداخلات و درگيری‌های نظامی بيانجامد.

چپ «حقوق بشری» برای توجيه جايگاه نظری و ايدئولوژيک خود به يک طبقه کارگر جديد نياز دارد. طبقه کارگری که در شرايط مشخص جامعه ايران تنها در مخيله من و شما می‌تواند وجود داشته باشد.
...

برگرفته از تارنگاشت «عدالت»:
http://www.edalat.org/sys/content/view/3723/

* این نوشتار اندکی ویرایش شده است.

هیچ نظری موجود نیست:

برداشت و بازنویسی درونمایه ی این تارنگاشت در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید!
از «دزدان ارجمند اندیشه و ادب» نیز خواهشمندم به شاخه گلی بسنده نموده، گل را با گلدان یکجا نربایند!

درج نوشتارهایی از دیگر نویسندگان یا دیگر تارنگاشت ها در این وبلاگ، نشانه ی همداستانی دربست با آنها نیست!